سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

۳ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است

مدرسه‌ی حکمرانی لی‌ کوآن یو در سال ۲۰۰۵ در دانشگاه ملی سنگاپور تاسیس شد. سنگاپور به عنوان یکی از چهار ببر آسیا در قرن بیستم و در کمتر از نیم‌قرن خودش را از یک کشور جهان سومی به یک کشور توسعه‌یافته تبدیل کرده بود. رهبر سنگاپور در تمام آن سال‌ها مردی بود به نام آقای لی کوآن یو. حزب تحت رهبری او از ابتدای استقلال سنگاپور به عنوان یک کشور (۱۹۶۷) تا به امروز بر سر کار است. بعد از این ‌که الگوی توسعه‌ی سنگاپور موفقیت خودش را به جهانیان اثبات کرد، در سال ۲۰۰۵ مسئولان دانشگاه ملی سنگاپور مدرسه‌ی حکمرانی لی کوآن یو را راه‌اندازی کردند. هدف اصلی این مدرسه افزایش ظرفیت‌های حکمرانی در آسیا و جنوب شرقی آسیاست.

مدرسه‌ی لی کوآن یو فقط در مقطع ارشد و دکترا دانشجو قبول می‌کند و دانشجوی لیسانس ندارد. اولین و قدیمی‌ترین گرایش کارشناسی ارشد سیاستگذاری عمومی (MPP) است که قبلا در دانشکده علوم سیاسی بود و با تاسیس مدرسه‌ی لی کوآن یو به آن‌جا منتقل شد. بعدش کارشناسی ارشد MPA و MPM و سرآخر کارشناسی ارشد روابط بین‌الملل (MIA) را در سال ۲۰۱۷ راه‌اندازی کردند. سالانه بین ۷ تا ۹ دانشجوی دکترا هم پذیرش می‌کند. ۲۰ درصد دانشجوها سنگاپوری‌اند، ۲۰ درصد هندی، ۲۵ درصد از کشورهای آسیای شرقی و جنوب شرقی، ۲۰ درصد چینی (یعنی حدود ۸۵ درصد دانشجوها آسیایی) و مابقی ۱۵ درصد از بقیه‌ی جاهای دنیا. تو یک سری از رشته‌ها هم چینی‌ها اکثریت را تشکیل می‌دهند. مثلا هر سال یک کلاس MPA دارند که فقط به زبان ماندارین ارائه می‌شود و ۹۰ درصد دانشجوها هم چینی‌اند. کلا هم برای پذیرش دادن به سابقه‌ی کار اهمیت می‌دهند. متوسط سابقه‌ی کار بچه‌های MPP بین ۳ تا ۵ سال است. متوسط سابقه‌ی کار بچه‌های MPA هم بین ۸ تا ۱۰ سال.

بعد از نامه‌ی پذیرش، مراحل ثبت‌نام و دریافت ویزا و خوابگاه و این‌ها خیلی پله پله و مرتب و منظم و با ایمیل‌های مشخص پیش می‌رود. به محض جواب مثبت به پیشنهادشان ایمیل دانشگاه تخصیص پیدا می‌کند. الان یاد دانشگاه تهران افتادم که چند وقت پیش یکهو اعلام کرد که فارغ‌التحصیلان دانشگاه یک هفته فرصت دارند تا فایل‌های خودشان را از ایمیل‌شان بردارند. چون بعد از یک هفته دیگر به فارغ‌التحصیلان خدمات ایمیلی ارائه نمی‌شود. من همان موقع از ایمیل دانشگاه تهران دست کشیدم و به همه‌ی جاهایی که ایمیلم را ایمیل دانشگاه تهران عنوان کرده بودم خبر تغییر ایمیلم را دادم. بعدش روابط عمومی دانشگاه تهران گفت نه این کار را نمی‌کنیم. اما عملا این کار را کردند. من این روزها دیگر به ایمیل دانشگاه تهرانم دسترسی ندارم. وقتی آدرس ایمیلم را وارد می‌کنم از من می‌خواهد که پسورد را تغییر بدهم و از آن طرف هم هر کار می‌کنم اجازه‌ی ثبت پسورد جدید نمی‌دهد و در یک دور باطل می‌افتم. بقیه‌ی دانشگاه‌های ایران هم همین‌طور هستند. تربیت مدرس را که مطمئنم... به هر حال تفاوت‌ها از همین چیزهای کوچک اوج می‌گیرد دیگر.

بعد از این‌که ایمیل دانشگاه به من تخصیص پیدا کرد بر اساس آن سایت‌های مختلف مربوط به دانشجو هم برایم قابل دسترس شد. یک سایت کانواس دارند که محتواهای آموزشی در آن قرار دارد. دانشگاه اجبار کرده که قبل از ورود به سنگاپور و شروع درس و مشق سه تا دوره‌ی آنلاین را بگذرانم.

