سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

اسنپ

‏1-‏ خیلی وقت‌ها الکی اپلیکیشن اسنپ را باز می‌کنم. درخواست می‌کند که جی‌پی‌است را روشن کنم تا بفهمم کجای ‏شهری؟ با کمال میل قبول می‌کنم. بعد از چند لحظه ابر مبدا روی محلی قرار می‌گیرد که هستم. عموما خانه. بعد ‏نگاه می‌کنم به تعداد اسنپ‌هایی که دور و برم هستند. به ماشین‌هایی که همین دور و بر پارک‌اند یا در حال رفتن و ‏آمدن‌اند. ماشین‌هایی که آماده‌اند تا مقصدم را مشخص کنم و بیایند دنبالم و من را برسانند به جایی که می‌خواهم. ‏با قیمتی کمتر از قیمت آژانس‌ها و تاکسی‌های دربستی. آدم‌هایی که مثل خودم هستند. ساعت‌های مختلف روز ‏امتحان می‌کنم. الان که صبح است، آن ماشینه دارد از چهارراه بالای خانه‌مان دور می‌شود. مسافری را سوار کرده؟ ‏یا که دارد دور دور می‌کند تا آدمی در نقطه‌ای از شهر درخواست ماشین کند و از شانسش او در نزدیک‌ترین محل ‏به آن نقطه باشد؟ تعداد زیادی ماشین در کوچه‌های و خیابان‌های اطراف‌اند. ولی فقط 8-9 تای‌شان برچسب ‏دارند. برچسبی به اسم اسنپ. برچسبی که در واقعیت مشخص نیست. از روی قیافه‌ی ماشین‌ها در خیابان نمی‌شود ‏فهمیدشان. فقط روی نقشه‌ی اپلیکیشن معلوم است. برچسبی که به واسطه‌ی اپلیکیشن به خدمتی واقعی تبدیل ‏می‌شود. نیمه شب هم حداقل 6 اسنپ در حدود خانه‌مان هستند. تا به صبح آماده‌ی مسافر سوار کردن‌اند...‏

‏2-‏ شرکت ‏MTN‏ 20 میلیون یورو برای توسعه‌ی اپلیکیشن اسنپ در سایر شهرهای ایران سرمایه‌گذاری کرد. ‏اپلیکیشنی که فقط در تهران قابل کاربرد بود و 10 هزار راننده و 100 ها هزار مسافر را به هم متصل کرده بود ‏حالا با این سرمایه‌گذاری عظیم می‌رود که در شهرهای دیگر ایران هم قابل اجرا بشود. ‏

خبرش برایم جذاب و خوشحال‌کننده بود. ساز و کار اسنپ جذاب و جالب است. هم از طرف عرضه‌کننده‌های ‏خدمت. همه‌ی کسانی که ماشین زیر پای‌شان است می‌توانند به عنوان راننده در اسنپ درخواست همکاری کنند و ‏به کار مشغول شوند. از آن طرف هم متقاضیان خدمت خیلی به نفع‌شان شده است. در سریع‌ترین زمان ممکن به ‏ارزان‌ترین قیمت به هدف‌شان می‌رسند. این وسط واسطه‌ای به نام آژانس و کمیسیون بالا و دفتر و دستک و مکان ‏خواب برای راننده‌ها و... حذف شده است. حالا دیگر می‌شود گفت سریال آژانس دوستی باید در باب شغلی ‏مربوط به موزه‌ها باشد. تخریبگر بودن نوآوری همین است. ولی چاره‌ی کار مبارزه با آن نیست. ‏

البته از جنبه‌های دیگر هم قابل فکر است. اکثر عرضه‌کنندگان خدمت در اسنپ از ماشین شخصی استفاده می‌کنند. ‏این برای شرکت‌های بیمه خبر خوبی نیست. چون میزان استفاده از یک ماشین برای مصارف شخصی با استفاده از ‏آن به عنوان وسیله‌ی حمل و نقل مسافر خیلی فرق می‌کند. ریسک شرکت‌های بیمه بالا می‌رود. ولی خب... ‏شرکت‌های بیمه در ایران آن قدر عقب مانده هستند که روال قبلی خودشان برای جبران ضرر را ادامه خواهند داد: ‏کم‌فروشی: ندادن خسارت به اندازه‌ی واقعی آن. ‏

