سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کرونا» ثبت شده است

گفت: یکی از دانشجوهام گفته از قصد نرفته دانشگاه دولتی. از قصد اومده دانشگاه غیرانتفاعی. چون می‌دونسته درسا آسون‌تر ارائه می‌شه و با خوب درس خوندن می‌تونه نمره‌های خوبی بگیره. هدفش اپلای کردنه. برای دانشگاه خارجی هم که دانشگاه آزاد و غیرانتفاعی و دولتی مثلا کاشان توفیری نداره. معدله مهمه. داره نمره‌های بالا می‌گیره و هم‌زمان نصف انرژی‌شو برای زبان می‌ذاره. می‌بینی بعضی‌ها چه قدر دوراندیشن؟ ما رفتیم دانشگاه تهران و هول و ولای پاس کردن و نیفتادن و... نسل جدیدن دیگه.

گفت: توی گروه واتس‌آپی اساتید دانشگاه بحث راه افتاده که مجازی شدن درس‌ها دانشجوها را خیلی بی‌تربیت کرده. فکر می‌کردم فقط خودم باهاش مواجه شدم. دیدم بقیه‌ی استادا هم این‌جوری‌اند.

برایم تعریف کرده بود که این ترم مجبور شده دو سه جلسه از کلاس‌هایش را بدون حضور حتی یک دانشجو برگزار کند. تعریف کرده بود که همه‌ی دانشجوها غیبت کردند تا کلاسش تشکیل نشود و او نشسته توی اتاقش و یک ساعت تمام برای دیوارهای اتاق خودش رو به دوربین لپ‌تاپش حرف زده و درس داده و تکلیف هم داده حتی. فقط برای این‌که ثابت کند که کلاس و درس نباید سر گشادبازی دانشجوها تعطیل شود. بار دوم حتی اشکش هم در آمده بوده که چرا این‌ها این‌قدر بی‌انگیزه‌اند. چرا این قدر ضد درس‌اند. چرا اصلا آمده‌اند دانشجو شده‌اند وقتی درس را دوست ندارند؟ چلیک چلیک اشک ریخته بود و با صدای لرزان برای دیوارهای اتاق درس داده بود.

آخر ترم که نمره‌ها را داد دانشجوها به واتس‌اپش حمله کردند.

گفتم: من لیسانس که بودم شماره‌ی هیچ کدام از استادهام را نداشتم. حتی با استاد پایان‌نامه‌ام هم از طریق تلفن دانشگاه تماس می‌گرفتم. حتی فوق‌لیسانس هم شماره‌ موبایل استادم را نداشتم. ولی حالا...

گفت: نمره‌ها رو که دادم پشت سر هم پیام دادن که چرا نمره پایین دادی. یکی‌شون در اومد گفت استاد به من حق‌مو ندادی. ۰.۲۵- ۰.۲۵ نمره‌هاشو نشون دادم که کجا گرفته بوده و کجا نگرفته بوده. سر کلاس نبوده. پروژه کپ زده بوده. امتحان پایان ترم بد داده بوده. براش همه‌ رو فرستادم و ثابت کردم بهش که نمره‌ اضافی هم بهش دادم. باز برگشته بهم می‌گه من راضی نیستم. حقم بیشتر بوده!

این خوب بود. دو تاشون مامان باباشون زنگ زدن! دانشجوی ترم ۴ مامانش زنگ زده به من استاد که به دخترم نمره بیشتر بده. بعد مامانه برگشته به من می‌گه این شغل که برای شما پول نداره. چیزی که برای شما می‌مونه دعای خیر ما پدر و مادرهاست. یه کاری کن برات دعای خیر کنم. بهش گفتم: خانم جان، دخترت امتحان‌شو ۲ شده. پروژه‌ش رو هم از روی بقیه نوشته و ۱ شده. این که من بهش ۹ دادم برای اینه که مشروط نشه. من اگر نمره الکی به دختر شما بدم در حق اونی که درس خونده بی‌انصافی کردم. برای چی بیام برای چیزی که شاید ثواب باشه وزر و وبال برای خودم درست کنم؟

چک و چونه‌ی این تموم شد، بابای یکی دیگه‌شون زنگ زد. گفت من پسرمو مجبور کردم که بیاد دانشگاه صالح شه دنبال یللی تللی نیفته. بی‌زحمت یه نمره بهش بدید پاس شه سرخورده نشه تشویق شه دانشگاه رو ادامه بده. حرصم گرفت گفتم کار اشتباهی کردید خب. بذارید پی علاقه‌ش بره. به این رشته علاقه نداره زورش نکنید.

باباهه رو رد کردم، شوهر اون یکی تو واتس‌اپ پیام داد. نوشته بود: خانمم حامله ست. ما کرونا گرفته بودیم جفت‌مون. نشد درسو بخونه پاس کنه. لطف کنید نمره قبولی بدید که بچه‌مون شاد شه! 

جواب این یکی رو ندادم دیگه. دید محلش نمی‌دم نوشت: ما کربلاییم. دعاتون می‌کنیم!

شوهر یکی دیگه‌شون هم پیام داده بود که خانمم که دانشجو شماست باردار بود. کرونا گرفت بچه‌اش افتاد. افسردگی گرفت نتونست درس بخونه. بی‌زحمت نمره بدید!

یک چیزهایی می‌گفتن...

دو تاشون هم از مادرشون مایه گذاشته بودن. اینا پسر بودن. یکی‌شون گفت مادرم تومور مغزی داره نتونستم این ترم درس بخونم. بهش گفتم برو پیش مدیر گروه بهش اسنادو نشون بده و یه نامه ازش بگیر. اون نامه بده من نمره‌ قبولی می‌دم. رفت تو افق محو شد. یکی دیگه‌شون هم گفت مادرم سرطان داره و گفتم نامه مدیر گروه بیار من پاس می‌کنم. اینم تو افق محو شد.

ولی چیزی که زور داشت این بود که نمره‌های پایین‌شون می‌نداختن گردن من که بد درس دادی. یکی‌شون ادعا داشت که داره ۱۰ ساله کار می‌کنه و چیزایی که من گفتم این ترم باهاشون مواجه نشده. پررو پررو بهم می‌گفتن سرکوب‌گر فلان بیسار. 

تو گروه استادا دیدم بقیه‌ی استادها هم همین‌ چیزها رو شنیدن. یکی از دانشجوها برگشته بود به استاده گفته بود بدبخت عقده‌ای. برای چی به من ۵.۸ دادی. نه ۵ و نه ۶. این قدر دقیقی که ۵.۸ دادی؟ واقعا متاسفم برای خودم که شنبه‌های هر هفته دو ساعت وقت‌مو برای تو گه می‌کردم!

گفتم: یا خدا.

گفت: اصلا وضعیتیه...

گفتم: لحن روایت شبیه مدیر مدرسه‌ی جلال آل احمده. اما اون‌جا دانش‌آموزا طفل معصوم بودن. این‌جا گرگن...

خواستم دل‌داری بدهم که داری آدم‌سازی می‌کنی و جور نظام فشل و آشغال آموزش و پرورش ما را داری می‌کشی. خواستم بگویم این چیزهایی که داری می‌گویی برای دوران نوجوانی و تربیت شدن در مدرسه است و نه دوران دانشگاه... اما چیزی نگفتم. وضعیت نومیدکننده‌ای بود.
 

  • پیمان ..

1- اقتصاددان‌ها عاشق شوک‌ها هستند. شوک‌ها به آن‌ها این فرصت را می‌دهند که تأثیرات دو رویکرد متفاوت را اندازه‌گیری کنند. مثلا می‌خواهند تأثیر نیروی کار مهاجر بر نرخ بیکاری افراد بومی یک کشور را بررسی کنند. باید بگردند ببینند در کدام برهه از تاریخ به یک باره تعداد زیادی نیروی کار مهاجر وارد یک کشور شده‌اند. مدل‌سازی کنند و وضعیت قبل و بعد را بسنجند و نتیجه بگیرند.