۱. دوره‌ی culture of respect and consent

۲. دوره‌ی Fundamentals of Academic Life و Personal Data Protection for Students

۳. دوره‌ی Economic Preparatory Course

دوره‌ی فرهنگ احترام و رضایت حقیقتا چیز مضحکی بود. یک دوره‌ی خیلی کوتاه است در مورد آموزش رفتار اجتماعی با بقیه‌ی دانشجوها و محیط دانشگاه و روابط دختر پسری و این‌ها. خوابگاه که می‌خواستم بگیرم در مرحله‌ از درخواستم هم هی یادآوری می‌کردند که باید این دوره را بگذرانی. وگرنه به تو خوابگاه نمی‌دهیم و ال و بل. من هم گذراندم. برای منی که دارم ۳۵ سالگی را از سر می‌گذرانم راستش محتوای مسخره‌ای بود. یک سری اصول اخلاقی روابط انسانی (احترام بگذاریم و غیبت نکنیم و رازدار باشیم و به بدن دخترها دست نزنیم و ازین زرت و زورت‌ها) را توضیح می‌داد. بعد یک سری انیمیشن ساخته بودند که در موقعیت‌های مختلف رفتار اخلاقی درست چی است؟ محض روشن شدن سطح دوره این یکی را نگاه کنید.

دوره‌ی «پایه‌ و اساس زندگی دانشجویی» هم یک سری اصول اخلاقی بودن در مورد به موقع سر کلاس رفتن و تکلیف انجام دادن و این حرف‌ها. البته این یکی دوره‌ تمرکز اصلی‌اش روی سرقت علمی و کپی‌کاری و این‌ها بود. کلی فیلم و انیمیشن و متن و این‌ها برایم ردیف کرده بودند که توی مغزم برود که سرقت علمی نکنم و سرقت علمی و دروغ و این‌ها به شدت نکوهیده است و اصلا و ابدا بخشودنی نیست.

این یکی دوره راستش خیلی خوب بود. به نظرم برای دانشجوهای دانشگاه‌های ایران هم باید گذراندن مشابه‌ همچه دوره‌ای پیش از ورود به دانشگاه باید اجباری شود. یادم می‌آید پارسال یکی از فارغ‌التحصیل‌های دانشکده علوم سیاسی دانشگاه تهران را برای کار در دیاران استخدام کردیم. بچه‌ی خوبی به نظر می‌آمد. حتی یک کتاب هم منتشر کرده بود. زبان انگلیسی‌اش خوب بود و باهوش به نظر می‌رسید. رویای خواندن دکترا در دانشگاه کلمبیا را داشت و برای رزومه دار شدن خواستار کار در دیاران بود. بهش سپردیم که برو یک مجموعه مقاله در مورد سیاست‌های مهاجرتی سایر کشورها بنویس. خودمان هم می‌دانستیم که کار سختی است و ازش انتظار بالایی نداشتیم. رفت دو هفته بعد برگشت و ۴۰ صفحه‌ مقاله گذاشت جلوی روی من. نگاه کردم دیدم چیز خوبی درآورده و دمش گرم. گفتم خودت نوشتی؟ گفت آره. گشتم و انتخاب کردم و تلخیص و ترجمه کردم و فلان بیسار. من هم نشستم به خواندن و گفتم چه خفن و این‌ها. بعد به شهروز دادم. شهروز گفت این مشکوک است. یک سرچ زد و دیدیم بله، آقا برداشته یک مقاله‌ی مروری خیلی مشهور را ترجمه کرده و اصلا هم اشاره نکرده که این متن ترجمه‌ی بی‌کم و کاست آن است. به رویش آوردم که کار زشتی کردی. گردن نگرفت. من هم بهش گفتم دیگر دیاران نیا. ولی این دوره‌ی دانشگاه سنگاپور را دیدم، حس کردم برخوردم خیلی ناز و ملوس بوده. کپی کردن و منبع اعلام نکردن جرم بسیار بسیار سنگینی است و ممکن است آینده‌ی طرف را بزنند نیست و نابود کنند.

