1- اولین باری که فرآیند یادگیری برایم خیلی برجسته شد احتمالاً سال کنکور لیسانس بود. سال تحصیلی 86-87. دبیرستان دکتر شریعتی تهرانپارس بهترین مدرسهی دولتی نزدیک به خانهی ما بود. گزینهی دیگری حوالی منطقهی ما وجود نداشت. تنها جایی که میفهمیدم مدارسی بهتر در سطح تهران وجود دارند، کتابهای نمونه سؤال امتحانی نشر گلواژه بود. بعدها که وارد دانشگاه شدم و هم شاگردی بچههایی شدم که اسم مدرسههایشان را توی کتابهای گلواژه خوانده بودم تازه فهمیدم که برای بعضیها چه قدر مدرسه و دبیرستان مهم بوده.
دبیرستان دکتر شریعتی و مدیریت سید رضا خاتمی داستان مفصل دیگری است. تنها بدی شریعتی این بود که پیشدانشگاهی نداشت. همهمان دیپلم را گرفتیم و بعد هر کس به سمتی رفت. خیلیها رفتند سراغ غیرانتفاعیهای مختلفی که آن دور و بر بودند. غیرانتفاعیهایی که یک خانهی 100متری-200 متری را برداشته بودند کرده بودند مدرسه. این روزها آن غیرانتفاعیها تبدیل شدهاند به دانشگاههای مختلف و توی هر کوچهپسکوچهای هستند.
من اما نرفتم. گشتم دنبال یک مدرسهی پیشدانشگاهی دولتی و یافتمش: مدرسهی شهید رجایی میدان امامت. از خانهمان دور بود. ولی خوب بود. چون مدرسهای دولتی بود احساسات چپگرایانهی من را به غلیان میآورد و دوست داشتم در همان مدرسه از تمام همکلاسیهای دوران دبیرستان شریعتی که به مدارس غیرانتفاعی رفته بودند رتبهی بهتری داشته باشم!
اما استراتژی طول سالم این نبود. بعد از 2-3 تا آزمون آزمایشی فهمیدم که مقایسهی رتبههای آزمون آزمایشیها با دیگران بلاهت محض است. اصلاً سمت قلم چی نرفتم. چون بقیه همه آزمون قلم چی میدادند. رفتم گزینهی دو که تعداد شرکتکنندگانش یکبیستم قلم چی هم نمیشد. برایم اما مهم نبود. مهم این بود که در هر آزمون نسبت به آزمون قبلی درصد درسهایم بهتر شود. حتی با رتبه هم کار نداشتم. فقط و فقط با خودم کار داشتم. به درصدهای خودم کار داشتم...
یک نکتهی دیگر هم بود: حوصلهی کلاس را نداشتم. یعنی حوصلهی کلاس را داشتم. اما فقط بهعنوان یک انگیزهی شروع. بهعنوان جرقه و خوبی یک مدرسهی دولتی همین بود. معلمها فقط میرسیدند درسهای پیشدانشگاهی را بدهند و خبری از اضافه جات مدارس غیرانتفاعی نبود. من نکته را میگرفتم و خراب میشدم روی کتاب کنکورها و تا ته ماجرا را خودم در میآوردم...
رتبهی کنکورم که آمد خوشحال شدم. خبر قبولی در دانشگاه تهران هم مشت محکمی بر دهن کاپیتالیسم و مدارس غیرانتفاعی بود.
فکر میکردم شاخ غول شکستهام. اما زیاد طول نکشید که فهمیدم اصلاً مهم نیستم. نه شیوهی درس خواندنم و نه دانشگاه تهران قبول شدنم برای کسی مهم نبود. وقتی خواستم بروم مدرک پیشدانشگاهیام را بگیرم دیدم همه را میفرستند پیش مشاور مدرسه. هیچی. طرف فقط میخواست بداند کدام دانشگاه قبول شدهای و با چه رتبهای. پیشدانشگاهی خفنی نبود. تنها رتبهی سهرقمیاش من بودم. رتبههای بعد 3500 و 4500 و 6700 و بقیه میرفتند سمت رتبههای 5 رقمی... مشاور تعطیلی بود. در طول سال 86-87 همیشه دلم به حال کسانی که پیشش میرفتند میسوخت. خلاصه تریپ من چه خفنم برداشتم و رفتم پیشش. ازم پرسید کدام دانشگاه قبول شدی؟
گفتم: تهران.