مثلا می‌خواهند ببینند دورکاری بر اقتصاد یک کشور چه تأثیری می‌گذارد. آیا دورکاری باعث افزایش بازده کاری می‌شود؟ آیا باید در مشاغل آینده به دورکاری بیشتر فکر کرد؟ در حالت عادی اندازه‌گیری این کار ممکن نیست. اما وقتی کرونا عالم‌گیر می‌شود و همگان دورکار می‌شوند، اقتصاددان‌ها شروع می‌کنند به بشکن زدن. آن‌ها حالا در شرایط واقعی می‌توانند انواع و اقسام آزمایش‌ها را برای سنجش اثرات دورکاری در محیط واقعی انجام بدهند.

به نظرم، کرونا در مورد طرح‌های ترافیک شهر تهران می‌تواند چنین نقشی داشته باشد. چند روزی است که طرح ترافیک تهران به کل برداشته شده است. حالا می‌توان سنجید که واقعا طرح ترافیک از اختراعات مسخره‌ی مدیریت شهری بوده یا نه؟!

۲- خب، من اقتصاددان نیستم. استاد دانشگاه هم نیستم. ولی امیدوارم که در آینده‌ای نزدیک جمعی از اساتید و دانشجویان برای سنجش اثرات طرح ترافیک با متر و شاغول علمی آستین بالا بزنند. این‌جا فقط می‌خواهم روایت شخصی ارائه بدهم...

ناصر تقوایی یک فیلمی دارد به اسم نان‌خورهای بی‌سوادی. سال ساخت این فیلم ۱۳۴۵ است. تقوایی ۲۵ساله، دوربین زده بوده زیر بغل رفته بوده کنار اداره پست و داستان زندگی چند نفر از میرزابنویس‌های اطراف اداره پست را مستند کرده بود. بی‌سوادها زیاد بودند. راه ارتباطی هم آن موقع‌ها نامه بوده. شهرستانی‌هایی که آمده بودند تهران می‌خواستند خانواده‌شان را از حال و احوالات‌شان باخبر کنند. و همین بی‌سوادی باعث شکل‌گیری شغل میرزابنویسی شده بود... 

تقوایی جوان‌تر از این حرف‌ها بود که بردارد تمام نان‌خورهای پدیده‌ی بی‌سوادی را به خط کند. فقط به میرزابنویس‌ها پرداخته بود. اما حقیقت این است که حتی شوم‌ترین پدیده‌های اجتماعی هم برای خودشان نان‌خورهایی دارند. نان‌خورهایی که وضعیت افتضاح موجود منبع رزق و روزی‌شان است.

طرح ترافیک تهران هم از آن پدیده‌هاست که نان‌خور زیاد دارد. شناخت همه‌ی این نان‌خورها را واگذار می‌کنم به همان اساتید و دانشجویان. آن‌ها باید دقیق کار کنند.

من در طول زندگی‌ام در شهر تهران طرح ترافیک نخریده‌ام. چون تعداد روزهایی که در طول سال از ماشین شخص در این شهر استفاده می‌کنم به انگشتان دستم هم نمی‌رسد. ولی برای همین انگشت‌شمار تردد هم هر سال به شهرداری عوارض پرداخت می‌کنم. پولی که همیشه زورم آمده. ۹۰ درصد استفاده‌ی من از ماشینم در جاده‌های ایران است. آن هم که هر جاده‌ای رفته‌ام درجا عوارضش را پرداخته‌ام. چرا منی که دود ماشینم را توی هوای تهران ول نمی‌دهم باید به اندازه‌ی کسی که هر روز هر روز در این شهر ماشین‌سواری می‌کند عوارض پرداخت کنم؟!

۳- زدم به جاده‌ خاکی... بگذریم. سال گذشته در تهران طرح ترافیک برقرار بود. امسال در تهران به دستور وزارت بهداشت طرح ترافیک برقرار نیست. دیروز برای جلسه‌ای مجبور شدم سوار بر ماشینم شوم و به آن طرف شهر بروم و برگردم. از ترافیک غروب‌گاهی وحشت داشتم. ولی... خیلی سریع‌تر از آن‌چه فکرش را می‌کردم رفتم و برگشتم. پارسال دقیقا همچه روزهایی برای رفت و برگشت با تاکسی و ون ساعت‌ها در ترافیک می‌ماندم. 

برداشته شدن طرح ترافیک باعث شده بود انتخاب‌های مردم برای رفت و برگشت به خانه‌شان بیشتر شود. باعث شده بود آن‌ها برای رفت و آمد فقط یک گزینه (خیابان‌های و اتوبان‌های خارج از طرح) نداشته باشند. افزایش حق انتخاب برای عبور و مرور باعث روان شدن ترافیک شده بود. 
شاید بگویید دلیلش حتما کاهش تعداد خودروها در شهر بوده است. ولی نگاه کردن به متوسط شاخص آلودگی هوای تهران نشان می‌دهد که ماشین‌سواری تهرانی‌ها نه تنها کم نشده بلکه زیاد هم شده. مقایسه‌ی ۲۶ روز اول فروردین امسال با سال گذشته نشان می‌دهد که تعداد روزهای هوای پاک برای تهران به طور محسوسی کاهش یافته. اگر بخواهیم دقیق‌تر ثابت کنیم، می‌توانیم کیفیت هوای تهران در روزهای ۱۵ تا ۲۶ فروردین امسال و پارسال را مقایسه کنیم. تهران در سال ۱۳۹۹ حتی در روزهای بارانی هم طعم هوای پاک را نمی‌چشد. چون همه ماشین‌ سوار می‌شوند. اما این به معنای این نیست که هوای تهران آلوده شده است. تهران در سال ۱۳۹۹ در اکثر روزها در مرز بین هوای پاک و سالم قرار دارد. در سال ۱۳۹۸ هم همواره تهران در مرز بین هوای پاک و سالم قرار داشت و به صورت ناپلئونی به هوای پاک می‌رسید. هوای پاک در تهران یک افسانه است در حقیقت. نسبت به سال گذشته فقط ۵-۶واحد افزایش آلایندگی وجود دارد.

البته که هنوز برای قضاوت زود است و باید داده‌های بیشتری جمع‌آوری شود. اما چیزی که من می‌بینم این است که برداشته شدن طرح ترافیک و شناور شدن ساعات کاری مردم، عملا ترافیک قفل را از بین برده. 

۴- مارشال بروک استاد اقتصاد دانشگاه استنفورد است.  او در مورد تغییرات آب و هوایی و اقتصاد تحقیق می‌کند. بعد از گسترش کرونا در چین نشست و نقشه‌های ماهواره‌ای ناسا را بررسی کرد. دید که به خاطر قرنطینه در چین، هوای این کشور نسبت به سال‌های گذشته به طرز محسوسی بهتر شده. داده‌های این طرف و آن طرف را جمع‌آوری کرد. او یک اقتصاددان بود و کرونا فرصتی برای سنجش. مدل‌های اقتصادی‌اش را ساخت و برآوردها را انجام داد. برای خودش هم باورکردنی نبود. قرنطینه در چین و توقف فعالیت‌های صنایع باعث شده بود که جان حداقل ۵۰هزار نفر در چین نجات پیدا کند. آلودگی هوا مرگ پنهان و خزنده است. اگر هوای چین مثل سابق بود ۵۰هزار نفر به خاطر بدی هوا جان خودشان را از دست می‌دادند. اما کرونا باعث نجات جان حداقل ۵۰هزار نفر شده بود. کرونا در چین حدود ۳۰۰۰نفر را طبق آمارهای رسمی کشته بود و یک اقتصاددان همیشه سود و ضررها را می‌سنجد دیگر... کرونا در چین یک پدیده‌ی مثبت بود!
۵- پوریا ناظران عکسی در کانال تلگرام خودش گذاشته از شاخص دی اکسید نیتروژن هوا از ۱۲ اسفند تا نیمه‌های فروردین امسال در چند شهر بزرگ جهان. در بعضی شهرهای جهان تفاوت به شدت محسوس است. اما در مورد تهران هیچ تغییر خاصی رخ نداده. ناظران نتیجه گرفته که تهران نسبت به ۷ کلانشهر دیگر جهان کمترین کاهش فعالیت اقتصادی را داشته است... یعنی کرونا هم عملا باعث نجات جان تهرانی‌ها از آلودگی هوا نشده.
 