‏3-‏ کمی جست و جو که کردم دیگر ایده‌ی اسنپ جدید نیست. اوبر... اصل ایده مال آن‌هاست:‏

‏«اوبر‎ ‎یک سرویس هم‌سفری آنلاین مستقر در‎ ‎سان فرانسیسکو‎ ‎است. اپلیکیشن‎ ‎تلفن هوشمند‎ ‎به طور خودکار ‏مسافرین را با نزدیک‌ترین راننده مرتبط می‌سازد و موقعیت مسافر را به راننده می‌فرستد. مشتریان از طریق اپ ‏تلفن تقاضای سواری کرده و موقعیت راننده‌ی خود را ردیابی می‌کنند. رانندگان اوبر از خودروی شخصی خود ‏استفاده می‌کنند. این سرویس در اوت ۲۰۱۶ در ۶۶ کشور و ۵۰۷ شهر در سطح جهان در دسترس است. اپ اوبر ‏به طور خودکار کرایه را محاسبه کرده و پرداختی را به راننده منتقل می‌کند. با افزایش محبوبیت شرکت‌هایی چون ‏اوبر، بسیاری از شرکت‌های دیگر مدل کسب و کار آن را تکرار کرده و این روند به «اوبری سازی» مشهور شده ‏است. در بسیاری جاها آنان مورد حملات شدید صنعت تاکسیرانی قرار گرفته‌اند که آنان را به عملیات تاکسیرانی ‏غیرقانونی، پایین آوردن قیمت و خدمات ناایمن متهم می‌کنند‎.‎‏»‏

در حقیقت اسنپ هم یک اوبری سازی است.‏

اپلیکیشن دیگری وجود دارد به اسم ایر بی‌ ان‌ بی (‏Air BNB‏). مشابه اوبر، فقط در زمینه‌ی خانه و اتاق. مردم ‏اتاق‌های اضافی خانه‌شان، یا طبقات اضافه‌ی خانه‌شان را اجاره می‌دهند. کسانی که قصد اقامت چند ساعته یا چند ‏روزه یا چند ماهه دارند دیگر نیاز ندارند که به هتل‌ها و متل‌ها بروند و پول‌های سرسام‌آور بابت هزینه‌ی اقامت ‏بدهند. به هر شهری که رسیدند می‌توانند اتاق‌های اضافی را پیدا کنند و درخواست اقامت بدهند. صاحب‌خانه هم ‏با توجه به مشخصات پروفایل درخواست‌کننده اگر خوشش بیاید قبول می‌کند. ایر بی ان بی در حال حاضر ‏‏800،000 مکان فهرست شده در 33،000 شهر و 192 کشور دارد.‏

جالب این جاست که مشابه اپلیکیشن ایر بی ان بی را یک شرکت سویسی در ایران اجرا کرده است: ارینت استی ‏‏(‏Orient Stay‏). فقط بدی اش این است که برای توریست‌های خارجی است و اپلیکیشن و سایت برای توریسم ‏ایرانی نه مجوز گرفته و نه طراحی شده. (می‌شود دور زد... اگر صاحب‌خانه آدم مهمان‌نوازی باشد می‌شود از طریق ‏همین سایت باهاش تماس گرفت و اجاره کرد. متن‌ها انگلیسی  است. وگرنه بازار بازار ایران است دیگر.)‏

تسک ربیت‎ ‎‏ (‏TaskRabbit‏) هم اپلیکیشن مشابهی است برای دریافت خدمات خانه‌داری و اسباب‌کشی و تمیز ‏کردن خانه و خریدهای خرد و کارهای یدی. (این را توی ایران هنوز ندیده‌ام یا خبر ندارم از حضورش... هنوز ‏شیوه‌ برای کارهای خدماتی تبلیغات کاغذی و تراکت انداختن در آپارتمان‌ها و آگهی‌های روزنامه برای است... در ‏حالی‌که خدمت‌دهندگان داوطلب خیلی می‌توانند بازدهی بیشتری داشته باشند...)‏