کلافه ازم پرسید: کجای تهران قبول شدی؟
همانجا در یک آن فهمیدم که هیچ پخی نیستم. گفتم: دانشگاه تهران.
بعد گفت رتبهات چند شد؟
گفتم و او هم پایین برگهی دریافت مدرک پیشدانشگاهیام را امضا کرد و گفت: بهسلامت.
در هیچکدام از آزمونهای قلم چی هم شرکت نکرده بودم که حداقل قلم چی حالم را بپرسد. ولی خب... هنوز هم وقتی به انتخابهای آن سالم (چه مدرسهای، چه شیوهای برای درس خواندن و...) فکر میکنم ته دلم گرم میشود!
2- دانشگاه اما داستان دیگری داشت. 2 سال طول کشید تا بفهمم که شیوهی قبلی درس خواندنم فقط برای کنکور جواب میداده. کسی هم نبود که یادم بدهد. یک سال اول گیج و گول محیط دانشگاه بودم. سال و دوم هم مبهوت حوادث 88. هنوز هم وقتی یادداشتهای آن سالهایم را نگاه میکنم از حجم ابله بودنم شرمسار میشوم. بلاهتها داستان دیگریاند که باید در مجال دیگری گفته شوند.
اما از سال سوم بود که فهمیدم باید گروهی درس بخوانم. فهمیدم تنهایی از پسش برنمیآیم. یعنی اگر هم بربیایم برای نمره گرفتن آن چیزهایی که باید بلد باشم چیزهای دیگریاند... چیزهایی که از طریق شرکت در گروهها به دست میآید. نمرههایم درخشان نبود و تصمیمی هم نداشتم که جزء تاپ مارکهای دوره شوم. تاپ مارک های مان بچههای نحیفی بودند که حرص زدنشان برای صدم صدم یک نمره غمانگیز بود. فهمیدم که با گروهی درس خواندن هم کمتر باید درس بخوانم و هم بازدهی بهتر خواهد بود.
3- دخلوخرجهایم را دستهبندی کردم که ببینم برای چهکارهایی بیشترین پول را خرج میکنم. میخواستم خودم را بیشتر بشناسم. پول ارزشمند است. بهخصوص آدمی مثل من که عرضهی خوب پول در آوردن ندارد ریال ریال پولش را بیخود خرج نمیکند. حتم برای چیزهایی که برایش ارزش دارند خرج میکند... از این طریق میفهمی که چه چیزهایی برایت بیشترین ارزش را دارند.
دخلوخرج را حساب کردم. چیزی آنجا بود که خیلی ناراحتم کرد: مقدار پولی که برای آموزش خودم خرج میکنم نسبت به بقیهی خرجها (خورد و خوراک، رفت و آمد، مصارف فرهنگی و...) ناچیز است. توی 6 ماه فقط 2 درصد از هزینههایم صرف آموزش شده بود. حالا آموزش هر چیزی... آموزش یک نرمافزار، آموزش یک مهارت، آموزش یک مجموعه رفتار... من آدمی بودم که برای آموزش خودم، برای توسعهی مهارتهای خودم پول خرج نمیکنم.
تفسیر بدبینانه کردم که این روند من را در چرخهی نابودکنندهی فقر لهولورده خواهد کرد. روز به روز فقیرتر خواهم شد. آدم فقیر چون کاری بلد نیست پول درنمیآورد. چون پول در نمیآورد برای یاد گرفتن و توسعهی مهارتهایش در یک کار هم پول خرج نمیکند. در نتیجه بیعرضهتر و فقیرتر میشود.