  • پیمان ..

تازه امروز فهمیدیم که کرونا گرفته بود. یکی از فامیل‌های نزدیک را می‌گویم. همان نیمه‌های اسفند کرونا گرفته بود و حالش بد شده بود. جوری تب کرده بود که کله‌اش قرمز شده بود و خون بالا می‌آورد. خانواده برده بودندش دکتر و سی‌تی‌اسکن گرفته بودند و گفته بودند بله کروناست. آن موقع هیچ کدام از این‌ها را به ما نگفته بودند. دکتر گفته بود بهتر است برود بیمارستان و بستری شود. اما نپذیرفته بود. داروها را گرفته بودند و برده بودندش خانه و تصمیم گرفتند به هیچ کس هم نگویند که کرونا گرفته.
توی سامانه‌ی غربالگری ثبت‌نام نکرده بودند. خانه‌ی بهداشت محل زنگ‌شان زده بودند که نشانه‌های کرونا ندارید؟ گفته بودند نه. همه‌مان سالمیم! فکر کرده بودند اگر بگویند کرونا دارند خانه‌ی بهداشتی‌ها آمبولانس می‌فرستند دنبال‌شان. یا شاید هم از دولت بیزار بودند. نمی‌خواستند به دولت آمار بدهند. به فامیل‌ها هم نگفتند. به هیچ کس نگفتند. به فامیل‌هایی که کیلومترها دور بودند هم نگفتند. توی اتاق قرنطینه‌اش کردند و خودشان ساختند و ساختند.
آیا کرونا گرفتن یک گناه است؟
پسردایی‌ام می‌گفت چند تا از دوستانش کرونا گرفته‌اند. ولی تصمیم گرفته‌اند که نه بیمارستان بروند، نه به آن سامانه‌ی غربالگری وزارت بهداشت اعلام کنند و نه به فامیل‌هایشان. 
به دولت اعتمادی نیست. من با دولت همکاری نمی‌کنم. مگر دولت با من همکاری می‌کند؟... این‌ها استدلال‌های بخش اول است. اما این‌که به نزدیکان اعلام نکردن... حوصله‌ی وقت و بی‌وقت زنگ زدن‌شان نیست یا حرف و حدیث‌هایی که پیش می‌آید یا...؟ انگار کرونا گرفتن فقط یک بیماری نیست.
آیا کرونا گرفتن یک گناه است؟
آیا ایتالیایی‌ها و اسپانیایی‌ها و انگلیسی‌ها و آمریکایی‌ها هم اگر کرونا بگیرند سعی می‌کنند پنهانش کنند؟ آیا آن‌ها هم کرونا گرفتن را یک جور گناه می‌دانند؟
پاری وقت‌ها به تفاوت‌های اعتراف و توبه فکر می‌کنم. این‌که در اسلام اعتراف نداریم و اگر تو گناهی مرتکب شدی کافی است در درون خودت آن را دفن کنی و پیش خدای درونت غلط کردم بگویی و سعی کنی که دیگر تکرار نکنی. در اسلام لازم نیست گناهانت را پیش انسانی دیگر (کشیش) بیان کنی. در جهان مسیحیت اعتراف جا افتاده است. بیان گناهانت برای دیگری (کشیش) جا افتاده است. و این دیگری مقدمات دیگران را فراهم می‌کند. بعضی‌ها در انظار همگان گناهان‌شان را اعتراف می‌کنند، آن‌ها را «بیان» می‌کنند. گاه فکر می‌کنم که این بیان کردن چه‌قدر به روشن شدن ذهن کمک می‌کند.
اما بعد دیدم، «بیان کردن» نیست که تفاوت ایجاد کرده است. دیدم در توبه هم بیان کردن هست. تو باید در درون خودت گناهت را بیان کنی تا بتوانی توبه کنی. هر دو بیان دارند. این یکی بیانی درونی دارد و آن یکی بیانی بیرونی. این یکی برای بازگشت به شخص دیگری وابسته نیست و آن یکی وابسته است.
به این نتیجه رسیدم که درد در بیان کردن نیست. درد در آستانه‌ی تعریف گناه است.درد در این است که همه‌چیز خط قرمز تعریف شده. درد در این است که ایرانی‌جماعت همیشه باید حس کند که همه‌ی کارهایش گناه است.
سریالی ساخته می‌شود. سکانس‌هایی روایت می‌شوند. تصاویری از موتورسواری عشقولانه‌ی یک زن و شوهر  روایت می‌شوند و بعد هم قایق‌سواری آن زن و شوهر. تصاویری که شباهتی جالب به دو فیلم قبل از انقلاب اسلامی دارند. یک جور تلمیح به آن دو فیلم که فقط کسانی که آن دو فیلم را دیده‌اند و با آن زیسته‌اند می‌توانند از این تلمیح لذت ببرند. اگر همه بفهمند هم چه اشکالی دارد مگر؟ اما این تلمیح تبدیل به گناهی کبیره می‌شود. همه و شدیدتر از همه رئیس‌ روسا می‌گویند واااای. ببین چه اتفاقی رخ داده. ارجاع به فیلمی قبل از انقلاب اسلامی؟ وه چه گناه کبیره‌ای. 
مثل این می‌ماند که دزدگیر ماشینت را در حساس‌ترین حالت ممکن تنظیم کنی. نشستن یک گنجشک آژیرش را به صدا در می‌آورد. عبور یک زوج عاشق از کنارش آژیرش را به صدا در می‌آورد. تکیه دادن پیرمردی خسته بر بدنه‌ی ماشین آژیرش را به صدا در می‌آورد. حکایت ما ایرانیان هم همین است. همه چیزمان صدای آژیر را بلند می‌کند و بعد از چند سال شرطی شده‌ایم که همه‌ی کارهایمان گناهند. گناهانی که صدای آژیر را به صدا درمی‌آورد. هر حرکتی صدای آژیرها را به صدا در می‌آورد. آژیرها هم فقط بوق خطر فرمانداری شهر نیست. آژیرها تکثیر شده‌اند و در تمام خانه‌ها هستند. حتی اگر به برق هم وصل نباشند، ناخودآگاه ما بدترین حالت‌ها در نظر می‌گیریم... کوچک‌ترین خوشی‌های ما گناه است. کوچک‌ترین ضعفی در ما هم گناه است. همان طور که کوچک‌ترین ضعفی در حکومت ما گناه است!
 

  • پیمان ..

