هر چه قدر به مغزم فشار میآورم که به یادش بیاورم نمیتوانم. خیلی اتفاقی بود. یک وبلاگ انگلیسی اتفاقی بود که یک روز چند ساعت اسیرش شده بودم. آدرسش و نام و نشانش یادم نمیآید. فقط آن طرز وبلاگ نوشتنش و شیوهی کارش...
یک آقای آمریکایی بود که کارش وبلاگ نوشتن بود. وبلاگش پر از آدمهای مختلف بود. پر از آدمهایی بود که هر کدامشان یک جور زندگی میکردند. هر کدامشان توی زندگی دنبال یک چیزهای خاصی بودند. همهشان با هم فرق داشتند. ولی همهشان انسان بودند. نه این که وبلاگه گروهی باشد و هر کس بیاید با اکانت خودش یک چسناله بنویسد. نه. این جوری نبود.
کنار وبلاگش یک ستونی داشت که تویش خیلی بزرگ عدد مینوشت. یک عدد 6رقمی. مثلن 225000. 225000مایل. پایین عدد هم نوشته بود کیلومترهایی که در خاک آمریکا سفر کردهام تا آدمها را ببینم و بشنوم و ثبت کنم.
توی توضیحات وبلاگش نوشته بود که من توی آمریکا مسافرت میکنم. به دیدار آدمها میروم. از زندگیشان عکس میاندازم، ازشان میخاهم که در مورد یک روز عادیشان از صبح تا شب و این که چهطور روزشان را شب میکنند حرف بزنند، ازشان فیلم میگیرم و توی این وبلاگ میگذارم.
وبلاگش عکس و فیلم بود. بیشتر فیلم بود. آن روز که من اسیر وبلاگش شده بودم 360تا ویدئوی 5دقیقهای داشت که تویش کلی آدم نشسته بودند توی اتاقشان، یا توی محل کارشان یا کنار جاده یا توی مزرعه یا توی کارخانه و حرف میزدند. از پیرزنهای 70ساله هم بودند تا پسرهای 15-16ساله. بعضیها هم فیلم نداشتند. عکس داشتند. مثلن از کارگاه نجاری یک پیرمرد چند تا عکس انداخته بود و گفته بود ادی 70ساله نجار است و این زندگیاش است.
برایم این جالب بود که آن آقای وبلاگنویس به بهانهی آدمهایی که قرار است به وبلاگش اضافهشان کند توی آمریکا 225000مایل مسافرت کرده بود. خیلی است...
به این فکر کردم که چه قدر کارش جالب بوده. به این فکر کردم که مثلن توی ایران هم میشود همچین ایدهای را اجرا کرد؟!
این که بفهمی آدمهای مختلف از 4گوشهی این خاک هر کدامشان چه جوری روزشان را شب میکنند و دنبال چه چیزهایی هستند و رنگها و اشیای زندگیشان چه چیزهایی است خیلی وسوسه کننده است... این که نه به بهانهی یک شیء(طبیعت یا آثار باستانی) بلکه به بهانهی یک آدم کیلومترها طی طریق کنی چیز جالبتری به نظر میآید... بعد به این فکر کردم که آن آقای وبلاگنویس در مورد آدمها نمینوشته، بلکه ازشان عکس و فیلم میگرفته. مگر با این اینترنت زغالسنگی ایران میشود ازین کارها کرد؟! نوشتن همیشه کار سختتری است. نوشتن در مورد آدمهای واقعی سختترین کار دنیاست. همیشه آدمهای واقعی دلخور میشوند، هیچ وقت راضی نمیشوند...
ولی اجرا کردن این ایده برای من یکی که خیلی وسوسهکننده است. محدودیتها و مرارتهاش خیلی زیادند. ولی پاری وقتها به این فکر میکنم که اگر من هم مثل آن آقای آمریکایی بعد از چند سال 360 نفر آدم را به بهانهی یک وبلاگ دیده باشم چه قدر جالبانگیزناک خاهد بود...
- ۷ نظر
- ۲۶ خرداد ۹۲ ، ۱۶:۲۵
- ۲۰۲ نمایش