یکی از بدبختی‌ها در ایران نبود مکان برای کارهای گروهی کوتاه مدت است. مثلا دانشجویی و عضو یک گروه ‏‏3-4 نفره تا پروژه‌ای را به انجام برسانید. اگر جنس مخالف در بین‌تان باشد باید عزای مکان بگیرید. در دانشگاه ‏به جز حیاط و فضای باز هیچ مکان مشترک دیگری در اختیارتان قرار ندارد. کتابخانه؟ تفکیک جنسیتی است. بعد ‏مگر می‌شود توی کتابخانه هم‌فکری کرد؟ اتاق‌های مطالعه؟ تفکیک جنسیتی است. فقط هم‌جنس می‌توانید. آن‌ ‏هم همیشه پر است. کافه؟ لعنت به کافه‌های تنگ و تاریک و دودآلود پرسر و صدا. توی کافه‌ها که نمی‌شود ‏تمرکز کرد برای انجام کار. پارک؟ هزار نفر رفت و آمد می‌کنند. خانه؟ اگر خانه داشتیم که در به در مکان ‏نبودیم. یا مثلا قرارهای کاری. جلسات کاری کوتاه مدت. واقعا برای این جور جلسات مکان دردسر است. یک ‏اتاق شیشه‌ای که بشود تویش روی کار و پروژه برای چند ساعت تمرکز کرد. یک اتاق کوچک و ساده که بشود ‏با کم‌ترین هزینه یک جلسه‌ی کاری برگزار کرد. یا مثلا برای مدت یک هفته یا یک ماه برای انجام کاری ‏پروژه‌ای آن را اجاره کرد. و این دقیقا همان چیزی است که اپلیکیشن ‏ShareDesk‏  فراهم می‌کند. اجاره‌ی مکان ‏برای جلسه و قرار کاری... (این هم توی ایران هنوز راه نیفتاده...)‏

‏4-‏ مجموعه‌ی این اپلیکیشن‌ها و پلتفرم‌ها بازارهای جدیدی را ایجاد کرده‌اند. بازارهایی که یک گرایش جدید در ‏اقتصاد را به وجود آورده به اسم «اقتصاد اشتراک گذاری»... ‏

ایران به لطف تحریم‌ها در این زمینه همگام با جهان پیشرفت کرده است. مشابه ای بی و کریگزلیست ما در ‏ایران دیوار و شیپور را داریم. با همان امکانات و همان هوشمندی‌ها. مشابه اوبر، اسنپ را داریم و... ولی نکته‌ی ‏عجیب این است که در ایران هیچ مطالعه‌ای روی اقتصاد به اشتراک‌گذاری صورت نگرفته است. بررسی ساز و کار ‏و مکانیسم‌های درآمدی اسنپ هنوز مورد بررسی قرار نگرفته است. حالا داده‌کاوی و هزاران نوع حقیقتی که ‏می‌شود از طریق داده‌های بی‌شمار اسنپ و شیپور و دیوار کشف کرد به کنار.... ‏

اقتصاد اشتراک‌گذاری یک گرایش جدید در علم اقتصاد است. یکی از آخرین کتاب‌هایی که در این زمینه چاپ ‏شده محصول انتشارات دانشگاه ام آی تی است: اقتصاد اشتراک‌گذاری. پایان استخدام و ظهور سرمایه‌داری مردم‌ ‏محور. نوشته‌ی آرن سانداراراجان. چاپ 2016.‏

در مورد اقتصاد اشتراک‌گذاری به زبان انگلیسی بیش از 2600 کتاب و 200،000 مقاله نوشته شده است. (به ‏فارسی هنوز هیچ کتاب و مقاله‌ای در این زمینه وجود ندارد...)‏

اقتصاد اشتراک‌گذاری از چه حرف می‌زند؟ پیدایش اقتصاد اشتراک‌گذاری از دو دهه قبل شروع شد. زمانی که ‏سایت‌های ای بی و کریگزلیست به راه افتادند. مردم محصولات خودشان را با این سایت‌ها به اشتراک می‌گذاشتند ‏و از طریق فروش محصولات هر دو سود می‌کردند. ولی این درجه‌ی پایینی از اشتراک‌گذاری بود. اقتصاد ‏اشتراک‌گذاری در اصل با ظهور اپلیکیشن‌هایی چون اوبر و ایر بی ان بی معنای واقعی خودش را پیدا کرد.‏

مثلا در مورد اپلیکیشن اسنپ: موتور محرک این اپلیکیشن کسانی هستند که خودروهای خودشان را در اختیار این ‏اپلیکیشن می‌گذارند. در حقیقت اسنپ در استفاده از آن خودرو با آن‌ها شریک می‌شود. بیش از 10 هزار نفر در ‏تهران ماشین‌های شخصی‌شان را با اسنپ به اشتراک گذاشته‌اند تا کسب و کاری تازه شکل بگیرد. ‏