داشتم اپیزود ۴۱۰ پادکست فریکونامیکس در مورد کرونا را گوش می‌دادم. توی ۵ دقیقه‌ی آخرش یک اپلیکیشن ساده را معرفی کرد که کاملا متناسب با این‌ روزها بود. این روزها که نان داغ نمی‌خریم و نان را هفته به هفته می‌خریم و تا جای ممکن کمتر از خانه بیرون می‌رویم و به هر کسی که دور و برمان باشد به چشم تردید و شک نگاه می‌کنیم. این روزها که کسی را ملاقات نمی‌کنیم. این روزها که خرید شده فقط چیزهای ضروری و در حالت ایده‌آل خرید مجازی از امثال دیجی‌کالا. این روزها که احوال کسی را نمی‌پرسیم و حواس‌مان شش دانگ فقط به خودمان است که مبادا کرونا بگیریم یا کسی را کرونایی کنیم.
اپ نکث‌دور یک اپلیکیشن خیلی ساده است برای شبکه کردن آدم‌هایی که در یک محله زندگی می‌کنند. سیستم ثبت‌نام بر اساس اثبات سکونت در یک محله است. همان طور که کد ملی ما حاوی آدرس محل سکونت ماست، کد شناسایی آدم‌ها در کشورهای مختلف هم این ویژگی را دارد. آدم‌هایی که در آن محله زندگی می‌کنند یک شبکه‌ی اجتماعی را تشکیل می‌دهند که برای افراد بیرون از محله قابل دسترس نیست. نه غریبه‌ها می‌توانند وارد گروه یک محله شوند و نه سرچ موتورهای جست‌وجو راه به جایی می‌برد. یک شبکه‌ی اجتماعی بر مبنای سکونت در یک محله.
آدم‌ها در آن شبکه‌ی اجتماعی می‌توانند اخبار محله را با هم رد و بدل کنند. اگر دزدی پیدا شد هشدار بدهند. دندانپزشک خوبی اگر می‌شناسند معرفی کنند. اگر کالایی برای فروش دارند توی قسمت مربوطه آگهی‌اش را به اشتراک بگذارند. اگر نردبان یا دریل نیاز دارند اطلاع بدهند تا کسی در محله به آن‌ها قرض بدهد و...
این روزها که کرونا همه را خانه‌نشین کرده این اپ کاربردی‌تر هم شده. یک کارکرد جالب آن کمک به افراد سالمند و ناتوان محله است. آدم‌هایی که برای خرید کردن مشکل دارند و نیاز به کمک دارند. ممکن است در ایام غیرکرونا فرزندشان یا کس و کارشان یاری‌رسان‌شان بوده. اما این روزها کسی به سراغ‌شان نمی‌آید که کارشان را انجام بدهد. آن‌ها می‌توانند توی نکث‌دور خبر بدهند و اهالی محل به کمک‌شان بشتابند. این روزها که آدم‌ها بی‌کار و عاطل توی خانه می‌نشینند، اتفاقا کمک کردن به همسایه بغلی با حفظ فاصله سرگرمی خیلی خوبی هم هست.
نکث‌دور اپلیکیشن جالبی بود. از ۲۰۰۸ شروع به کار کرد و این روزها در ۱۱ کشور جهان آدم‌های محله‌های مختلف را به هم وصل می‌کند.
پیش خودم گفتم احتمال دارد همچه اپلی را ایرانی‌ها هم کپی کرده باشند. به هر حال استارت‌آپ در ایران یعنی کپی اپ‌های خارجی دیگر. اما با توجه به این‌که هر اپی که آدم‌ها را با هم شبکه کند از نظر جمهوری‌ اسلامی اشکال شرعی دارد احتمالش را منتفی دانستم. توی بازار گشتم. پیدا نکردم. اپ کوچه بود که بیشتر خاطره‌بازی با مکان‌ها بود. عکس‌های مربوط به یک مکان و جملات آدم‌ها در مورد آن مکان را به اشتراک می‌گذاشت. اصلا بر اساس محل زندگی و تشکیل شبکه‌ی اجتماعی و داخل آن شبکه‌ نرم‌افزارهایی مشابه دیوار و شیپور راه انداختن نبود. 
همان ظن شبکه نشدن آدم‌ها قوی‌تر بود. هنوز که هنوز است تلگرام را آزاد نکرده‌اند. وقتی همه‌ی افراد یک جامعه قانونی را نقض می‌کنند، یعنی این که آن قانون بی‌معناست. بعد یادم افتاد به گروه‌ها و کانال‌های محلی تلگرامی. مثلا کانال‌های روستاها و گروه‌های جنبی‌ آن. کانال‌های شهرها. کانال‌های روستاها کارکردهای چندگانه‌ای دارند. روزنامه‌‌هایی محلی هستند که اخبار روستا را لحظه‌ای منتشر می‌کنند. اتفاقا بخشی از کارکرد اپ نکث‌دور را هم در خود دارند: به اشتراک گذاشتن اطلاعات مورد نیاز برای زیست در روستا. در این روزهای کرونایی هم بخش زیادی از اطلاع‌رسانی‌ها را به عهده داشته‌اند. 
من اگر استاد دانشگاه‌ بودم چند تا پایان‌نامه در مورد این گروه‌ها و کانال‌های تلگرامی کار می‌کردم. چون چیز دندان‌گیری در مورد این گروه‌ها و کانال‌ها نخوانده‌ام. مطالعه ۲۰ تا کانال تلگرامی از ۲۰ نقطه‌ی مختلف ایران و شباهت‌ها و تفاوت‌های کارکردی و اطلاع‌رسانی. مطالعه‌ی ۲۰ تا کانال تلگرامی از ۲۰ روستای نزدیک به هم در یک نقطه از ایران و تفاوت‌ها و شباهت‌ها. نقش‌ این کانال‌ها در افزایش مطالبه‌گری. نقش این کانال‌ها در تثبیت ساختارهای سنتی و رأی خریدن برای افراد صاحب قدرت یا تخریب‌های خلاق. نقش این کانال‌ها و گروها در دایاسپورای اهالی این روستا. (مثلا بابای من از طریق کانال تلگرام روستا سریع‌تر از بابابزرگم که ساکن خود روستاست از کوچک‌ترین اخبار روستا مطلع می‌شود). نقش مجموعه‌ی کانال‌های تلگرامی در پرورش یا ناپرورش شهروندان و...
اما گروه‌ها و کانال‌های تلگرامی مکان‌مند نیستند. اپ نکث‌دور به شدت مکان‌مند است. فقط همسایه‌های یک محله می‌توانند در آن عضو شوند. کار اپ نکث‌دور به هیچ وجه برساختن دایاسپورا (زیستن در مکانی و جایی دیگر را وطن خود دانستن) نیست. ضمن این‌که گروه‌های تلگرامی ساختار خطی دارند. آدم‌ها فقط پیغام‌های آخر را می‌خوانند و دسته‌بندی پیغام‌ها چندان قابل اجرا نیست. در حالی‌که نکث‌دور این کار را انجام می‌دهد.
نکث‌دور این روزها مشتری‌های بیشتر پیدا کرده. اهالی محل خودشان به روز از ابتلا به کرونای همسایه‌هایشان آگاه می‌شوند. اهالی محل سعی می‌کنند سرگرمی‌هایشان را به اشتراک بگذارند. حواس‌شان به هم بیشتر هست و هوای سالمندان و افراد کم‌توان را بیشتر دارند. ما دست‌مان به نکث‌دور نمی‌رسد. همین تلگرام را داریم. اما متأسفانه آن را به زور داریم و با اعمال شاقه...
 

  • پیمان ..

