چشمه نگهبان داشت. پیرمردی بود که چندین بار بهمان گفتای چشمه ممنونه. ممنونه. رییس ادارهی آب ممنونش کرده. بعد که فهمید از تهران آمدهایم گفت خب چون از راه دور آمدهاید بیاید تا لب چشمه بریم.
تصوری که از چشمه کوهرنگ داشتیم اشتباه اندر اشتباه درآمده بود. چشمه کوهرنگ اصلن آنجای آرامی که میشود در کنارش لحظاتی آسود و غنود نبود. چشمهی شدیدن خروشانی بود که از دل دامنههای زردکوه به بیرون میجهید. دقیقن از دل سنگهای دامنههای زردکوه به بیرون میپاشید و بعد از ارتفاع به پایین میریخت و آبشار مانندی درست کرده بود. اینکه آب آن طور با شدت و حدت از دل کوه بیرون بزند تا به حال ندیده و نشنیده بودم. نگهبان میگفت که یک قسمت آب چشمه را برای آب شهر کرد برمی دارند و از طریق لولهها منتقل میکنند و قسمت دیگرش هم میرود به سمت تونلهای کوهرنگ و سرچشمهی آب زاینده رود است. و چه سرچشمهی وحشی و زلالی داشت این زاینده رود...
برایمان تعریف کرد که اول این چشمه ممنون نبود. چند نفر رفتند لب چشمه و پا به آب شدند. ولی آب زورش زیاد بوده و آنها را با خودش برده. چند روز دنبال جنازهی یکیشان گشتند ولی پیدا نشده که نشده. بعد از آن این چشمه کوهرنگ ممنون شده.
کلی راه از جاده خاکی آمده بودیم. آن هم آن نوع از جاده خاکی که آخرهاش سربالاییها و دست اندازهای ناجوری داشت. به غیر از ما کسی توی جاده خاکی نبود. یعنی بود. عشایر بودند. محل زندگیشان دشتهای فراخ دو طرف جاده بود... جاده، ایلراه کوچ عشایر بختیاری بین ییلاق و قشلاقشان بود. در دو طرف جادهی خاکی سیاه چادرها، سیاه چادر که نه، به قول خودشان بوهونها و مالهای زیادی را دیدیم. بادی که از سمت زردکوه میوزید. خنکای هوا. بوهونها همان سیاه چادرها بودند و مجموعهای از چند سیاه چادر که با هم فامیل نزدیک بودند و کنار هم چادرهایشان را به پا کرده بودند محوطهای به اسم مال را میساخت. توی حیاط مالها نیسان آبی پارک بود. چند تایی هم پژو دیدیدم. عشایر ماشینهای سواری هم سوار میشدند. ولی ماشین خاصشان نیسان آبی بود.
آنها جور دیگری زندگی میکردند. از جادهی چشمه کوهرنگ که برمی گشتیم همهاش به این فکر میکردیم که چه قدر عجیب است که آنها یک جور دیگر زندگی میکنند. فاصلهی تهران تا آنجا ۶۵۰-۷۰۰کیلومتر بود. ولی جهانی که آنها درش زندگی میکردند کوچکترین سنخیتی با جهانی که ما درش زندگی میکردیم نداشت.... به بزها و گوسفندهایی که در همان حوالی بوهونها و مالها میچریدند نگاه میکردیم. به چادرهای مختلفشان. به سنگ چینهایی که باهاش دستشویی صحرایی درست کرده بودند و...
توی سایت انسانشناسی و فرهنگ که نگاه میکردم به یک گزارش جالب برخوردم. گزارشی بود از یک روز زندگی عشایر بختیاری. همان حوالی کوهرنگ و دامنههای زردکوه. اینکه از صبح تا شبشان چه طور و با چه کارها و دغدغههایی به سر میشود. زندگی روزمرهشان چطور است. خیلی دقیقتر از دیدنهای من نوشته شده بود. نقل قولش در اینجا را خالی از لطف نمیبینم:
یک روز از زندگی عشایر بختیاری
عشایر بختیاری در سال دو نوبت کوچ میکنند. در بهار از نیمهی فروردین تا اواخر اردیبهشت از گرمسیر (شهرهایی دراستان خوزستان) به منطقهی سردسیر (ییلاق) خود در استان چهار محال و بختیاری و دامنههای شمالی رشته کوه زاگرس نقل مکان میکنند و از اواخر شهریور تا اواسط آبان هم همین مسیر را برمی گردند.