این دومین دوره یک بخش دیگر هم در مورد حفاظت داده‌های شخصی داشت که این هم جالب بود حقیقتا. حریم خصوصی برای‌شان بسیار مهم است. مثلا یک مثال داشتند که شما در یک جلسه شرکت می‌کنی. بعد برای ثبت اطلاعات شرکت‌کنندگان یک برگه کاغذ پخش می‌کنند. اگر شما اطلاعات سایر افراد شرکت‌کننده را از روی آن کاغذ برداری سرقت داده کرده‌ای. کار بدتر را البته برگزارکننده‌ کرده که این‌طوری داده‌ها را در معرض عموم قرار داده. یادم افتاد به خیلی از جلسات ایران که اصلا من شماره تلفن خیلی از آدم‌ها را به همین طریق و زیرزیرکی به دست آورده بودم! یا مثلا یک جلسه‌ی عمومی برگزار می‌شود. اگر قبل از جلسه اطلاع‌رسانی نشود که این جلسه عکاسی هم دارد، هیچ کس حق ندارد در خلال جلسه با موبایل و یا هر وسیله‌ی دیگری عکس بگیرد. اگر هم اطلاع‌رسانی عکاسی دارند این‌جوری است که می‌گویند فقط فلانی عکاسی می‌کند و عکس‌ها هم فقط در فلان سایت منتشر می‌شود. اگر غیر این‌ها عمل کنی جرم مرتکب شده‌ای. یاد این عروسی‌ها افتادم که مامان‌ها برمی‌دارند بالا تا پایین دخترهای قسمت زنانه را فیلم‌برداری عکاسی می‌کنند و انگارشان هم نیست که دارند حریم شخصی آدم‌ها را له و لورده می‌کنند.

اما دوره‌ی اقتصاد خیلی خفن و البته سنگین بود. برای من نمونه‌ی یک الگوی کامل دوره‌ی آنلاین است. کتاب مرجع، اقتصاد منکیو است. همه‌ی فصل‌های مورد نیازش در سایت آمده. نیاز به خواندن و فرسودن چشم نیست. هوش مصنوعی به کمک آمده و متن را برایت روخوانی می‌کند. کلی فیلم و انیمیشن برای جا انداختن مسئله ردیف شده. تمرین‌های طبقه‌بندی شده هم الی ماشاالله. یک استاد هم برایش گذاشته‌اند که اگر دوره‌ی آنلاین چیز نامفهومی داشت آن استاده توضیح بدهد. بدی این دوره اقتصاده این است که روز قبل از شروع کلاس‌ها یک امتحان دارد: ۷ آگوست ساعت ۸ تا ۹ نمی‌دانم کدام سالن از دانشکده. هنوز از راه نرسیده باید امتحان بدهیم. یک امتحان یک ساعته‌ی چندگزینه‌ای برای این‌که بفهمند ما قبل از ورود به دانشگاه این دوره را گذرانده‌ایم و از مبانی اقتصاد چه قدر سرمان می‌شود؟

روزهای ارینتیشن (ترجمه‌ی فارسی نعل به نعلش می‌شود روز جهت‌یابی. من اما دوست دارم بگویم جشن شکوفه‌ها) دانشگاه هم ۳-۴ روز قبل از شروع کلاس‌ها است. این وسط یک سری جلسات آنلاین پیش از جشن شکوفه‌ها هم برقرار کرده‌اند. یک سری از دانشجوهای سال بالایی آمدند از تجربه‌ی دانشجو بودن در دانشگاه ملی سنگاپور گفتند. بعد گروه گروه کردند که یخ رابطه‌تان بشکند و هر سوالی دارید بپرسید و این‌ها. من این جلسات برایم استرس‌زا بود. چون از سه تا دانشجو سال بالایی حرف‌های دو نفرشان را اصلا نتوانستم بفهمم. یعنی آن دختر هندیه یک جوری انگلیسی حرف می‌زد که هیچ رقمه نمی‌توانستم بفهمم. فقط یک پسر کره‌ای بود که انگلیسی‌اش برایم قابل فهم بود. دانشجوی مهندسی کامپیوتر بود. گفت سنگاپور همیشه تابستان است. عینک آفتابی و کرم ضدآفتاب بیاورید. باران هم زیاد دارد. حتما چتر بیاورید. گفت زبان سینگلیش یک چالش است برای خودش. یک زبانی که ترکیب انگلیسی و زبان‌های مختلف موجود در سنگاپور (مالایی، ماندارین، تامیل و...) است. این‌جا سرگرمی زیاد است و ایجاد تعادل به درس‌های زیاد و فعالیت‌های دانشجویی خودش یک چالش است. حتما کار داوطلبی کنید. حتما از امکان تبادل دانشجو با دانشگاه‌های دیگر دنیا استفاده کنید. حتما کارآموزی کنید و ازین داستان‌ها. مرتفع‌ترین نقطه‌ی سنگاپور را هم بوکیت‌تیما اعلام کرد با ۱۶۴ متر ارتفا که از قضا مدرسه‌ی لی کوآن یو هم همان‌جا قرار دارد. اما خب آن دو تای دیگر نتوانستم بفهمم چی چی می‌گویند. همین دیگر.

  • پیمان ..

The end of an era

۲۲
تیر

یاقوت را هم دادم رفت. عصری که در انباری را باز کردم یکهو از جای خالی‌اش تعجب کردم. یادم آمد که دیروز امین آمد، با هم رفتیم یک دور سرخه‌حصار رکاب زدیم. بعد که برگشتیم خودم یاقوت را نشاندم روی صندلی عقب ماشینش و رفتند.