سعی می‌کنم عصبانیتم را بروز ندهم. سعی می‌کنم حق بدهم. راستش در مورد دوستان تنهایم عصبانی هم نمی‌شوم. اصلا خودم به کیومرث زنگ زده بودم که بپرسم روزهای قرنطینه و فاصله‌گیری اجتماعی را چگونه سر می‌کند. وقتی گفته بود که یک هفته قبل از عید رفته شمال خوشحال هم شدم. رفته بود ترمینال آزادی و با یک سواری شخصی رفته بود شمال خانه‌ی پدری. از یک سال تنهایی در خانه‌ی ۵۰ متری که در این روزها سیاهی‌اش هم سنگین‌تر شده جسته بود. اما بقیه‌ای که تنها نبودند و رفتند عصبانی‌ام می‌کنند. 
عصبانیتم کاملا هم از سر حسادت است. وقتی می‌گویند ما از قرنطینه‌ای به قرنطینه‌ی دیگر رفتیم و حتی برای بنزین هم از ماشین‌مان پیاده نشدیم، پیمان حسودی در من داد و بیداد می‌کند که لامصب‌ها اگر به این است که کیومیزوی من هم با یک باک بنزین می‌رود تا لاهیجان و برمی‌گردد و اصلا نیاز به پمپ بنزین هم پیدا نمی‌کند. برای من واجب بود... الان بابابزرگ من واجب نبود که تک و تنها توی یک خانه‌ی درندشت توی روستا زندانی شده است؟ آن شب‌های اول بابام زنگ می‌زد او گریه می‌کرد که اگر الان بمیرم من را هم با بولدوزر قبر می‌کنند و آهک روی بدنم می ریزند و جایی دورافتاده در قبرستان قبر می‌کنند. این که بابام فقط با صدا دلداری‌اش بدهد سخت نیست؟ باز هم نرفتیم. ما که کرونا نگرفته بودیم. بابابزرگم هم کرونا نگرفته بود. استدلال قرنطینه به قرنطینه رفتن اگر صدق داشت که... اگر قرار بود همه به این دلیل پا شویم این طرف آن طرف برویم که دیگر قرنطینه چه معنایی دارد؟ ما که حکومت‌مان مثل چین نیست که بتواند به زور همه‌مان را خانه‌نشین کند. باید خودمان فکرمان کار کند که فقط در صورتی که همه‌مان خانه‌نشین شویم اوضاع بعد از چند هفته رو به بهبود می‌رود... 
«شکست اخلاقی» از آن واژه‌های پرتکرار روزمره‌ی من است. از تهران نفرت عجیبی دارم. یک نوع گارد در من وجود دارد به این شهر و آن فاصله‌گیری اجتماعی که می‌گویند سال‌ها در من در مورد تهران نهادینه شده است. در قاموس فکری‌ام اخلاق چهارچوب قدرتمندی برای تصمیم‌گیری است و فکر می‌کنم که دین و مذهب و این‌ حرف‌ها شاید کم بیاورند اما اخلاق کم نمی‌آورد. اما از آن طرف هم همیشه فکر می‌کردم که در این شهر حتی اخلاق هم در نظر گرفته نمی‌شود و سر ماجرای کرونا بیشتر دیدمش و حتی از کسانی هم دیدم که اصلا فکرش را نمی‌کردم.
عصبانیتم را بروز نمی‌دهم. سعی می‌کنم از روزهایم استفاده کنم که آن‌ها هم بدون هیچ ثمری توی دست‌هایم ذوب می‌شوند... 
توی این هیر و ویری پسر همسایه‌ی روبه‌رویی در آپارتمان لاهیجان زنگ زده که شما نمی‌آیید به لاهیجان؟ قبل از این داستان‌ها بابا و مامان بیشتر اوقات لاهیجان بودند. اما حالا ۴۰روزی هست که لاهیجان نرفته‌اند. من هم که ۳ ماه است نرفته‌ام. گفت می‌خواهم جای پارکینگ‌تان ماشین بگذارم. بابام حرف می‌زد. جوان است. فکر کردیم او هم ماشین خریده است. گفت مبارک است ماشین خریده‌ای؟ پسرک صادق بود. گفت: نه. یکی از آشنایان ما برای عید آمده، ماشینش پلاک تهران است، توی کوچه و خیابان اگر بگذارد به ماشینش حمله می‌کنند. گفتیم اگر شما نمی‌آیید بگذاریم جای شما. بابام به شدت مخالفت کرد که نخیر، ماشین غریبه نباید بیاید. قربان صدقه‌اش هم رفت که اگر ماشین خودت بود با کمال میل قبول می‌کردم. اما ماشین غریبه نه. اجازه نداد. 
بعدش جویده جویده زیر لب گفت: بعد از ۳۵ سال اولین باره که من عید نرفتم شمال. مگه من دستم چلاق بود که نرفتم؟ اون بیلاوارث هم غلط کرده رفته...
به پسرک هم فکر کردم که حتم توی دوراهی گیر کرده بود. مثل همشهری‌های خودش علیه ماشین‌های پلاک غریبه اعلان جنگ بدهد یا به آشنای خودش که عزیزش هم بوده پناه بدهد و قرنطینه را بی‌معنا کند؟ تقصیر او نبود خب. وقتی آدم‌هایی استدلال می‌کنند که ما از قرنطینه به قرنطینه می‌رویم، خیلی‌های دیگر هم تشویق می‌شوند. ممکن است آدم اولی واقعا از قرنطینه به قرنطینه برود. ممکن است از حیاط خانه‌اش در تهران به حیاط خانه‌اش در شمال برود و واقعا هیچ تماسی نداشته باشد. اما این آدم آشنای همسایه‌ی ما را هم تحریک می‌کند. آشنای همسایه‌ی ما هم فکر می‌کند که با دو تا زنگ و تماس می‌شود از قرنطینه به قرنطینه را اجرا کرد و این‌جاست که دیوار کج می‌شود. خشت دوم کج می‌شود و در و دیوار به هم‌ریخته‌شان بر سرم می‌شکند...

  • پیمان ..