بیپولی مؤثر بود. اما تنها دلیل نبود. این را یکی از رفقا گفت: فلانی، تو ماتحت سر کلاس نشستن و کلاس رفتن را نداری. به خاطر همین هم برای کلاس پول خرج نمیکنی. اصلاً اعصاب این را نداری که بنشینی سر کلاس و یک نفر بیاید شستهرفته و کلاسهبندی شده مطالب را بگوید. یا از موضوع خوشت میآید یا نمیآید. اگر خوشت بیاید از روند کند کلاس دیوانه میشوی. احساس میکنی طرف قصد کلاهبرداری دارد که اینقدر آهستهآهسته دارد چیزها را میگوید. دوست داری سریع چیزهای بیشتری چنگ بزنی و این توی کلاسها غیرممکن است. اگر هم خوشت نیاید که نشستن در یک فضای سقف دار برایت دیوانه کننده است. تو داری استاد سلف استادی میشوی...
پربیراه نمیگفت. کل کارهای پایاننامهی ارشدم را خودم انجام دادم. با در و دیوار زدن خودم. استادم آدم گیری نبود. ولی از آن طرف هم کوچکترین راهنمایی کردنی در قاموسش نبود. کلاً 3 بار پیشش رفتم. یک بار برای اینکه استاد راهنمایم بشود، یک بار برای اینکه درس پایاننامه را برای ترم بعد تمدید کند و یک بار هم برای فیکس کردن زمان و مکان جلسهی دفاع.
4- سایت تیونینگ تاک را دوست دارم. برای هر دسته از ماشینها یک فوروم خاص دارد. ماشینهایی که تیراژشان بالا است جالب نیستند: پژو، سمند، پراید، ال90... اینها ماشینهایی هستند که همه سوار میشوند. سر همین مشکلاتشان شایع است و هر مکانیکی از پسشان برمیآید. اما بقیهی ماشینها کم شمارند. تولیدشان متوقف شده است. خاصاند. اینجاست که سایت تیونینگ تاک ارزش خودش را نشان میدهد. مخصوصاً اگر ماشینت قدیمی باشد که اغلب همینطور است. تو با تعدادی آدم که ماشینشان همانند تو است همکلام میشوی. میبینی که چطور آنها هم ماشینی قدیمی اما دوستداشتنی مثل تو را سوار میشوند و چطور خاطرش را میخواهند. هر تعمیرکاری نمیتواند برایت دست به آچار شود. لیست تمام تعمیرکارهای ماهر مربوط به ماشینت را پیدا میکنی. ملت در فروم ها از مشکلات عجیبوغریب ماشینشان صحبت میکنند. تو هم با همین مشکل روبهرو شدهای و بعد از کشوقوسهای فراوان فهمیدهای که درمانش چه بوده. پاسخ سؤالشان را میدهی. و خیلی وقتها برعکس. مشکلی برایت پیش میآید و دیگران هستند که تجربه و راهنماییهای لازم را بدون هیچ منتی در اختیار میگذارند. افرادی که عضو فروم ها هستند از تعمیرکارهای خیلی حرفهای هستند تا آدمهای مبتدی که تازه آن ماشین را خریدهاند... ولی همه در حال یادگیری از همدیگرند... همه یاد میدهند و یاد میگیرند...
5- کلاً با ویدئوهای آموزشی سایت edx.org حال میکنم. چند وقت پیش دورهای از دانشگاههاروارد توجهم را جلب کرد. عنوانش خیلی سلطنتی به نظر میآمد: Leaders of Learning.