برای امین کلی نکته‌ی بهداشتی در مورد نگه‌داری دوچرخه و این‌ها بلغور کردم. دوچرخه شهری‌های هلندی با یاقوت و کوهستان‌های ایرانی فرق دارند. درست است که امین خودش توی هلند ۷ سال دوچرخه‌سوار بود. اما خب، آن دوچرخه‌ها با این‌ها فرق دارند. بهش یاد دادم چه‌طور لاستیک جلو و عقب را باز کند و ببندد. یاد دادم که چطور زنجیر را روغن بزند. در مورد زمان تعویض لاستیک و لنت‌ها توضیح دادم و گفتم این دوچرخه حالا حالاها کار می‌کند. نگران نباش. دو هفته پیش توی اینستاگرام استوری گذاشتم که می‌خواهم یاقوت را بفروشم. دوست داشتم به آشنا بدهمش تا این‌که به غریبه بفروشم. چند نفری شکم‌سیری سوال پرسیدند. بعد امین گفت می‌خواهمش. گفت فقط من دو هفته‌ی دیگر می‌آیم ایران و برایم نگه دار. گفت اگر بخواهی پولش را هم دلاری می‌دهم بهت. گفتم چه بهتر و خوشحال شدم که راحت مشتری پیدا شده برایش. توی این دو هفته هم یاقوت را تروتمیز کردم. دو تا تیوپ نو داشتم. آن‌ها را جا انداختم و تیوپ‌ قبلی‌ها را کفنی کردم. با واکس داشبورد لاستیک‌ها و جاهای سیاه و یا پلاستیکی‌اش را برق انداختم. زنجیرش را تمیز کردم. روغن زدم. عروسش کردم.

اول با امین رفتیم سرخه‌حصار. او سوار بر یاقوت. من سوار بر پاندای قدیمی خودم. برایش تعریف کردم که یاقوت را سه سال پیش خریدم. چون دلم یک دوچرخه‌ی سرعتی جاده می‌خواست. دوچرخه‌ای که یک خرده کوهستان باشد، یک خرده شهری، یک خرده جاده. یک چیز هیبریدی. یاقوت خودش بود. چند وقت پیگیرش بودم. گران بود. اول ۱۳ میلیون بود. برایم گران آمد. بعد از چند ماه شد ۱۸ میلیون. بعد شد ۲۳ میلیون. توی دیوار گشتم و آگهی دست دومش را دیدم. تمیز بود. از یک معلم خریدمش، یک معلم شیمی سمت شهریار. با امیرحسین رفته بودیم خریده بودیم. آقای معلم از ناامنی خانه‌اش شاکی بود. دزد به خانه‌اش چند بار زده بود و لپ‌تاپش را دزدیده بود. می‌گفت این دوچرخه هم باارزش است. امنیت نگه‌داشتنش را ندارم. گران ازش خریدم. ولی ارزشش را داشت. دوچرخه‌ی تیز و برویی بود.

امروز عصر که به جای خالی یاقوت توی انباری نگاه کردم مغزم را ول دادم ببینم کدام تصویرهای سه سال گذشته را اول برایم می‌آورد. سه تا تصویر برایم ردیف شد.

آن بار که با یاقوت از بوستان یاس فاطمی آرام آرام سربالایی‌ها را رکاب زده بودم و خودم را رسانده بودم به گردنه قوچک. بعد سرپایینی ولش داده بودم تا برود. هی سرعت گرفت و سرعت گرفت. اول‌های سرپایینی چند ماشین ازم سبقت گرفتند. بعد از آن دیگر هیچ ماشینی ازم سبقت نگرفت. آن لحظه پیش خودم گفته بودم جاده خلوت شده حتما و همین جور سرعت گرفته بودم. با دنده جلو ۲ و عقب ۸ رکاب باز هم رکاب زده بودم تا سرعتم بیشتر شود. لاستیک‌هایش باریک بودند و چسبندگی‌ام به سطح زمین خیلی کم بود. قشنگ احساس پرواز داشتم. به دوربین کنترل سرعت که رسیدم دیدم یک پرایده تو همان لاین سبقت دارد ترمز می‌زند. توی لاین خودم ازش رد شدم تا رسیدم به بابایی و ترمز گرفتم... وقتی رسیدم خانه و استراوا را چک کردم دیدم حداکثر سرعتم به ۷۴ کیلومتر بر ساعت رسیده بود. دیوانگی بود این سرعت با دوچرخه. ولی با یاقوت می‌شد به همچه سرعت‌هایی رسید...