۱- داوون عجم اوغلو و جیمز رابینستون در کتاب درخشان خودشان «چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟» از مفهوم بزنگاه‌های تاریخی صحبت می‌کنند. این‌که اکثر ملت‌ها در یک سری چرخه‌های فضیلت و رذیلت گرفتارند. پی در پی خودشان را تکرار می‌کنند. ملت‌های بیچاره هر کاری می‌کنند اوضاع خراب‌تر می‌شود. اصلاحات بی‌فایده به نظر می‌رسد و تکرار شدن روندها اوضاع را بدتر می‌کند. نوعی نظم ویرانگر و رکود شوم حاکم است. اما در این میانه اتفاقات خاصی به وجود می‌آید که ممکن است جهت چرخه‌ها را برعکس کند. اتفاقات خاصی که ممکن است جریان راکد و غیرقابل تغییر یک جامعه‌ی بد را دچار تلاطم کند. تلاطمی که البته جهت‌ مثبت و منفی‌اش به عهده‌ی خود آن جامعه است. ممکن است آن جامعه به سوی رستگاری تغییر  مسیر بدهد و پی در پی وضعش بهتر شود و البته ممکن است در جهت سقوط بیشتر حرکت کند. آن‌ها این مفهوم را بزنگاه تاریخی می‌نامند.
یکی از مثال‌های آن‌ها از بزنگاه‌های تاریخی برای یک ملت بیماری طاعون در قرن چهارده میلادی و تأثیرات آن بر جامعه‌ی انگلستان چند قرن بعدش است. طاعون در قرن چهاردهم از چین شروع شد و به تدریج از راه ابریشم به تمام سرزمین‌های خاورمیانه و اروپا سرایت کرد (مشابه کرونا). بعد از این که طاعون در فرانسه و ایتالیا و آلمان و کل اروپا فراگیر شد به سراغ جزیره‌ی انگلستان هم آمد و نیمی از جمعیت انگلستان را از بین برد. سیاهی و شومی این بیماری اروپا را مبهوت کرد.
اما چرا طاعون در انگلستان تبدیل به یک بزنگاه تاریخی شد؟ پس از رخت بر بستن طاعون، نیروی کار در انگلستان به شدت کاهش پیدا کرد. نظام فئودالی حاکم نیاز به کارگر داشت. اما کارگر کم بود و کارگران ارج و قرب پیدا کردند. به تدریج طبقه‌ی کارگر انگلستان مطالبه‌گر شدند و برای کار کردن روی زمین‌های اربابان امتیاز خواستند. این امتیاز خواستن‌ها به تدریج باعث از بین رفتن نظام فئودالی انگلستان شد. با از بین رفتن نظام فئودالی انگلستان نوعی برابری بین آحاد جامعه کم کم ظهور پیدا کرد و این برابری و مطالبه‌گری طی فراز و نشیب‌هایی طولانی و هم‌زمانی با اتفاقات بسیار دیگر منجر به شکل‌گیری پارلمان انگلستان و نظام سرمایه‌داری در این کشور شد. شرح کامل دگرگونی‌های تاریخی ملت انگلستان پس از طاعون و شکل‌گیری پارلمان و نظام سرمایه‌داری در این کشور را عجم‌اوغلو و رابینسون در کتاب خودشان به صورت مفصل شرح داده‌اند که از خواندنی‌ترین بخش‌های کتاب‌شان است.
اما همین طاعون در سرزمین‌های شرقی اروپا هم یک بزنگاه تاریخی بود. بزنگاهی که به علت طرز مواجهه‌ی متفاوت اهالی اروپای شرقی با آن اوضاع را برای آن‌ها بد و بدتر کرد. طاعون و کم شدن نیروی کار نه تنها باعث بهبود وضعیت کارگران در این سرزمین‌ها نشد، بلکه زمینه را برای بردگی بیشتر هم فراهم آورد... 
«مرگ سیاه [طاعون] مثالی واضح از یک بزنگاه تاریخی، یک حادثه‌ی مهم یا تلاقی عواملی است که توازن اقتصادی و سیاسی موجود در جامعه را بر هم می‌زند. بزنگاه تاریخی شمشیری دولبه است که می‌تواند مسیر کشوری را دستخوش بازگشت شدید کند. از سوی دیگر می‌تواند راه در هم شکستن نهادهای بهره‌کش و ظهور نهادهای فراگیرتر را همانند مورد انگلستان هموار کند. یا می‌تواند ظهور نهادهای بهره‌کش را همانند مورد بردگی ثانویه در اروپای شرقی شدت بخشد.» (چرا ملت‌ها شکست می‌خورند؟- نشر دنیای اقتصاد- ص ۱۳۷)
۲- تا به این لحظه که دارم این متن را می‌نویسم در طول دو هفته‌ای که از رسمی شدن خبر شیوع آن در ایران می‌گذرد، 124 نفر قربانی شده‌اند. اگر فرض بگیریم که ۲درصد از مبتلایان این بیماری کشته می‌شوند (این در چین بوده و معلوم نیست که در ایران هم این‌گونه باشد. ولی فرض می‌گیریم)، پس توی ایران حداقل 6200 نفر کرونا گرفته‌اند. نمودار رشدش را هم که نگاه می‌کنی یک نمودار نمایی است که هنوز شیبش کند نشده و با احتمال زیادی همین‌جوری تصاعد هندسی‌وار زیاد می‌شود. 
معلوم نیست خودم کرونا گرفته باشم یا نه و معلوم نیست که از کرونا جان سالم به در ببرم یا نه. اوضاع نیز بسیار وخیم است و بلاهت اندر بلاهت را شاهد هستیم. هنوز خیلی از مردم موضوع را جدی نگرفته‌اند. صدا و سیما هم تصویری وارونه ارائه می‌دهد. صداوسیمای ما به جای این‌که سعی کند موضوع را به سمت قابل کنترل ماجرا (پیشگیری) ببرد و مردم را تا جای ممکن بترساند، موضوع را به سمت پرهزینه (درمان و بیمارستان و فداکاری پرستاران و پزشکان) می‌برد. تشبیه بیمارستان‌ها و پرستاران به خط مقدم جبهه و رزمندگان هشت سال دفاع مقدس به قدری احمقانه است که آدم نمی‌داند چه بگوید. این تشبیه کم بوده، مدافعین سلامت (بر وزن مدافعین حرم) را هم به آن اضافه کرده‌اند؛ و مردمی که آن قدر موضوع را به شوخی برگزار می‌کنند که به جاده می‌زنند و توصیه‌های مودبانه‌ی وزارت بهداشت هم به جاییشان نیست. که البته بی‌اعتمادی بین دولت و ملت عجیب اوضاع را وخیم کرده. از آن طرف دولت به ملت اعتماد ندارد که شهرها را قرنطینه کند و از این طرف هم ملت به دولت اعتماد ندارند که توصیه‌هایش را جدی بگیرند...
ولی یک چیزی را مطمئنم و آن‌ این است که کرونا برای جامعه‌ی ایران یک بزنگاه تاریخی است! درست است که قرن چهاردهم میلادی نیست و تغییراتی که طاعون در جامعه‌ی انگلستان چند قرن بعدش ایجاد کرد در ایران قرن بیست و یکم معنا ندارد. اما با اطمینان می‌گویم که کرونا یک بزنگاه تاریخی است و دارد یک سری از چرخه‌های مثبت و منفی وضعیت جامعه‌ی ایران را دچار تغییر می‌کند. چرخه‌هایی که شاید در این بلبشو نگاه کردن به آن‌ها خیلی فانتزی به نظر برسد، اما حقایقی هستند که باید دیدشان و باید پیگیرشان بود...
بله... کرونا کسب و کارهای شب عید را از رونق انداخته. بازار دچار رکودی ترسناک شده. کسی خرید نمی‌کند. خیلی از مشاغل به خاک سیاه نشسته‌اند. چرخش پول در ایران متوقف شده است. دولت که برای مهار تورم لجام‌گسیخته هیچ برنامه‌ای ندارد از این رکود شاد است و تشویق هم می‌شود که برای تورم آتی باز هم اقدامات اساسی نداشته باشد، اما...
۳- یکی از کانال‌هایی که این  روزها خیلی به دقت پیگیرش هستم کانال محسن حسام مظاهری است. حسام مظاهری کرونا را درهم‌شکننده‌ی آخرین پایگاه‌های مقاومت سنتی مذهبی می‌داند و به تحلیل رفتارهای مذهبیون در قبال کرونا می‌پردازد. او تحلیل خودش را دارد، ولی تحلیل‌های سایرین در مورد تأثیرات کرونا بر رفتارهای دینی مذهبی را هم به اشتراک می‌گذارد.
کرونا از قم شروع شد. اولین قربانی رسمی کرونا در ایران یک جانباز جنگ بود. به اصرار برادرش که پزشک بود از او تست کرونا گرفتند و مشخص شد که بر اثر کرونا فوت شده است. اکراه حاکمیت از پذیرفتن رسمی هر گونه ضعف و بحران باعث شد که تا بعد از انتخابات مجلس پرداختن به آن را به تعویق بیندازند. و کرونا تکثیر شده بود. قم مرکز شیوع کرونا در ایران شد. 