در اینجا تلاش میشود تا یک روز از زندگی یک خانوار عشایری بختیاری در زمان استقرار در ییلاق به تصویر کشیده شود. لازم به ذکر است که این شرح حال برگرفته از مشاهدات و زندگی با خانوارهایی ازعشایربختیاری، هفت لنگ و طایفهی هموله مستقر در منطقهی خوربه (دشت لاله) از شهرستان کوهرنگ است و بنا براین در مورد مشغلهها و ویژگیهای خاص روابط و زندگی این افراد با سایر خانوارهای عشایری طوایف دیگر ویا درمواقع دیگر سال ممکن است تفاوتهایی ملاحظه شود. مثلاً در جامعهی مورد نظر اشتغال به صنایع دستی تقریباً اصلاً دیده نمیشود در حالیکه بخش عمدهای از روز یک دختر ویا زن طایفهی موری ویا آرپناهیِ که باز هم متعلق به ایل هفت لنگ ومستقر در منطقهی شیخ عالیخون همان شهرستان کوهرنگ هستند صرف بافتن فرش و یا انواع دست بافتهای بومی میشود.
یک روز تابستانی در ایلاقِ خوربه (بختیاریها واژهی «ییلاق» را به این صورت تلفظ میکنند.)
اولین صدایی که هر روز صبح خانوادهی عشایری میشنوند، صدای زنگولهها و تحرک گله است که پیش از طلوع آفتاب با اصوات گوناگون چوپان و سگهای گله جهت هدایت آنها در هم میآمیزد. در هر خانوار عشایری بر اساس میزان بزرگی گله و نیروی کار، دو یا سه عضو خانواده که معمولاً مذکر و یا دختران نابالغ و به ندرت بالغ هستند وظیفهی گله چرانی و چوپانی را به عهده میگیرند و در صورت تمول خانواده و یا نداشتن نیروی کار کافی، چوپانی به استخدام خانواده در میآید.
این افراد که چنانکه ذکر شد، اغلب پسران خیلی جوان خانواده هستند، با احساس مسئولیت تحسین برانگیزی هر روز پیش از طلوع آفتاب و با وجود بیدارخوابیهای شبانه به دلیل مراقبت از گله در برابر حملهی گرگ و یا سرقت دزد، نخستین کسانی هستند که از رخت خواب بدرآمده و پس از بِینَت کِردِن و چو زِیدِنِ گله که هر دو در واقع به معنی شمارش گله است، با برداشتن یک تُربه. («توبره». چوپان در تُربه که به آن تُربلو هم گویند معمولاً نان، یک کتری و کمی قند و چای میگذارد تا در کوه با دم کردن کمی چای رفع خستگی کند.) گله را به سمت چراگاه میرانند.
زن یا مادر خانواده که هنگام سحر جوانها را از خواب بیدار میکند، معمولاً پس از رفتن گله به دلیل سردی هوا کمی بیشتر در رخت خواب دراز کشیده، کمی بعد برمی خیزد و هم اوست که اولین آتش روز را در چاله روشن میکند و بلافاصله ظرفهای بیست لیتری پلاستیکی و به ندرت مشک آب را برداشته به سوی نزدیکترین چشمه میرود. هوای ایلاق در سرتاسر تابستان در شب و صبح خیلی زود بسیار سرد میباشد و سردی آب چشمههای ایلاق هم که زبانزد است. بنابراین برای خانمی که اغلب بالاپوش مناسبی ندارد، حمل دست کم دو ظرف پر از آبِ سرد که در مسیرمعمولا ناهموار چشمه لمبر میزند و بر دست و پایش میریزد، در آن هوای بسیار خنک صبحگاهی قاعدتاً نباید خیلی کار مطلوب و دلچسبی باشد. اما اگر صبح زود از توی یک بوهون
(سیاه چادرِ بافته شده از موی بز که سرپناه و خانهی برخی عشایرِ ایرانی از جمله بختیاریها ست.) نظاره گر محوطهی بیرون باشید، زن یا دختری را خواهید دید که بدون هیچ تذکر و خواهشی و از سرِ ضرورت خانواده، معمولاً با لبخندی بر لب از سَرِ اَو (از سر چشمه) برمی گردد.
سپس نوبتِ هویر شِشنیدن (خمیر نان را ورز دادن و آماده کردن.) و چویی راست کِردِن (چایی درست کردن.) است. خیلی از آنان عادت به نوشیدنِ چویی ناشتا دارند و پس از نوشیدن دو سه استکان چای با قند فراوان بساط نان پزی، سفره، تیر (چوبی باریک و به طولِ تقریبیِ ۷۰ سانتی متر که دو سر آن باریکتر از قسمت میانی است و در حکم وردنه برای پهن کردن چانهی خمیر روی توسی به کار میرود)
و تُوسی (سطحی گرد و چوبی به قطر تقریبی ۵۰ سانتی متر که با پایهای به ارتفاع ۴ تا ۵ سانی متر از زمین فاصله داده میشود و با تیر چانه را روی آن پهن میکنند) گسترده شده و پس از مُچه کِردِن (چانه کردن. هر مُچه حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ گرم وزن دارد) خمیری که در فاصلهی چایی نوشیدن ورز آمده، پهن کردن و تیر زِیدِن (عملی که پس از اندکی باز و پهن کردن مچه انجام میشود. به این ترتیب که با حرکات پیچشی و دوار دست و تیر نان نیمه پهن شده را از روی توسی بلند کرده و گوشهی آنرا روی کف دست و ساعد قرار میدهند و بایک حرکت چرخشی آنرا روی تیر میاندازند و این بار با یک چرخش ۳۶۰ درجه نان را روی توسی میکوبند. با ۳ یا ۴ بار تکرار این حرکت نان به سرعت پهن و آمادهی گستردن روی تابهی داغ میشود. تیر زیدن مهارت زیادی میطلبد و دختران خیلی جوان که تازه نان پزی را شروع کردهاند اغلب در این مرحله نان را پاره میکنند) آنها به سرعت انجام شده و در نهایت نان بسیار نازک تیری رویِ تابه پهن میشود.
