محاربان
همین دو ماه پیش زورگیر بزرگراه نیایش هم به اعدام محکوم شد. جرمش؟ محاربه. یک روز داغ تابستانی، توی یک ترافیک قفل که برای تهرانیها عادت شده است، یک ۲۰۷ تکسرنشین را نشان کرد. به راحتی در ماشین را باز کرد. قمه دستش بود. اما از آن هیچ استفادهای نکرد. فقط به عنوان وسیلهی تهدید دستش نگه داشت. موبایل خانم راننده را گرفت. پرید این طرف اتوبان و با موتور دوستش فرار کرد. فیلم زورگیریاش پخش شد. پلیس او را گرفت و با خوشحالی اعلام کرد که او از اتباع بیگانه است.
کسی صدایش را درنیاورد که بعضی از ۲۰۶ و ۲۰۷های مدل بالا قفل مرکزیشان مشکل دارد. قفل مرکزی فناوری الکترونیک عجیب غریبی نیست. حتی به باتری و دینام ماشین هم کار ندارد. ماشینهای ۴۰ سال پیش هم به این فناوری مجهز بودهاند. خب برای ایرانیها تنها چیزی که مهم است شتاب و سرعت ماشین است دیگر. قفل مرکزی ماشین مشکل داشته و هر کسی به راحتی میتوانسته ماشین را از بیرون باز کند. چند هفته پیش بخشی از دادگاه حسین، زورگیر بزرگراه نیایش پخش شده بود که در آن دختر راننده میگفت که چند بار نمایندگی ایرانخودرو رفتم که این مشکل را برطرف کنند. نکردند. تمام تقصیر افتاد گردن حسین، مرد افغانی که ۱۷ سال پیش وقتی بچه بود با خانواده به ایران مهاجرت کردند و ساکن محلهی هرندی شدند. ۱۷ سال زندگی در ایران خودش یک عمر است و اگر قرار بود قوانین تابعیت ایران اجرا شود احتمال اینکه او چند سال پیش طبق مادهی ۹۷۹ قانون مدنی ایرانی بشود هم وجود داشت.
روزنامهی شرق یک گزارش از وضعیت خانوادهی حسین کار کرد که خیلی گزارش خوبی بود. با مادر و همسرش و برادش مصاحبه کرده بودند. حسین نتوانسته درس بخواند. به خاطر همهی ممنوعیتهای تحصیل کودکان مهاجر در ایران. مدرک هویتی درست و درمانی نداشت و مدارس ثبتنامش نکردند. مسئول صدور مدارک هویتی برای مهاجران افغان در ایران پلیس و نیروی انتظامی است. پلیسها دوست ندارند افغانیها صاحب مدرک شوند. چون آخر هر سال تعداد افغانهای غیرمجازی را که دستگیر و رد مرز کردهاند به عنوان بیلان کاری خودشان اعلام میکنند و هر چه قدر بیشتر دستگیر و رد مرز کنند بیشتر بودجه میگیرند. ۵-۶ کلاس جسته گریخته در خیریهها خواند و بعد دیگر ادامه نداد. رفت کار کرد. رفت توی سن پایین ازدواج کرد. بچهدار شد. بچهاش مریض شد. خرج دوا درمان بچه افتاد گردنش. از پسش برنیامد. راه حل میانبر به ذهنش زد: زورگیری و بعد دستگیر شد و محکوم به اعدام.
پلیس گفته که از سال ۱۳۹۷ به این طرف سرقتها ۳۷ درصد افزایش پیدا کردهاند و همچنان سیر صعودی دارند. پلیس گفته که روزانه ۳۰ هزار مأموریت انجام میدهد. چند تایشان مربوط به سرقت است؟ دقیق نگفته. ولی میشود فرض کرد که در حداقلیترین شکل روزی هزار تا زورگیری است. یعنی صدها نفر دیگر هم مثل حسین هستند. اما دادگاه انقلاب حسین را به جرم محاربه به اعدام محکوم کرد.
این حکم اعدام زیاد سروصدا نکرد. شاید چون حسین افغانی بود. این روزها که بحث اعدام به خاطر جرمهای کوچک روی بورس است گفتم این یکی حکم اعدام را هم یادآوری کنم.