کرونا از قم شروع شد، از خیابان‌های پایتخت مذهبی ایران منتشر شد و بعد از مدت کوتاهی در تمام ایران گسترش پیدا کرد. تقارن نقطه‌ی شیوع کرونا با مرکزیت ایدئولوژیک ایران یک بزنگاه تاریخی است. به نظر من مقاومت مسئولین حرم حضرت معصومه در مقابل جدی گرفتن کرونا شروع یک بزنگاه تاریخی شده است. آن هنگام که می‌گفتند حرم پناهگاه الهی است و مردم را به دعا و نماز در پناهگاه الهی دعوت می‌کردند، مردم را به سوی کرونا می‌کشاندند و زودتر از چیزی که فکرش را می‌کردند، حقیقت برملا شد...
یکی از سنت‌های عجیب و غریب در ایران، ضریح پرستی است. این‌که تو وقتی به حرم امام رضا یا حضرت معصومه یا هزاران امامزاده‌ای که در ایران هستند می‌روی باید به سوی ضریح بروی. با یک حالت خشوع و احترام و بندگی به سوی ضریح حرکت کنی. ضریح را ببوسی. از ضریح تبرک بجویی. حاجت‌هایت را به ضریح نقره‌ای بگویی و از ضریح کمک بخواهی. مصداق عملی شرک خفی که با یکتاپرستی منافات عجیبی دارد و علی‌رغم این‌که علمای عربستان این عادت ایرانیان را دلیلی بر کافر بودن‌ اعلام می‌کنند، مسئولین ایران بر آن اصرار می‌ورزیدند. مقاله‌ای که سه روز بعد از اعلام شیوع کرونا در قم در جراید منتشر شد و در آن گفته شده بود که به سبب جنس ضریح حضرت معصومه، آن‌جا در مقابل ویروس امن است به یاد ماندنی بود. کرونا، بزنگاهی تاریخی برای ترک عادت ضریح پرستی و شاید خیلی از مناسک دیگر شده است. کرونا بدجور علمای قم را به چالش کشیده است. یک بزنگاه تاریخی هم برای علما و هم برای مردم ایران در مواجهه با چالش‌های دنیای قشنگ نو...
این دومین هفته‌ای است که نماز جمعه در شهرهای مختلف ایران تعطیل شده است. این دومین هفته‌ای است که شعارهای مرگ بر بسیاری از کشورهای مختلف جهان در شهرهای مختلف ایران بلند نمی‌شود. هنوز هم کسانی هستند که بگویند کرونا کار دشمنان ایران بوده است. اما کرونا دارد به ما یاد می‌دهد که کار خودمان هم هست. این ما بودیم که کرونا را منتشر کردیم. این ما بودیم که با سفر گله‌ای‌مان به شمال، گیلان و مازندران را به بحران رساندیم. این ما بودیم که با دست کم گرفتن کرونا آن را پخش کردیم. کرونا اگر از چین آمده، توسط خود ایرانی‌ها توی کل ایران تکثیر شده. این را دیگر کسی نمی‌تواند انکار کند. این که یاد بگیری که مسئولیت اشتباهاتت را خودت به عهده بگیری و هر هفته مرگ بر کشورهای دیگر نگویی یک بزنگاه تاریخی است... کرونا حاکمیت ایدئولوژی را به چالش کشیده است.
۴- به تجربه دریافته‌ام که در ایران قبل از کرونا فرد اهمیتی نداشت. ایدئولوژی حاکم بر کشور ما برای افراد به صورت تک تک اهمیت آن‌‌چنانی قائل نیست. افراد در یک حکومت ایدئولوژیک بیشتر به شکل سرباز نگاه می‌شوند. هویت فردی سرباز اهمیت چندانی ندارد. این سرباز اگر مرد یکی دیگر را جایگزین می‌کنیم. این سرباز اگر مرد در آن دنیا رستگار می‌شود. پس مهم نیست که مرده. 
چنین واکنشی در برابر تصادفات جاده‌ای هم وجود دارد. در ایران روزانه به طور متوسط ۴۵ نفر بر اثر تصادفات جاده‌ای و شهری کشته می‌شوند. اما این مسئله برای حاکمیت مسئله‌ی طراز اول نیست. در حوادث پس از شهادت سردار قاسم سلیمانی هم شاهد بودیم. ۶۵ نفر در مراسم تشییع در کرمان له شدند و مردند. اما هیچ داستانی از تک تک این ۶۵ نفر منتشر نشد. حتی مرگ‌شان به محاق فراموشی هم رفت. در مورد 176 نفری که در هواپیما مورد اصابت موشک قرار گرفتند هم اگر تابعیت کانادایی‌ و سوئدی و افغانستانی و آلمانی نبود، مطمئنا آن‌ها هم یک حادثه شمرده می‌شدند و به محاق فراموشی می‌رفتند. این‌که در مورد آن 176نفر داستان‌هایی منتشر شد و فرد فردشان اهمیت پیدا کردند به خاطر آن بود که ساکن جامعه‌ای شده بودند که در آن فردیت اهمیت دارد. فرد قصه دارد. فرد قصه‌اش را بیان می‌کند و آدمی که داستان دارد نمی‌تواند جزئی کوچک از یک کل معنادار باشد؛ او خودش یک جزء معنادار است.
کرونا اما در این مورد هم قابلیت تبدیل به یک بزنگاه تاریخی را دارد. کرونا به جان مسئولین و آقازاده‌ها هم افتاده. دیگر درد و مرض برای رعیت و سرباز نیست. حالا آن‌ها هم دچار شده‌اند و چالشی که به وجود آمده این جاست: ما آدم‌های عادی پس چی؟ مگر ما مردم عادی داستان نداریم؟ مگر زندگی ما هم قصه نیست؟ مگر کرونا ما را هم نابود نمی‌کند؟ پس چرا فقط به قصه‌ی آقازاده ها و مسئولین پرداخته می‌شود؟ یکی از به یادماندنی‌ترین این واکنش‌ها دقیقا توی رسانه‌ای اتفاق افتاد که تریبون حاکمیت است: شبکه‌ی استانی قم و مجری برنامه‌ای تلویزیونی که مبتلا شدن پسر حداد عادل را به چالش کشید. حالا مردم عادی با جدیت بیشتری دارند این سوال را می‌پرسند. ایجاد روحیه‌ی مطالبه‌گری کار آسانی نیست. کرونا یک بزنگاه تاریخی است.
۵- کلیپ‌های رقص پرستاران و پرسنل بیمارستانی برای روحیه دادن به خودشان و بیمارها به سرعت پخش می‌شود. با آن لباس‌های اجق وجق انصافا خوب هم می‌رقصند و رقص یکی از هفت هنر است که در ایران سرکوب شده است. اینستاگرام فرصتی را مهیا کرده بود که رقص فراگیر شود. اما بگیر و ببندها و اعتراف‌گیری‌ها باعث شد تا فقط رقاص‌های اینستاگرامی ساکن در خارج از ایران جرئت پخش داشته باشند. رقص در ایران ممنوعه بود. اما این روزها رقص حلال شده است، این روزها رقص در خاک ایران حلال شده است. کمتر کسی از مردم عادی است که کلیپ‌های رقص پرستاران را ببیند و محکوم‌شان کند. کرونا یک بزنگاه تاریخی برای هنر رقص در ایران نیست؟!
۶- دولت سعی می‌کند که تا جای ممکن حضور افراد برای پیگیری کارهای اداری را کاهش دهد. خیلی از کارها امکان پیگیری الکترونیک‌شان فراهم شده است. برای خیلی از کارها افراد از حضور معاف شده‌اند. این هم یک بزنگاه تاریخی است. نگاه سنتی که افراد برای دریافت خدمات از دولت حتما باید مراجعه کنند و یک لنگه پا بایستند و احراز هویت شوند در دنیا منسوخ شده است. در ایران علی‌رغم تمام زیرساخت‌ها همچنان ادامه داشت. کینز یک مثال خیلی مشهور برای اشتغال‌زایی دارد. او می‌گوید که دولت باید برای مردمش اشتغال‌زایی کند. لازم نیست شغل واقعی باشد. همین که عده‌ای را مسئول کندن چاله کند و عده‌ای دیگر را مسئول پر کردن همان چاله‌ها و این بازی را تکرار کند خوب است. شاید تعداد انگشت‌شماری کشور در جهان باشند که هنوز هم به این توصیه‌ی کینز عمل می‌کنند. ایران یکی‌شان بود و حالا انگار واقعا نیازی به خیلی از چاله‌ها و پر کردن چاله‌ها نبوده... درونگری افراطی و این‌که ما باید با خودمان سرگرم باشیم تا اقتصادمان شکوفا باشد تا کی قرار است ادامه پیدا کند؟ کرونا باعث می‌شود که بی‌معنایی این تئوری به خیلی‌ها حقنه شود؟!
۷- و چرخه‌های بزرگی در راهند. چرخه‌هایی که جرقه‌ی اولیه‌شان را کرونا زده است. قابل پیش‌بینی هم نیستند. نمی‌توانم بگویم که کرونا در نهایت باعث ایجاد چرخه‌های مثبت می‌شود یا منفی. خودش پدیده‌ی مزخرفی است. موقتا آسیب‌های بزرگی هم زده است. اما به طرز غریبی به بعد از کرونا امیدوارم... به چرخه‌هایی که در ایران بعد از کرونا شکل می‌گیرند امیدوارم...
 