مثلا در مورد سایت ‏Orient Stay‏ کسانی که خانه‌های‌شان در شهرهای مختلف ایران را برای اجاره گذاشته‌اند با ‏آن سایت شریک شده‌اند. دارایی‌های‌شان را به اشتراک گذاشته‌اند...‏

کتاب آقای ساندراراجان یکی از علمی‌ترین کتاب‌ها در مورد اقتصاد اشتراک‌گذاری است که مجموعه‌ای کارهای ‏پژوهشی اساتید اقتصاد، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و علوم کامپیوتر را گرد هم آورده. این کتاب توضیح می‌دهد ‏که چگونه این شاخه‌ی جدید از اقتصاد در حال تغییر دادن زندگی‌ها و ایجاد سیستم‌ها نامتمرکز در جامعه شده ‏است. آقای ساندراراجان به اقتصاد اشتراک‌گذاری خیلی خوش‌بین است. به نظر او این اقتصاد باعث شده تا مردم ‏به گستره‌ی بزرگی از خدمات با سهولت بیشتر دسترسی داشته باشند و از طرف دیگر بتوانند با اشتراک‌گذاری ‏دارایی‌های‌شان بازارهای جدید را شکل بدهند و درآمد بیشتری را کسب کنند و این باعث افزایش عدالت در ‏جامعه می‌شود. یک موضوع مهم در اقتصاد اشتراک‌گذاری که خیلی هم بحث‌برانگیز شده است و آقای ‏ساندراراجان هم به آن پرداخته مساله‌ی تراست است.‏

مفهوم تراست در اقتصاد سرمایه‌داری جدید نیست. چند قرن است که از آن صحبت به میان است. ‏

تراست‎ ‎از اتحاد چند شرکت که کالایی مشابه به هم تولید می‌کنند و سهم عمده‌ای از‎ ‎بازار‎ ‎را در اختیار دارند به ‏وجود می‌آید. تراست سهام شرکت‌هایی که در آن عضو هستند را به صورت امانت نگه می‌دارد، امّا ‏مالکیت‎ ‎سهام‎ ‎برای خود شرکت‌ها باقی می‌ماند. امّا شرکت‌ها استقلال مالی، فنی و بازرگانی خود را از دست می‌دهند ‏و تمام امکانات و قدرت عمل آن‌ها در تراست متمرکز می‌شود. وظیفه اصلی تراست کنترل امور شرکتهای عضو از ‏طریق کنترل آرای سهامداران آن شرکت‌ها، انتصاب مدیران و اعمال نظارت مرکزی بر امور یکایک آن‌ها است، ‏به نحوی که حداکثر سود تراست حاصل شود و در نهایت این سود میان اعضا تقسیم گردد‎.‎

در مورد اقتصاد اشتراک‌گذاری هم مفهوم تراست عینیت پیدا می‌کند. ولی به شکلی دموکراتیک‌تر. اگر در مفهوم ‏کلاسیک تراست شرکت‌های عضو و کوچک بودند که زیرمجموعه‌ی شرکت‌ بزرگ قرار می‌گرفتند، در این‌جا این ‏مردم هستند که با سرمایه‌های‌شان زیرمجموعه‌ی یک اپلیکیشن قرار می‌گیرند. بازی به نظر برنده برنده می‌آید. ‏ولی تراست همیشه با مفهوم انحصارگرایی عجین بوده و بحث‌های مربوط به انحصارگرایی شرکت‌های اپلیکیشن ‏نگرانی‌ها و بحث‌های زیادی را به دنبال داشته است.‏

به نظرم وقتی شرکتی به نام اسنپ با رشد ماهیانه‌ی 100 درصدی در حال رشد است، حتما باید با همان سرعت ‏مباحث علمی و نظری مربوط به آن هم رشد کند... باشد که این کتاب 204 صفحه‌ای هر چه زودتر به فارسی ‏ترجمه شود.‏

  • پیمان ..