نوشتهی جالبی بود. ظلم سیستماتیک رو اگر بخوان با مثال توضیح بدن، به نظرم این یکی از خلاصهترین مثالهاست. این رو مدیون شیطان بزرگی هستیم که سیستم حاکم بر مملت ما رو طراحی کرده و اجرا میکنه. شخصا مخالف اعدام هستم (مخصوصا اعدامی که حکمش رو این ****** *********** داده باشن)، اما برام خیلی سخت نیست که ریشهی تفاوت بین واکنشها به اعدام کسی مثل محسن شکاری (و احتمالا ۱۵-۱۰ نفر دیگری که بزودی اسمهاشون تبدیل به هشتگ میشه) با حسین رو حدس بزنم.
حکم اعدام حسین کمتر سروصدا کرد چون تعداد کمتری از آدمها اعتقاد داشتند که حسین لایق مرگ نیست. اگر میزان پوشش رسانهای و حجم تلاش جمعی برای جلوگیری از اجرای حکم رو بعنوان معیاری برای سنجش نظر مردم انتخاب کنیم، میشه گفت ایرانیهای کمتری با اعدام حسین مخالفت داشتن یا صلاح دونستن مخالفتشون رو ابراز کنن. علتش هم اینه که اول از هرچیز، همه موافق مجازاتِ یک دزد هستند (فارغ از اینکه در دزدیش موفق باشه یا نه). به نظرم حتی بعضی جرایم باید امکان مجازات/مواجهه در لحظه وقوع رو داشته باشن. مثل ورود مسلحانه و بدون اجازه به خونهی مردم یا تلاش برای تجاوز و امثال اینها. پس دزدی مسلحانه رو نمیشه «جرم کوچک» تلقی کرد و نمیشه با آتش زدن سطل آشغال یا بستن خیابون گذاشت توی یک دستهبندی.
دلیل دیگهای که حکم اعدام حسین در مقایسه با محسن کمتر سروصدا کرد، رابطهی مردم با شخصی بود که داشت کشته میشد. محسن شکاری یک نفر از «تیم مردم» بود و جمعیت بزرگی از شهروندان با کاری که انجام داد، موافق بودن و هستن. اینطور نبود که بگیم یک شهروند رندم انتخاب و کشته شه. در اصل، قبیلهی اسلامگراهای رادیکال، یک نفر از قبیلهی مردمِ دنبالِ آزادی رو کشتند. اگر موقع اعدام حسین، صنفی متشکل از زورگیرها داشتیم، اونها هم کلی با حکم اعدام حسین مخالفت میکردن.
دلیل سوم هم اینه که فارغ از تیمبندی، اگر از یک نمونهی تصادفی از ایرانیها و مهاجران ساکن ایران بخوای که حدس بزنن «آتش زدن سطل آشغال و بستن مسیر اتوبوس» چه مجازاتی داره، چند نفرشون میگن: «اعدام»؟ بخشی از پوشش رسانهای و واکنش مردمی و جهانی، حاصل بهتزدگی مردم از تصمیم سیستم قضایی بود. این عدم تقارن وحشتناک بین جرم و مجازات باعث میشه که هر انسان نرمالی تعجب کنه و اگر توی مود باشه، یه استوری یا توییت درموردش منتشر کنه.
ملیت حسین حتی تا امروز برای من روشن و مهم نبود. حتی تا قبل از خوندن پست شما یک بار هم بهش فکر نکرده بودم که «نکنه حسین ایرانی نبوده باشه؟» ولی اگرم میدونستم، کماکان نژادپرستی یا نگاه منفی به مهاجران رو جزو ۳-۴ تا توضیح احتمالی برای تفاوت ریاکشن مردم درنظر نمیگرفتم.
در نهایت، هر اعدامی که در این کشور انجام میشه نادرست و ناعادلانهست. چون اولا سیستم قضاییِ عاقل و عادلی حاکم نیست و ثانیا نمیشه مسائلی به این حد سابجکتیو و غیرقابل اندازه گیری رو با مجازاتی مثل اعدام به پایان رسوند.