  • پیمان ..

شو آف

۱۰
اسفند

خبرش کوتاه بود. فلانی که فعال فرهنگی و مستندساز و جوان متعهد و مومن فعال رسانه بود شب گذشته بر اثر مشکل حاد ریوی ناشی از بیماری کرونا در بیمارستان مسیح دانشوری تهران درگذشت. عکسش را هم زده بودند. جوان ریشویی که هنوز جوان‌تر از این حرف‌ها بود که موی سپیدی در چهره‌اش پیدا شود.
شناخت من از او فقط منحصر به توئیت‌هایی بود که در مخالفت با لایحه‌ی اعطای تابعیت به بچه‌های مادر ایرانی، پدر غیرایرانی کار می‌کرد. غیرممکن بود که نماینده‌ی مجلسی، مدیری، وزیری کسی در موافقت با حق انتقال تابعیت از خون زن ایرانی توئیتی بزند و او در ریپلای به آن توئیت طرف را با خاک یکسان نکند و چند تا صفت کت و کلفت به او نبندد.
شنیدن خبر مرگش برایم چند احساس متناقض را به وجود آورد. اول این که کرونا جان جوانی همچو او را هم گرفته بود. یعنی که من باید منتظر شنیدن خبرهای ناگوار از آدم‌های نزدیک‌ترم هم باشم. دوم دعوای تابعیت بچه‌های مادرایرانی بود و دریچه‌ای که او مخالفت می‌کرد. حس عجیبی است. وقتی می‌بینی یک مخالف دوآتشه‌ی پروژه‌ات به تیر غیب گرفتار می‌آید.
هفته‌ی پیش یک مادر ایرانی پیغام داده بود که بچه‌اش توی یکی از بیمارستان‌های شهر مشهد زودتر از موعد (توی شش ماهگی) به دنیا آمده و با زور دستگاه بالاخره توانسته‌اند او را به ۸ماهگی برسانند و آماده‌ی ترخیص کنند. بچه ۵۰روز توی دستگاه خوابیده بوده و وقتی فهمیده‌اند که پدرش افغانستانی است، گفته بودند که هزینه‌هایش باید به نرخ آزاد حساب شود. هر چه قدر جزع فزع کرده بود که من مادر بچه ایرانی‌ام و دفترچه دارم گوش به حرفش نداده بودند. ۵۰میلیون تومان باید می‌داد تا بچه‌اش را بهش بدهند. می‌گفت که مگر قانون تصویب نشده که بچه‌های مادر ایرانی شناسنامه بگیرند؟ من الان از کجا پول بیاورم؟ و کاری از دست من برنمی‌آمد... زور کسانی که مخالف حق انتقال تابعیت از خون زن ایرانی هستند تا به حال از ما بیشتر بوده...
وقتی خبر مرگ آن جوان را شنیدم بلافاصله یاد این مادر ایرانی افتادم. ولی دریچه‌ای که او مخالفت می‌کرد هم جالب بود. آن خدابیامرز هم از دریچه‌ی خودش فکر می‌کرد که دارد از حق زنان مظلوم این سرزمین دفاع می‌کند. حرفش این بود که اگر زنان ایرانی حق انتقال تابعیت به فرزندشان را پیدا کنند، میزان خرید و فروش زنان ایرانی در مرزهای سیستان و بلوچستان به مردهای افغانستانی و پاکستانی زیاد می‌شود. این حرف را خیلی‌ها به من زده بودند. او که حزب‌اللهی بود این حرف را می‌زد، عضو هیئت علمی یکی از پژوهشکده‌های اجتماعی وزارت علوم هم این حرف را می‌زد. در حالی‌که اصلا بحث خرید و فروش زن ایرانی به خاطر شناسنامه‌دار شدن یا نشدن بچه‌اش اتفاق نمی‌افتاد که این بخواهد عامل تضعیف‌کننده یا تقویت‌کننده باشد و این که مگر چند درصد از زنان شامل این قانون در آن وادی می‌افتند که بخواهیم همه‌شان را محروم نگه داریم؟ هیچ قانون مطلقا خوبی وجود ندارد و فقط خیر اکثریت است که در قانون لحاظ می‌شود. این یک حق بود. این که طرف با حقی که دارد چگونه رفتار می‌کند به خودش مربوط است. به نظر من اگر اولش بلد نباشد از حقش استفاده کند بالاخره یاد می‌گیرد. 
مثل این بود که بگویند به اهالی سیستان و بلوچستان نباید ماشین فروخت. چون آن‌ها برمی‌دارند تعدادی از این ماشین‌ها را تبدیل به شوتی و افغانی‌کش می‌کنند و بار و آدم قاچاق می‌کنند. آیا همه‌ی اهالی سیستان و بلوچستان این کار را می‌کنند؟ مسلما نه. آیا همه‌ی زنان ایران خرید و فروش می‌شوند؟ مسلما نه. تازه حرفش بدتر هم بود. می‌گفت که اصلا نباید زن ایرانی حق شناسنامه دار کردن بچه‌اش را داشته باشد. مثل این بود که بگوید چون به اهالی سیستان و بلوچستان نباید ماشین بفروشند پس بقیه‌ی ایرانیان هم نباید صاحب ماشین شوند.
خدا بیامرزدش. آدم خیلی فعالی بود. به خاطر طیف و جناحی که از آن برمی‌آمد ابایی هم از توپ و تشر زدن به نماینده و وکیل و وزیر نداشت. قشنگ کلفت بارشان می‌کرد و متهم‌شان می‌کرد به نفهمیدن... حالا دیگر نیست و هیچ کسی هم به بچه‌های مادر ایرانی شناسنامه نداده. 
 

  • پیمان ..

نمی‌دانم آن مأمور اطلاعاتی دست به کار شده یا نه. نمی‌دانم برگ مأموریتش صادر شده یا نه. ولی کار، کار خودش است. او است که می‌تواند تخمه‌سگ ماجرا را دربیاورد. کار وزارت بهداشتی‌ها نیست. آن‌ها نباید درگیر شوند. اگر هم درگیر شوند از عهده‌اش برنمی‌آیند. آن‌ها باید کار خودشان را درست انجام بدهند.

اصلا درد همین است که همه جای آن مأمور اطلاعاتی فکر می‌کنند و عمل می‌کنند. درد این است که همه به خاطر نوع مناسک ورودشان به هر پست و مقامی، خودشان را پیش از هر چیزی یک اطلاعاتی می‌دانند. آن پرس و جوهای انقلابی و آن تحقیق‌های محلی و میدانی و درآوردن آمار فک و فامیل تا هفت پشت و اهمیت التزام فکری و عملی (آن هم نه یک بار، بلکه چندین و چند بار) چنان مناسک ورودی ایجاد کرده که همه خودشان را وابسته‌ و سرباز می‌دانند. پیش از انجام وظایف خودشان به چیزهای دیگری فکر می‌کنند. به جای این‌که اطلاع‌رسانی کنند و بگویند که با این مشکل روبه‌رو شده‌ایم تکذیب می‌کنند و پشت پرده زور می‌زنند که اطلاعات بیشتری گیر بیاورند. دروغ می‌گویند و نمی‌دانند که دروغ گفتن چه هزینه‌هایی دارد. آن مأمور اطلاعات باید شاکی بشود که چرا دروغ گفته‌اید؟ چرا خواسته‌اید جای من فکر و عمل کنید؟

حالا باید سراغ تک تک آدم‌های کرونا گرفته برود. باید با نزدیکان‌شان صحبت کند. باید قدم به قدم خیابان‌ها و کوچه‌هایی را که آن‌ها رفته‌اند برود. باید سعی کند آدم‌هایی را که آن کرونایی‌ها باهاشان دست داده‌اند و بوس‌شان کرده‌اند پیدا کند. از کجا کرونا گرفته‌اند؟ باید توی وزارت بهداشت ستاد فرماندهی را راه بیندازد. لحظه به لحظه بهش خبر بدهند که کرونا گرفته‌ها را کجا بستری کرده‌اند. باید یک پایش در قم باشد و یک پایش تهران و یک پایش هر شهری که می‌گویند کرونا منتقل شده. کار او جلوگیری از انتشار نیست. کار او فقط پیدا کردن تخمه‌سگ ماجرا است: اولین کسی که توی ایران کرونا گرفته. باید این را پیدا کند. این یک سوراخ است. راهی که آن آدم کرونا را به ایران منتقل کرده یک سوراخ است. وزارت بهداشتی‌ها هم منتظر رأی و نظر او هستند. آن‌ها هم منابع محدودی دارند. باید بفهمند که این منابع را کجا سرازیر کنند تا جلوی شیوع را بگیرند. او یک مأمور اطلاعاتی است. باید جلوی سوراخ را بگیرد... سوراخی که احتمالا از یک سری تعارض منافع‌ها به وجود آمده. منفعت گروه‌هایی الزام می‌کرده که یک سری دریچه‌ها باز بمانند. حالا او باید به جنگ دریچه‌ها و منافع برود؟ احتمالا سوراخ را پیدا می‌کند. اما با منافع گروه‌ها چه کند؟!

نمی‌دانم آن مأمور اطلاعاتی دست به کار شده یا نه...


پس‌نوشت: دست به کار نشد! از پنج‌شنبه تا حالا در مورد علت شیوع کرونا دلایل مختلفی را مطرح کرده‌اند. یک بار گفتند کار کارگرهای چینی است که در قم مشغول به کارند. بعد گفتند کار یکی از همان‌هایی است که مرده. طرف بازرگان بوده و غیرمستقیم به چین مسافرت داشته. بعد یادشان رفت که همچین دلیل‌هایی را گفته‌اند. تقصیر را انداختند به گردن مقصران تمام بحران‌های کشور: مهاجران افغانستانی و پاکستانی. گفتند این‌ها ویروس را با خودشان آوردند. حالا یکی هم نیست بهشان بگوید آخر آن‌ها اگر پول داشتند بروند به چین که جان‌شان را دست‌شان نمی‌گرفتند راهی ایران نمی‌شدند... بقیه‌ی داستان کرونا را هم همه می‌دانند دیگر...

  • پیمان ..