در زمینهی شغلی و کاری تابهحال هر کاری که انجام دادهام کاملاً بیربط به رشتهی دانشگاهی و حتی بیربط به گذشتهام بوده. تنها چیزی که در این ویژگی برایم حیاتی است توانایی یادگیری است... و عنوان این دورهی سایت edx بهشدت اغواکننده بود. اینکه دانشگاههاروارد هم ارائهکنندهاش بود در ذهنم برایش اعتبار ایجاد کرد.
اول فکر کردم در مورد سلاطین یادگیری در عصر معاصر است. در مورد شیوههای مختلف یادگرفتنشان.
هم بود و هم نبود.
بیشتر در مورد مدیریت شیوههای آموزش است. چند تا فیلم اول را دیدم و از لحن حرف زدن آقای ریچارد المور خوشم آمد و مشتری شدم.
الآن بخش اول را که در مورد انواع یادگیری است به اتمام رساندهام و از چیزهایی که یاد گرفتهام خوشم آمده. جوری که توانستم به کمک آموزههای این دوره تئوریهای یادگیری خودم را سازماندهی کنم.
دورهی «رهبران یادگیری» چند تا ویژگی دارد. یکی اینکه بهشدت روی این تأکید میکند که شمای مخاطب این دوره چه نظری داری؟ تئوری شما چیست؟ از کدام دیدگاه به موضوع نگاه میکنی؟ بهشدت انتظار دارد از تو که حتماً تئوری داشته باشی. مهم نیست اشتباه باشد. مهم این است که برای خودت نظر داشته باشی. از تو میخواهد که نظرت را بنویسی. از تو میخواهد که پرسشنامههای مربوط به درس را پاسخ بدهی و الویت هایت را در موضوعات گوناگون تعیین کنی.
نکتهی بعدی استفاده از افراد خبرهی کار است. مثل دورههای دانشگاهی مسخره نیست که فقط تئوری باشد. فقط آقای المور نیست که حرف میزند. بلکه مدیران موفق مدارس ، مدرسان موفق دانشگاهها و نوآوران آموزشی هم جابهجا نظراتشان را اعلام میکنند. نظراتی که با دیدگاههای ساختارمند آقای المور میتوانی آنها را توی ذهنت دستهبندی کنی و ویژگیهای خوب و بد هرکدامشان را برداری و با آنها نظریهی خودت را ابداع کنی...
6- ویل ریچاردسون 5 ویژگی آیندهی یادگیری برای بشریت را بهصورت زیر فهرست کرده است:
- محتواهای آموزشی همهجا در دسترس خواهد بود و دیگر منحصر به مدارس و دانشگاهها و امثالهم نخواهد بود.
- معلمها و یاددهندگان همهجا در دسترس خواهند بود.
- یادگیری شخصیسازی خواهد شد.
- شبکهها و شبکهسازی افراد مرتبط و علاقهمند به هر موضوع، کلاس درسهای آینده خواهند بود.
- یادگیری در همهجا اتفاق خواهد افتاد.
7- بیشتر مباحث یادگیری که من دیدهام حولوحوش مسائل روانشناختی و اینها بودهاند. دورهی رهبران یادگیری چهارچوبی برای انواع یادگیری ارائه کرده که با همهی سادگیاش بهشدت دید آدم را نسبت به یادگیری باز میکند. اینکه تئوری یادگیری من در این مدل ساده کجا قرار میگیرد تمام داستانهای روانشناختی بعدی را به وجود میآورد.
مهمترین چیز این است که تئوری یادگیری من چیست.
چهارچوب نظری تئوریهای یادگیری در یک صفحهی مختصات دو بعدی قابل رسم است. در دو سوی محور افقی یادگیری سلسله مراتبی (Hierarchical) و یادگیری توزیعشده (Distributed) قرار دارد. در دو سوی محور عمودی هم یادگیری فردی (Individual) و یادگیری جمعی (Collective) قرار دارد.