بعد یاد آن دفعه افتادم که یک روز صبح جمعه خیابان‌های تهران را رکاب زدم رفتم امیرآباد به دیدن یار. بعد گفتیم چه کنیم چه نکنیم. گرسنه‌ام بود و هوس املت‌های علی املتی و آذربایجان توی تخت طاووس را کرده بودم. گفتم برویم آن‌جا. او نشسته بود روی ترک‌بند دوچرخه و من رکاب زده بودم. توی این سال‌ها دوچرخه‌هایم همیشه ترک‌بند داشته‌اند. ظاهرشان را زشت می‌کند. اما برای من کاربرد مهم‌تر بوده همیشه. منظره‌ی مضحکی بود احتمالا. مجموعا ۱۵۰ کیلو وزن (دو نفر آدم) بر تن دوچرخه‌ای که ۱۳کیلو وزنش بود. تمام دست‌اندازها را به آرام‌ترین سرعت ممکن رکاب زده بودم تا طوقه‌ها تاب نیفتند. از پل عابر پیاده‌ی روی کردستان رد شده بودیم. کوچه‌های یوسف‌آباد را رکاب زده بودم و خودمان را رسیده بودیم به املتی آذربایجان... ترک‌بند دوچرخه‌ها معمولا می‌توانند حداکثر ۲۵ کیلو را تحمل کنند. این‌که ترک‌بند یاقوت آن روز نشکسته بود از معجزات الهی بود.

بعد یادم افتاد که من این دوچرخه را اصلا برای این خریده بودم که سفر جاده‌ای باهاش بروم. از این شهر به آن شهر بروم. ولی در عمل فقط توی تهران سوارش شده بودم. یادم آمد که حتی شمال هم نبردمش و حتی نشد که حوالی لاهیجان را با سرعت بیشتر با یاقوت رکاب بزنم. یادم آمد که حتی روز بارانی هم باهاش رکاب نزدم توی تهران. لاستیک‌ عقبش صاف شد و لاستیک‌ها را جلو عقب کردم. اما این صاف شدن لاستیک‌ها در جاده و دیدن مناظر جدید به دست نیامد. یاقوت دوچرخه‌ی شهر تهران شده بود برایم و صبح‌های سرخه‌حصار... چرا باهاش سفر نرفتم؟ نشد. واقعا نشد. هیچ وقت انگار آن فراغت لازم به وجود نیامد. انگار سفر با دوچرخه و آهستگی‌اش یک فرصت و رهایی می‌خواهد که توی این چند سال هیچ وقت برایم فراهم نشد. چرا فراهم نشد؟ نمی‌دانم. یعنی برای دانستنش باید بیشتر فکر کنم. مطمئنا جاهای زیادی را اشتباه رفتم. هنوز هم حس می‌کنم شدیدا تحت فشارم و آن وقت لامتناهی برای آهستگی رکاب زدن با دوچرخه بین شهرها را ندارم. شاید هرگز به دست نیاید. شاید در دوره‌ای دیگر به دست بیاید. در دوره‌ی یاقوت که به دست نیامد... این هم تمام شد.

در انباری را بستم. یاقوت و رفتنش بهم نشان داد که به پایان یک سری از دوره‌های زندگی‌ام رسیده‌ام. انگلیسی‌ها بهش می‌گویند د اند او ارا؟ the end of an era؟ حس عجیبی است خب. مخصوصا که ببینی در پایان آن دوره به آن چیزهایی که فکر می‌کردی نرسیدی. بد نگذشت‌ها. ولی خب در پایان دوره می‌بینی چیزی دستت نیست. یکهو یک جور حس دمیده شدن در صور اسرافیل بهم دست داد. باید همه چیر را رها کرد دیگر. یادم آمد که موقعی که یاقوت را داشتم تقدیم امین می‌کردم ازشان عکس نگرفتم. عکس آخر یاقوت مثلا. کار بیهوده‌ای است‌ها. ولی خب، دلخوش‌کنک است دیگر. به امین پیام دادم که وقتی رسیدی بی‌زحمت یک عکس از خودت و یاقوت برام بفرست. دوست دارم آرشیو نگهش دارم. این دوره از زندگی من هم تمام شد دیگر. البته هنوز پاندا را مانده‌ام چه کار کنم!

  • پیمان ..

من دو سال پیش خیلی دیروقت اپلای کردم. ددلاین خیلی از دانشگاه‌ها گذشته بود. حتی دیر شروع به جست‌وجو کردم. چند تا دانشگاه و رشته پیدا کردم که خیلی برایم دوست‌داشتنی بودند. اما خب دیر شده بود. پارسال که آمدم دوست‌داشتنی‌ها را اپلای کنم دیدم خیلی‌های‌شان چون از کفم پریده بودند برایم دوست‌داشتنی شده بودند و آن‌قدر هم جذاب نبودند واقعا! مدرسه ی مک‌کورت دانشگاه جورج‌تاون یک راند سومی برای اپلای داشت که به آن رسیدم. ننه من غریبم بازی هم درآوردم که من پول اپلیکیشن فی ندارم و من را معاف بدارید و این‌ها. آن‌ها هم معاف داشتند. پذیرش هم دادند. به محمد که نامه پذیرشم را نشان دادم بهم تبریک گفت. همان لحظه رفته بود گشته بود گفته بود این‌ها نرخ پذیرش درخواست‌های‌شان ۷ درصد است و ۹۳ درصد درخواست‌ها را رد می‌کنندها. آفرین.