نوشتنی‌ها زیادند و خواندنی‌ها بیشتر. نمی‌دانم به کدام‌شان بپردازم. برای این وبلاگ گاه گداری چیزهای کوتاهی می‌بینم ‏ولی چون باید مقدمه بچینیم رها می‌کنم. خیلی چیزها هستند که کوتاه نوشتن‌شان به سرم می‌زند و رها می‌کنم. نباید ‏پراکنده کار کنم. وقت زیادی برای پراکندگی ندارم. یعنی وقت زیادی نمانده. به حد کافی پراکنده و افشان هستم. ‏

این فیلم پاستیل‌ها عجیب حکایت من است. حکایت همگان است. قشنگ آن تکه‌ی آخرش را دارم هزار نقطه پخش می‌کنم ‏و هیچ شکل و نقشی را رقم نمی‌زنم.‏

یادم باشد آن پرونده خسارت‌های بیمه‌های مهندسی را تکمیل کنم. 3-4 تا داستان دیگر هم مانده. مجموع‌شان کنم و ‏پرونده‌ی بیمه‌های مهندسی را ببندم.‏

یادم باشد از آدم‌های آن چند ماه روایت به دست بدهم. کنش‌ها، چه شد چه نشدها، حلقه‌های رفتاری این آدم‌ها مسلما باید ‏به کلمه‌ تبدیل شوند. وقتی به کلمه تبدیل شوند اشتباهاتم را می‌فهمم و برخوردهای بهینه را یاد می‌گیرم. ‏

از مجلاتی که تورق می‌کنم تکه‌های روایت‌کردنی زیاد است. ‏

کتاب‌های جالبی که چه‌قدر خوب می‌شد کسی به فارسی شیرین تبدیل‌شان می‌کرد. فارسی شیرین، نه فارسی الکن. نه فارسی ‏بدتر از زبان بیگانه. و چه‌قدر شیرین فارسی نوشتن سخت است... حداقل می‌توانم بگویم آرزویم است که کدام کتاب‌ها به ‏فارسی تبدیل شوند.‏

سیاست‌های موازی و کاربردهای‌شان.‏

معنای ‏scale up‏ در زندگی روزمره.‏

گران بودن کتاب‌ها و بی‌پولی.‏

زنان و دخترانی که مرض توی چشم فرو کردن دارند. این که بگویند دارند ارضای‌شان نمی‌کند، دوست دارند توی چشم ‏همه فرو کنند که دارند...‏

جر خوردگی طبقاتی.‏

تئوری پیمان‌ها و...‏

می‌خواهم مجموع‌تر باشم. حداقل تا چند ماه آینده کتاب‌دانم پر است. حسرت داستان نخواندن به دلم هست. ولی چاره‌ای ‏نیست. وقت کم است...‏

  • پیمان ..

مجتبی گفت: حاجی شریفو جدی نمی‌گیری‌ها. درس نمی‌خونی‌ها.‏

گفتم: من جدی گرفته بودم. ولی اونا جدی نگرفته‌ن. سال اول 27 واحد پاس کردم. دیدم مسخره بازیه. کوته فکری می کنن. نمیذارن برم فلان درسو از یه دانشکده دیگه بردارم. زدم زیرش. رفتم ‏سر کار. تو یه سال گذشته 12 واحد پاس کردم فقط. مونده الان پایان نامه و یه درس دیگه.‏

و شریف را هم فرستاده‌ام به همان درکی که دانشگاه تهران را فرستاده بودم. ‏

برای کار جدیدم باید زیاد چیز میز بخوانم. ربطی هم به تحصیلات گذشته‌ام ندارد. عجیب همین است برایم که همیشه ‏کارهایی می‌آیند به سراغم که ربطی به گذشته‌ام ندارند و باید چیزهای جدید یاد بگیرم. توی پرس و جو از گوگل و ‏رفقایش به یک سایت جالب برخوردم: سایتی که محلی بود برای به اشتراک گذاشتن روایت‌های شکست خوردن طرح‌ها و ‏پروژه‌ها. دسته‌بندی داشت بر اساس نوع  پروژه و دسته‌بندی بر اساس واکنش‌های خوانندگان و نظرهایی که پای هر ‏روایت گذاشته بودند. (خیلی دوست دارم نسخه‌ی فارسی همچه سایتی را ایجاد کنم. و البته دسته‌ی شکست در روابط انسانی ‏را هم اضافه می‌کنم...)‏

شکست‌ها مهم‌ترند. موفقیت برای به به و چه چه و لحظاتی روی سن رفتن و جایزه گرفتن است. شکست روایت غالب ‏کارهای بزرگ است. پی در پی شکست خوردن و یاد گرفتن. یادگرفتن مهم‌ترین نکته‌ی شکست‌ها است. آدم‌هایی که ‏شکست‌های‌شان را فراموش می‌کنند دوست داشتنی نیستند. و آن سایت هم برای به یاد سپری شکست‌ها بود.‏