در این اثنا کم کم و با بالا آمدن خورشید سایر افراد خانواده هم بیدار شده، یکی به جستجوی آب و آفتابه جهت شستن دست و رو و یکی دوان دوان به سوی راندن چهارپا یا حیواناتی که ناغافل وارد غله شدهاند و دیگری برای کَه علیق کِردِنِ (کاه و جو به گاو و اسب و الاغ و قاطر دادن) حیونون میرود.
پس از اتمام نان پزی همه به دور سفرهی صبحانه گرد آمده تا نو بخورند. نان، ماست، عسل، کرهی محلی، کباب، تخم (تخم مرغ) با تره لُری (. «ترهی کوهی». گیاهی خودرو شبیه پیازچه که در زمینهای مناطق ییلاقی میرویند. زنان عشایری این گیاه را چیده و پس از تمیز کردن خشک میکنند و معمولاً به عنوان سوغات برای اهالی گرمسیر میبرند. این گیاه را بیشتر پس از پودر کردن بین دو کف دست در روغن حیوانی سرخ کرده و سپس تخم مرغ به آن اضافه میکنند و یا در آش میریزند.) و روغن حیوونی و به ندرت پنیر اقلامی هستند که به عنوان صبحانه به تناسب فصل و تمول خانواده بر سر سفرهی خانوارهای بختیاری قرار میگیرد.
اگر خانواده دارای گاو شیرده باشد، پیش از صبحانه شیر آن باید دوشیده شود. دوشیدن شیر همیشه کار زنان خانواده است، مگر در موارد نادری که به هر دلیلی هیچ زنی در مال (محوطهای که یک یا چند بوهون متعلق به افراد یک خانواده یا فامیل در آن برپاست) نباشد، و بنابراین اگر در خانواده یک زن هر دو مسئولیت نان پزی و دوشیدن شیر را به عهده داشته باشد، معمولاً شبها خمیر نان را آماده میکند تا صبحها برای شیردوشی و نان پزی که هر دو از کارهای بسیار مهم و وقفه ناپذیر خانواده است، وقت کافی داشته باشد. پس از دوشیدنِ شیر آنرا روی چاله جوشانده و پس از سرد شدن به آن چیت (مایهی ماست) میزنند تا به ماست تبدیل شود. دو زیدِن (عمل دوغ زدن در مشکی که بر سه پایهای به اسم ملار آویزان است انجام میشود.) هم از کارهایی است که باید پیش از صبحانه انجام شود.
در طی صبحانه معمولاً افراد خانواده در بارهی برنامهی روز و تقسیم کار بحث و گفتگو میکنند و سپس هر کس به دنبال کاری روانه میشود.
زنان و دخترانِ مال به شستن دَلفا (ظرفها) و جمع کردن جاها (رختخابها) و نظافتِ بوهون یا چادر و چیدنِ هیوه (جمع کردن هیزم) میپردازند. مردان و پسران سرو صورتی صفا داده و آمادهی رفتن به شهر برای انجام خرید روزانه، سر زدن به جهاد برای عرضهی درخواستی و یا مثلاً گرفتن کود و...، تلفن زدن به بستگانی که در گرمسیر هستند و سایر امور اداری و کاری میشوند.
زنان اغلب برای سر زدن به بهداشت، برای حَب گِرِدِن (قرص گرفتن) و سیزِن زیدِن (آمپول زدن)، و یا برای خرید پارچه و سایر مایحتاج شخصی به شهر میروند و اگر در مال چند دختر جوان وجود داشته باشد معمولاً دختران درس خوانده و با سواد جهت انجام این گونه امورِ همهی زنانِ مال داوطلب میشوند.