بر این اساس ما چهار مدل تئوری یادگیری داریم:
سلسله مراتبی فردی (Hierarchical Individual)
سلسله مراتبی جمعی (Hierarchical Collective)
توزیعشدهی فردی (Distributed Individual)
توزیعشدهی جمعی (Distributed Collective)
8- یادگیری سلسله مراتبی فردی (Hierarchical Individual) یعنی چه؟
این نوع از یادگیری در مدارس معمولاند.
ساختار سلسله مراتبی مدارس از پیشدبستانی و بعد دبستان و دبیرستان. یادگیری از صفر شروع میشود و در هر سال مجموعه مطالبی ارائه میشوند تا سال بعد و مطالبی سطح بالاتر. (منظور از سلسلهمراتب همین است.) موفقیت فقط بهصورت فردی تعریف میشود: نمرههایی که هر دانشآموز و هر یادگیرنده در پایان دوره کسب میکند. نمرههای هر کس هم خاص او است و برای مجموعهی یاددهنده (مدرسه) این مهم است که تمام افراد تا جای ممکن نمرهی بالایی کسب کنند.
محتوای درسی طراحیشده مهمترین هدف یادگیری است. همهی مراحل یادگیری قابلاندازهگیری با نمره است. معلم خوب بسیار مهم است.
یادگیری چگونه اتفاق میافتد؟ از طریق تلاشهای فردی و فراگرفتن محتواهایی که معلمها فراهم میکنند.
ساختار اجتماعی این مدل از یادگیری ساختار یادگیری جوانان از بزرگسالان است و این پیشفرض را دارد که کسانی که در مدرسه نمرههای خوبی کسب میکنند سزاوار موفقیتهای اجتماعی و اقتصادیاند.
مثالهای تکمیلیاش در درسهای دوره عالی است. ویدئوهای تد مرتبط با این مدل که چه چیزهایی باعث میشوند دانش آموزان بهتر ریاضی یاد بگیرند تا طرح مدارس تیزهوشان و...
9- یادگیری سلسله مراتبی جمعی (Hierarchical Collective) یعنی چه؟
نمونهی پیشرفتهی تئوری سلسله مراتبی فردی است.
مدرسههایی که چیدمان نیمکتها بهصورت دورتادور کلاس است و در درسها میزان مشارکت بچهها مهم است بر اساس این تئوری یادگیری عمل میکنند.
بر اساس این تئوری یادگیری بیشتر یک فعالیت گروهی است تا فردی و رقابتی.
دانش آموزان باید مطالب طراحیشده در کتابهای درسی را به صورت گروهی و ارتباط برقرار کردن بین خودشان و با معلمهایشان یاد بگیرند.
در این تئوری یاد گرفتن ارزشهای اجتماعی و اهداف تعیینشده توسط طراحان محتواهای درسی مهمترین هدف است تا دانش آموزان بتوانند فردای روزگار فردی مفید در جامعه باشند.
یادگیری از طریق همکاری با دیگران اتفاق میافتد. معلمها دانش آموزان و یادگیرندهها را راهنمایی میکنند و یادشان میدهند که چه طور با دیگران همکاری کنند.
در این تئوری کسانی یادگیرندهی موفق به شمار میروند که بتوانند به نحوی مؤثر با جامعه همکاری کنند. ولی مهارتهای شناختی و اجتماعی ضروری برای موفقیت فردی بهراحتی قابلاندازهگیری و نمره دهی نیست.
10- یادگیری توزیعشدهی فردی (Distributed Individual) یعنی چه؟
فرض اساسی این تئوری این است که بشر ذاتاً یادگیرنده است و یادگیری هیچوقت متوقف نمیشود. کسانی که دورههای آنلاین را میگذرانند با این تئوری یادگیری بسیار آشنا هستند.
توزیعشده یعنی اینکه محتواهای آموزشی کلاسهبندی شده نیست. در دانشگاه نیست. درجاهای مختلف پخششده (مثل اینترنت) و متناسب با سؤالی که به وجود آمده قابل پیگیری است. نیازی به دستهبندی افراد بر اساس سن و سال و جنسیتشان نیست. هر فرد در هر دورهای از زندگی میتواند شروع به یادگیری چیزی کند که به آن احساس نیاز دارد و محتواهای آموزشی لازم هم در اختیارش خواهند بود.
