پیمان خاکسار مترجم خوبی است. من مترجم نیستم. اما انتظاری که از یک ترجمه دارم فکر میکنم حداقلی است. اینکه روان و خاندنی و بدون دست انداز باشد و توی ترجمههای لفظ به لفظ لنگ نزند و روح اثر ترجمه شده را انتقال بدهد. به نظر من کتاب «بالاخره یه روز قشنگ حرف میزنم» یک ترجمهی خیلی خوب از پیمان خاکسار است.
همشهری داستان در شمارهی آذر سال ۱۳۸۹ در بخش داستانِ ژانر، یک داستانِ طنز چاپ کرده بود به اسم «زیر آسمان پاریس». نوشتهی دیوید سداریس. به ترجمهی احسان لطفی. آخر ترجمه هم اضافه شده بود که این ترجمهای است از داستان «Me Talk Pretty One Day» از مجموعهای به همین نام از سداریس. در بهار ۱۳۹۱ ترجمهی پیمان خاکسار از این کتاب به بازار آمد. و این داستان (داستان؟ نه. داستان نیست. Essay است. بیان یک تجربهی شخصی با یک روایت خاندنی و داستانی است.) یکی از مجموعه یادداشتهای خاندنی کتاب بود. وقتی ترجمهی احسان لطفی و پیمان خاکسار را کنار هم گذاشتم به این یقین رسیدن که پیمان خاکسار مترجم خوبی است.
بند اول داستان:
At the age of forty-one, I am returning to school and have
to think of myself as what my French textbook calls “a true debutant.” After
paying my tuition, I was issued a student ID which allows me a discounted entry fee at
movie theaters, puppet shows, and Festyland, a far-flung amusement park that advertises
with billboards picturing a cartoon stegosaurus sitting in a canoe and eating what
appears to be a ham sandwich.
بند اول داستان به ترجمهی احسان لطفی:
"در چهل و یک سالگی دوباره دارم به مدرسه برمی گردم و باید خودم را همان چیزی تصور کنم که کتاب درسی فرانسهام اسمش را گذاشته است یک «شکوفهی نورسیده». شهریه را که پرداخت کردم، یک کارت دانشجویی برایم صادر کردند که با آن میتوانم از سالنهای سینما و نمایشهای عروسکی و همین طور «سرزمین شادی» با تخفیف ویژه استفاده کنم. این آخری، شهربازی پرت و دورافتادهای است که روی بیلبوردهای تبلیغاتیش یک دایناسور در قایقی نشسته و دارد همبرگر میخورد."
بند اول داستان به ترجمهی پیمان خاکسار:
"در سن چهل و یک سالگی برگشتهام به مدرسه و مجبورم قبول کنم همان چیزی هستم که کتاب آموزش زبان فرانسوی اسمش را گذاشته یک غنچهی نوشکفته. بعد از اینکه شهریهام را میدهم برایم یک کارت دانش آموزی صادر میکنند که به من اجازه میدهد موقع خرید بلیت سینما و نمایش عروسکی و فستیلند تخفیف بگیرم. فستیلند یک شهربازی وسیع است که بروی تبلیغات شهریاش عکس یک استگوزورس کارتونی است که توی یک قایق نشسته و ظاهرا دارد ساندویچ کالباس میخورد."
خاکسار استگوزورس را در پانویس توضیح داده: یک نوع دایناسور.
فکر میکنم همین مقایسهی بند اول میزان دقت ترجمه را میرساند. جمله بندی را که بگذاری کنار، رد کردن و بیخیال شدن انتقال ظرایف یک متن جنایتی است که یک مترجم میتواند مرتکب شود. ترجمهی استگوزورس که خودش در متن یک بار طنز دارد کاری بود که پیمان خاکسار به زیبایی انجام داده. در حالی که مترجم مجلهی همشهری داستان خیلی ساده و بیروح و با مراجعه به دیکشنری ازش گذشته. انگار نه انگار. هر چه قدر جلوتر که بروی ازین نمونهها که پیمان خاکسار بدون سهل انگاری خوب و روان ترجمه کرده بیشتر میشوند.
I
recalled my mother, flushed with wine, pounding the table top one night, saying,
“Love? I love a good steak cooked rare. I love my cat, and I love …” My sisters
and I leaned forward, waiting to hear out names. “Tums,” our mother said. “I
love Tums.”
ترجمهی احسان لطفی:
"یاد مادرم افتادم که یک شب همین طور که ناخوش بود و روی میز غذاخوری میکوبید گفت: عشق؟ من عاشق استیک نیم پزم، عاشق گربه و عاشق... من و خواهرهایم خم شده بودیم جلو و برای شنیدن اسمهایمان گوش تیز کرده بودیم که مادر گفت: شربت گچی. من عاشق شربت گچیام."
ترجمهی پیمان خاکسار:
"یاد مادرم افتادم که وقتی لپهایش از نوشیدن گل میافتاد نصف شب روی میز آشپزخانه میکوبید و میگفت: عشق؟ من عاشق استیک آبدارم. من عاشق گربه مم. من عاشق... من و خواهرانم سرمان را به طرفش میبردیم و منتظر شنیدن اسممان میشدیم. بعد میگفت: شربت آنتی اسید. من عاشق شربت آنتی اسیدم."
شربت آنتی اسید و شربت گچی...
لحن طنز داستان در ترجمهی پیمان خاکسار است که در آمده. آن لحن بیشیله پیله و صادقانهی دیوید سداریس در ترجمهی پیمان خاکسار است که حس میشود. وقتی جملات آخر نوشته را در ترجمهی خاکسار میخانی یک لبخند گشاده روی صورتت مینشیند.
پیمان خاکسار مترجم خوبی است. و بالاخره یه روزی قشنگ حرف میزنم یک کتاب طنز خیلی خوب.
خیلی دوست دارم ترجمهی جدید پیمان خاکسار (اتحادیهی ابلهان) که آن هم یک کتاب طنز است بخانم. چشم بسته میگویم که یک کتاب طنز فوق العاده است. فقط قیمتش...