امبرتو اکو یک مصاحبه‌ای دارد که من دوستش دارم. یک جایی وسط مصاحبه برمی‌گردد می‌گوید ادبیات واقعی درباره ی ‏آدم‌های بازنده است. قالب رمان قالبی ست که بزرگ‌ترین‌هایش همیشه روایتگر آدم‌های شکست‌خورده بوده‌اند. ‏داستایفسکی نویسنده‌ی قرون است. و آدم‌های داستان‌هایش... ادبیات را به خاطر همین همیشه باید جدی گرفت. ‏

یک جای دیگری می‌خواندم که قرن بیستم قرن سازمان‌ها و نهادها بوده. قرن آسمان‌خراش‌هایی که میزبان بوروکراسی ‏وحشتناک سازمان‌ها بوده‌اند. سازمان‌هایی که به زندگی بشریت نظم و ترتیب بخشیدند. تامین نیازهای روزمره‌اش را ‏سرعت دادند. برای آدم‌ها شغل فراهم کردند و پول. اما این سازمان‌ها علی‌رغم همه‌ی بخشندگی و فایده‌شان ویژگی‌هایی ‏داشتند: آدم‌ها را محدود می‌کردند. جلوی پرواز فکرها را می‌گرفتند. آدم‌ها باید در قالب‌هایی که برای‌شان تعریف شده بود ‏کار می‌کردند و پول درمی‌آوردند و ارتقای مقام می‌گرفتند و پول بیشتر درمی‌آورند. و این یعنی این‌که بیشتر آدم‌ها در ‏سازمان‌ها به رضایت شغلی نمی‌رسیدند. بیشتر آدم‌ها حسی از معناداری کارشان نداشتند. یعنی این‌که ذهن‌شان هیچ وقت ‏نمی‌توانست پرواز کند. و بقیه‌ی سیستم‌ها هم سازمانی بودند. مدارس و دانشگاه‌ها طراحی شده بودند که مهندسان و ‏کارمندان و مدیران را برای سازمان‌ها تربیت کنند. در حقیقت دانشگاه‌ محلی بود که برای سازمان‌ها کارگر تربیت می‌کرد. ‏حالا این کارگر اسمش مهندس باشد یا کارمند یا مدیر یا تکنسین فرقی ندارد...‏

اما قرن بیست و یکم قرن شکست نهاد و سازمان‌های بزرگ است. زمانه‌ای است که بشر به یک رفاه نسبی رسیده، اما گیج ‏می‌زند. رنج بیشتری می‌کشد. وفور نعمت هست، ولی نعمت‌ها دست آدم‌هایی که می‌خواهند نیست. رفاه بیشتر شده، اما ‏امنیت کمتر شده. نیروگاه‌های بزرگ بیشتر شده‌اند و برق و اینترنت در همه جا هست، ولی تاریکی گسترده‌تر شده. مسائل ‏پیچیده شده‌اند. دوربین‌های کنترل سرعت در همه‌ی جاده‌ها هستند. اما تعداد مرگ و میر ناشی از سرعت‌های غیرمجاز ‏بیشتر شده‌اند. مسائل بشری متناقض‌نماتر از هر وقتی به نظر می‌رسند و سازمان‌ها از قضا سرکنگبین صفرا فزود شده‌اند...‏

و توی این هیر و ویری سیستم‌هایی که برای سازمان‌ها کارگر تربیت می‌کردند کارایی خودشان را از دست داده‌اند... در ‏جهان قرن بیست و یکم، سیستم فلان رشته را بخوانی که مهندس فلان بشوی دیگر کارایی ندارد... ‏

حالا روزگار شکست خوردن است. روزگاری است که باید بنشینی برا ی حل فلان چالش تمام راه حل ‌های موجود را ‏دربیاوری و امتحان کنی و تجربه کنی و شکست بخوری و شکست‌ها را مستند کنی. روزگاری است که ممکن است تو هیچ وقت موفق ‏نشوی، اما شکست‌هایت باعث موفقیت کسی دیگر بشود... و چون قرار است کسی دیگر موفق شود تو نباید شکست‌هایت را ‏احتکار کنی...‏ روزگار غریبی ست.

  • پیمان ..