رتبه‌ی دانشکده‌ی سیاستگذاری عمومی جورج‌تاون هم بالا بود. اما خب،‌ کمک‌هزینه‌ی زیادی نمی‌دادند. یک کمک‌هزینه‌ی ۲۰هزار دلاری در نظر گرفته بودند و خرج تحصیل حدود ۱۰۰ هزار دلار آب می‌خورد. ریسک ویزای آمریکا هم وجود داشت. دوباره کلی ننه من غریبم بازی درآورده بودم که من پول توییشن‌فی و هزینه‌ی زندگی‌ در شهر زیبای شما را ندارم و من را معاف بدارید و این‌ها. این‌بار معاف نداشتند. گفتند که دیر اقدام کردی و پول اسکولارشیپ‌های‌مان رفته. من هم عطایش را به لقایش بخشیدم.

آن موقع یک جذابیت رشته‌ی سیاست‌گذاری عمومی مدرسه‌ی مک‌کورت برایم این بود که ترم سه را اجازه می‌دادند که بروم یک کشور دیگر درس بخوانم. دو سال پیش برنامه‌ی مشترک‌شان با دانشگاه هرتیه‌اسکول برلین و دانشگاه ملی سنگاپور بود. یعنی این‌جوری بود که دانشجوهای هرتیه‌اسکول و دانشگاه ملی سنگاپور هم این اجازه را داشتند که ترم سه بیایند آمریکا و در جورج‌تاون درس بخوانند و برعکس. مثل همه‌ی ایرانی‌های دیگر که اصولا به شرق نگاه نمی‌کنند من هم آن موقع چشمم فقط مدرسه‌ی حکمرانی برلین را گرفته بود و این امکان که در دو قاره درس بخوانم.

مدرسه‌ی مک‌کورت و رفتن به آمریکای جهان‌خوار مالید.کار به ویزا و این‌ها هم نکشید. من پول تحصیل در آن‌جا را نداشتم. آن‌ها هم پول نمی‌دادند. من همان سال برای هرتیه‌اسکول هم دیرهنگام اپلای کردم. آن‌جا هم به من پذیرش دادند. از آمریکایی‌ها مهربان‌تر برخورد کردند و به خاطر خدمات من به بشریت (!)، ۷۵درصد هزینه‌ی تحصیل را هم برایم معاف کردند. اما مجموعه اتفاقاتی درونی به علاوه‌ی این‌که نوبت سفارت آلمان بهم نرسید و مدارک دانشگاهی قبلی من هم آماده نبود باعث شد برلین هم بمالد.

پارسال اما به دانشگاه ملی سنگاپور هم نگاه کردم: مدرسه‌ی سیاستگذاری عمومی لی‌ کوآن یو. خب، رتبه‌ی جهانی دانشگاه ملی سنگاپور به مراتب از جورج‌تاون و هرتیه اسکول بالاتر بود. نگاه خودتحقیری ایرانی- آسیایی باعث شده بود که به سنگاپور خیلی دیر نگاه کنم. درحالی‌که هرتیه‌اسکول برلین انگشت کوچکه‌ی سنگاپور هم نبود. آن برنامه‌ی مشترک هم برقرار بود. حتی خیلی بیشتر از مدرسه‌ی مک‌کورت و هرتیه اسکول گزینه داشت. بعدا این را فهمیدم که برنامه‌ی تبادل دانشجو در رشته‌ی سیاستگذاری عمومی و امور بین‌الملل در حقیقت خروجی یک انجمن بین‌المللی بین حدود ۴۲ تا دانشگاه رتبه‌بالا از کشورهای مختلف است که اسمش آپسیا (Association of Professional Schools of International Affairs) است. کلا اگر کسی می‌خواهد رشته‌ی سیاستگذاری عمومی و امور بین‌الملل درس بخواند به نظرم دانشگاه‌های عضو این انجمن را دریابد و برای همین‌ها اپلای کند.

 

قصه کوتاه کنم. پارسال برای دانشگاه ملی سنگاپور و مدرسه‌ی سیاستگذاری لی کوآن یو هم اپلای کردم. هفته‌ی پیش با فرزان صحبت می‌کردم. وسط صحبت‌ها یکهو برگشت گفت ببین ما واقعا آن‌قدر که فکر می‌کنیم حق انتخاب نداریم و اصولا زندگی‌مان خیلی قضاقورتکی پیش می‌رود. به خصوص در فرآیند درس خواندن و اپلای و به خصوص به عنوان یک فرد ایرانی. برای من هم همین شد.خودم از اصطلاح بار خوردن استفاده می‌کنم و همیشه خودم را تریلی‌ای می‌بینم که شانسی شانسی بهش بار می‌خورد و یکهو سر از جاهایی درمی‌آورد که اصلا ربطی به گذشته‌اش ندارد.