در هر مال معمولاً یکی از خانوارها دارای یک وسیلهی نقلیه، اغلب نیسان، میباشد. گاهی در بین چند مال یک ماشین وجود دارد که صبحها در یک ساعت معین عازم شهر (در جامعهی مورد نظر ما، چلگرد) میشود و تمام مردان و زنانی که میخواهند به شهر بروند سریع کارهای صبح خود را سر و سامان داده و خود را به ماشین میرسانند.
اگر زمان برداشتِ محصول باشد، سایر افراد خانواده از زن و مرد و کودک برای دِرَو بسیج میشوند. کار درو از قبل از طلوع وتا غروب آفتاب ادامه دارد. معمولاً یک یا چند زن و افراد پیردر مال باقی میمانند تا ظُر راست کنند (ناهار درست کنند) و برای همه یا سر زمین میبرند و یا هنگام ظهر اگر فاصلهی زمین زراعی با بُنِوار (محل استقرار سیاه چادر. محل استقرار چند چادر) زیاد نباشد، افراد خانوار به چادر برگشته و بعد از خوردن ناهار و کمی استراحت به سر زمین برمی گردند.
در طول خرداد تا اواخر تیرماه که موعدِ موسیر چینی است، زنان جامعهی مورد نظر ساعاتِ زیادی از روز خود را صرف عمل آوردن، شیرین کردن و خشک کردن موسیر میکنند. موسیر از عمدهترین منابع درآمدِ زنان عشایر مورد نظر است. پس از اینکه حجم قابل ملاحظهای موسیر خشک آماده شد، یکی دو تا از زنان و دختران آنها را به شهر برده و اغلب به یکی از مغازه داران طرف حساب خود میفروشند. موسیر را گاهی به صورت خام و عمل نیاورده میفروشند که البته بهای بسیار کمتری دارد. مثلاً در سالِ ۸۶ اگر موسیر خشک را به بهای کیلویی شش هزار تومان میتوانستند بفروشند، موسیرِ گُلو را فقط کیلویی پانصد تومان میفروختند.
ساعات پیش از ظهر بدین منوال میگذرد و البته اگر خانواده باغ موروثی سنتی کوچکی هم داشته باشند، در ضمن سایر فعالیتها، به آبیاری سنتی باغ هم میپردازند.
هنگام ظهر و پیش از صرف ناهار، گله از کوه برای چاست خَوس (خاب بعدازظهر) برمی گردد. بییَل (بزغالهها) و بره یَلی (برهها) که در کُلَه چُمچیت (اتاقکی از نی برای نگهداری از بره و بزغاله) هستند آزاد میشوند تا از مادران تازه از راه رسیده شیر بخورند. به این جریان بره مندال میگویند. سپس گله را زَنِن به دُون (. «به دون هدایت میکنند». دون به یک سنگ چین تقریباً مثلثی شکل اطلاق میشود که گله را از ضلع گشاد آن وارد کرده و به سوی زنی که در انتهای دیگر آن جهت دوشیدن شیر نشسته هدایت میکنند. دو نفر بز یا گوسفند را مهار میکنند و پس از اتمام شیر دوشی از سر تنگِ دون به بیرون هدایت میشود. دون را معمولاً در نزدیکی بوهون و غاش میسازند) و شیر بزگل (بزها) دوشیده میشود. در صورتی که برهها را فروخته باشند، میشوو (میش) را هم میدوشند. سپس گله به استراحتِ نیم روزی میپردازد و پس از ناهار در ساعت ِ حدودِ دو دوباره گله را اِکَنِن به کُه (میکَنند به کوه: به سمت کوه هدایت میکنند).
در جامعهی مورد مطالعه در طی چهار سالِ گذشته با همکاری سازمان امور عشایر، جهاد کشاورزی و سازمان فنی حرفهای دورههای آموزشی خیاطی، قالی بافی و.. در محل و هر تابستان به مدت حدود یک ماه برگزار میشود و بنابراین بعداز ظهرهای بسیاری از زنان و دختران با شرکت در این کلاسها سپری میشود.
پسین به محض برگشتن گله، دوباره شیر آنها دوشیده، پالانده و پخته میشود و سایر مراحل تبدیل شیر به فراوردههای گوناگونش طی میشود. زنان و دختران بار دیگر مراحلِ تَش وا کِردِن (آتش روشن کردن)، آب و هیزم آوردن، غذا پختن و جارو و نظافت خانه را انجام میدهند. پس از شام، معمولاً اعضای دو یا سه بوهون دور هم جمع شده و به گپ و گفت، جرو بحث و بگو و بخند میپردازند. تخمک خَردِن (تخمه شکاندن) و ورق بازی از مشغولیات رایج و مورد علاقهی اکثر عشایر است. شو کنی (چرای شبانه) آخرین کار مهمی است که در حدود نیمه شب انجام میشود و پس از حدود یک ساعت گله را برگردانده و به غاش (حصاری سنگ چین که گله را شب در آن نگه میدارند) هدایت میکنند و در آخر خواب.