در اینجا محتوای طراحی شدهای وجود ندارد. هر فرد به نیازها و سؤالهای خودش نگاه میکند. بر اساس آنها جستوجو میکند و به منابع یادگیری دست پیدا میکند و دانش و مهارتهای خودش را گسترش میدهد.
افراد خودشان هستند که تعیین میکنند چه چیزی را بر اساس ارزشها، علائق و تواناییهایشان یاد بگیرند.
موفقیت در یادگیری هم بر اساس نمره نیست، بلکه توسط خود فرد قابلتعیین است، اینکه تلاشش برای یادگیری چه قدر توانسته اهدافش را تأمین کند.
خودآموزیهای آنلاین مثال بارز این تئوری یادگیری است.
11- یادگیری توزیعشدهی جمعی (Distributed Collective) یعنی چه؟
فرض اساسی این تئوری این است که مردم خارج از هر سلسله مراتبی میتوانند با ایجاد شبکههای علائق مشترک بهطور همزمان هم یاد بگیرند و هم یاد بدهند. شبکهی افراد مرتبط با یک موضوع میتواند شامل افرادی با مدرک تحصیلی بالا در آن حوزه تا افراد معمولی باشد.
علاقهی مشترک کلیدواژهی این تئوری است. ایفای نقش یادگیرنده و یاددهنده به صورت همزمان قدرت هر شبکه را تقویت میکند. محتواهای یادگیری از پیش تعیین شده نیست. محتواها بر اساس نیازهای افراد پی در پی تولید میشود. یادگیری در بشر امری ذاتی است و فقط مرگ است که آن را متوقف میکند.
از آنجا که بشر موجودی اجتماعی است اگر برای موضوع مورد علاقه و مورد سؤال اجتماع و شبکهای شکل بگیرد که در آن افراد از یکدیگر یاد بگیرند، برای هم سؤال ایجاد کنند و به دنبال پاسخ سؤالهای هم بیفتند یادگیری به بهترین شکل ممکن اتفاق میافتد و توانمندیهای فردی و اجتماعی همه تقویت میشود.
در این تئوری موفقیت یادگیری به صورت میزان اثرگذاری و معناداری افراد در شبکههای اجتماعی گوناگون برای در دسترس گذاشتن و یاد گرفتن و یاد دادن و مشارکتها تعریف میشود.
یکی از افرادی که در فیلمهای دورهی «رهبران یادگیری» مورد مصاحبه قرارگرفته بود جملاتی طلایی در مورد یادگیری گفته بود:
... و یادگیری همیشه فرآیند گفتوگو است. خواندن هم درنهایت یک گفتوگو است. گفتوگو با یک نویسنده، با کسی از زمانهای دیگر یا از زمانهی خودمان، گفتوگو با فضایی که کتاب آن را ایجاد کرده... و زمانی شما میتوانید واقعاً یاد بگیرید که بتوانید وارد یک گفتوگو بشوید...
12- دورهی «رهبران یادگیری» قبل از شروع آموزشها یک تست برگزار میکند که با پاسخ دادن به آن میفهمی که به صورت پیشفرض کدام تئوری را بیشتر قبول داری.
من تئوری یادگیری توزیعشدهی فردی را 72 درصد، تئوری توزیعشدهی جمعی را 47 درصد و سلسلهمراتب فردی را 1(یک!) درصد قبول داشتم... احتمالاً شما اگر در دوره شرکت کنید تئوری پیشفرضتان متفاوت خواهد بود.
13- 4 شمارهی اول این متن در مورد هر یک از تئوریهای یادگیری است در مکان و زمان خودش. میتوانید بگویید هر کدام مربوط به کدام تئوری یادگیری است؟