این بار دانشگاه جورج‌تاون به من اصلا پذیرش نداد. پارسال پذیرش داده بود و گیرش برای اسکولارشیپ این بود که دیر اقدام کردی. امسال که زود اقدام کردم اصلا پذیرش نداد.انگار قهرش آمده بود که پارسال به پیشنهادشان جواب رد داده بودم! هرتیه اسکول این بار هم پذیرش داد ولی منابع مالی‌اش کم شده بود و کلا ۵۰ درصد به من تخفیف هزینه‌ی دانشگاه داد. دانشگاه ملی سنگاپور اما هم به من پذیرش داد، هم کل هزینه‌ی تحصیل را برای من معاف کرد و هم یک مقرری ماهانه برایم در نظر گرفت. البته این را بگویم الان که دارم این را منتشر می‌کنم در فاصله‌ی سه هفته مانده به شروع کلاس‌ها هنوز ویزای ورود به کشور سنگاپور را دریافت نکرده‌ام و این کمی برایم نگران‌کننده شده است. از دوستی دیگر هم پرسیدم. دیدم او هم لحظه‌ی آخر توانست اجازه‌ی ورود به سنگاپور را دریافت کند. حقیقتا باید در مورد تحریم خیلی بیشتر از این حرف‌ها بنویسم. ولی خب در فرآیندی که من در آن هیچ کاره بوده‌ام، طی چند سال «ایرانی» بودن تبدیل شده به یک جور داغ ننگ. باری… این‌جا می‌خواهم کمی در مورد فرآیند اپلای برای رشته‌ی سیاست‌گذاری عمومی مدرسه‌ی لی کوآن یوی دانشگاه ملی سنگاپور توضیح بدهم. مثل رشته‌های مهندسی نیست که خیلی خواهان داشته باشد. اما به هر حال چون این مسیر برای خودم کمی مبهم بود می‌خواهم این‌جا روند را توضیح بدهم شاید به درد کسی خورد و با ابهام کمتری حرکت کرد.

مواد درسی سیاست‌گذاری عمومی لی کوآن یو خیلی اقتصادمحور است. حس می‌کنم بچه‌هایی که قبلا مهندسی خوانده‌اند برای اپلای در این رشته موفق‌تر خواهند بود. برای خودم مطمئنا رشته‌ی ارشد ایرانم (مهندسی سیستم‌های اقتصادی-اجتماعی) حس می‌کنم تاثیر مثبت داشت در پذیرش و بورس و این‌ها. بچه‌هایی که در ایران علوم انسانی خوانده‌اند اگر می‌خواهند برای این رشته اپلای کنند اگر جی‌آرئی هم داشته باشند شانس‌شان خیلی بالاتر می‌رود. آیلتس ۷ هم که حداقل ملزومات اپلای برای این رشته است. یک الزام دیگر هم دارد و آن سابقه‌ی کار است. برای رشته‌ی سیاستگذاری عمومی (MPP) دو سال و برای رشته‌ی MPA پنج سال سابقه‌ی کار نیاز است. من ۷ سال سابقه‌ی کار داشتم و می‌توانستم ام‌پی‌پی هم بخوانم. اما پیش خودم گفتم من اصلا تجربه‌ی بین‌المللی ندارم و هر چه قدر بیشتر طول بکشد بهتر است. دوره‌ی سیاستگذاری عمومی ۲ ساله است.

ددلاین دانشگاه ملی سنگاپور خیلی زودهنگام است: ۱۵ دسامبر هر سال. از اوایل آگوست سیستم پذیرش آن‌ها باز می‌شود تا ۱۵ دسامبر. فرآیند اپلای هم خب پر کردن یک سری مشخصات فردی است. نیازی به نوشتن انگیزه‌نامه و اس‌او‌پی نیست. به جایش سه چهار تا سوال می‌پرسند و ازتان مقالات ۳۰۰ تا ۶۰۰ کلمه‌ای می‌خواهند.

پارسال که من اپلای می‌کردم سوال اول این بود که اورژانسی‌ترین چالشی که جامعه یا کشور شما باهاش درگیره چی هستش؟ در ۶۰۰ کلمه توضیح بدهید. خب پرواضح است که ازت انتظار دارند که یک مقاله‌ی استاندارد انگلیسی بنویسی: پاراگراف اول خیلی شفاف و صریح تو یک جمله جواب سوال را بدهی و بعد دلایل این پاسخت را در دو جمله کوتاه بگویی و پاراگراف‌های دوم و سوم هم بسط دادن دلایلت باشد و به صورت منطقی ایده‌هایت را گسترش بدهی. من خودم جواب این سوال را به تجربه‌ی کاریم مرتبط کردم و گفتم که مهاجرت مهم‌ترین چالش امروز ایرانه. هم مهاجرت افغانستانی‌ها و کشورهای همسایه به ایران و هم مهاجرت ایرانی‌ها به خارج از کشور و دایاسپورای میلیونی ایرانیان مقیم خارج.

سوال دوم یک جورهایی انگیزه‌نامه بود. اهداف فردی و حرفه‌ایت چیست و فکر می‌کنی تحصیل در این برنامه چگونه می‌تواند تو را در رسیدن به این اهداف کمک کند؟

سوال بعدیش در مورد تجربه‌های کاری است. چند سال است که به صورت تمام وقت مشغول به کاری؟ شغل فعلی و وظایفی را که به عهده‌ داری بیان کن.

بقیه‌ی فرآیند اپلای خیلی روتین است. خوبی دانشگاه ملی سنگاپور این است که اصلا اپلیکیشن فی دریافت نمی‌کند و اپلای برایش ضرر ندارد. فقط روی مدارکی که ارائه می‌دهی گیرند و ترجیح‌شان این است که مدرک موقت و ریز نمرات موقت به‌شان تحویل ندهی و مدرک و ریزنمرات ترجمه‌شده‌ی اصلی را برای‌شان آپلود کنی.

این مرحله‌ی اول اپلایش است که اگر به سلامتی از این مرحله عبور کنی مرحله‌ی دوم یک مصاحبه‌ی نیم‌ساعته‌ از طریق زوم است. این‌جوری است که یک ایمیل برایت می‌فرستند تا زمان مصاحبه را باهات فیکس کنند. اگر ایمیل را ظرف یک روز جواب ندهی یک بابای سنگاپوری به موبایلت زنگ می‌زند. ول هم نمی‌کند. من خودم وقتی زنگ زد توی یک جلسه بودم. ۱۶ بار تماس گرفت. دیگر آخرش خسته شدم جوابش را دادم گفتم اکی، آی چک اند انسور یور ایمیل. ایمیل دوم نیم ساعت قبل از مصاحبه می‌آید. یک مقاله‌ی ۴ صفحه‌ای از مجله‌ی اکانامیست را که چند تا نمودار دارد برایت می‌فرستند.نیم ساعت وقت داری که مقاله را بخوانی. خودشان نوشته‌اند بیست دقیقه. اما خب تو نیم ساعت وقت داری. مقاله‌ای که برای من فرستاده بودند در مورد کاهش نرخ بیکاری در دوره‌ی ترامپ است و این‌که برای اولین بار در سی سال گذشته‌ی تقاضا برای نیروی کار در آمریکا از عرضه‌ی نیروی کار پیشی گرفت و نرخ بیکاری به صفر نزدیک شد. بعد آثار مثبت و منفی این اتفاق را نوشته بود. مصاحبه‌کننده یکی از اساتید دانشگاه ملی سنگاپور است. مصاحبه‌کننده‌ی من خانم قدیر بود، یک خانم محجبه‌ی فوق‌العاده مهربان. سعی می‌کرد آرام و شمرده صحبت کند و من تمام حرف‌هایش را می‌فهمیدم. دو سه تا مصاحبه با دانشگاه‌های اروپایی هم انجام داده بودم قبلش. مثلا یک استاد اتریشی بود که واقعا حس بد بهم داد. خیلی تند تند صحبت می‌کرد و اجازه نمی‌داد حرفم را تکمیل کنم. می‌پرید وسط حرفم که سوال بعدی‌اش را بپرسد. خانم کدیر واقعا در مقایسه با آن‌ها خیلی خوب بود. سعی می‌کرد بهم استرس وارد نکند. چند تا سوال در مورد کار و تجربه‌ی کاری‌ام پرسید. برایش جذاب بود. یک ربع مصاحبه در مورد مهاجران افغانستانی در ایران داشتیم صحبت می‌کردیم. یکهو یادش آمد که باید در مورد مقاله هم ازم سوال بپرسد. جنبه‌های مثبت و منفی بیشتر شدن تقاضای نیروی کار از عرضه‌ی آن در آمریکا را پرسید (یک جورهایی خلاصه کردن مقاله بود). یک سوال هم در مورد یکی از نمودارهای مقاله پرسید که روندهای بالا و پایین شدن را برایم توضیح بده. سوال‌های در رابطه با مقاله‌اش بیشتر شبیه سوال‌های رایتینگ آزمون آیلتس بود، منتها شفاهی.

همین دیگر. برای من بعد از مصاحبه‌ی شفاهی دو ماه طول کشید تا جواب نهایی دانشگاه ملی سنگاپور آمد. مراحل ثبت‌نام و کورس‌های اجباری پیش از شروع کلاس‌ها و داستان ویزا و البته روایت‌هایی از سنگاپور و آسیا را هم اگر رفتنم محقق شد در ادامه خواهم گفت.

  • پیمان ..