لاک پشت
بِه خورده هر آنکه منکرش شده که لاک پشت ماشین مسافرت نیست و نمیشود با آن هیچ جایی رفت... بِه خورده...
مکان عکس: ایلراه کوچ عشایر بختیاری، نرسیده به چشمه کوهرنگ
پس نوشت: برگشتن از این سربالایی یکی از لحظههای پراسترس سفر بود. جاده خاکی بود و از یک جایی به بعد، جاده چالوس وار، پایین و بالا میشد. سربالاییها را پرگاز میرفتیم و دست اندازها را به آرامی با سرعت ۵کیلومتر بر ساعت طی میکردیم. اما این سربالایی سختترین بود. پر از دست انداز و قلوه سنگ بود. ارتفاع کف لاک پشت از سطح زمین فقط ۲۵سانتی متر بود و کوچکترین پایین و بالا شدن فنر ماشین یعنی گیر کردن کف ماشین به یکی ازقلوه سنگهای تیز جاده و خطرات مزخرفش، مثلن پاره شدن سیم انتقال بنزین از باک به موتور ماشین. از طرف دیگر سربالایی بود و باید پرگاز میرفتیم وگرنه وسطش خاموش میکرد. بیل و بیلچه هم همراهمان نبود که حداقل جاده را صاف کنیم... کیلومترها از جادهی اصلی فاصله داشتیم و هر چند اگر اتفاقی میافتاد عشایر آن دور و بر بودند. اما اگر حادثهای برای لاک پشت پیش میآمد باید همان جا رهایش میکردیم و کیلومترها میرفتیم تا به جایی برسیم که مکانیک و تعمیرکار و لوازم یدکی داشته باشند.
بد مخمصهای بود.
یا علی گفتیم و پر گاز رفتیم. اما وسط کار توی یک دست انداز افتاد و بعد یک لحظه خون به مغز لاک پشت نرسید و خاموش کرد. هر چه قدر استارت میزدم روشن نمیشد. توی سربالایی بود و بنزین از عقب به جلوی ماشین نمیرسید. مقداد پیاده شد که بیا هلش بدیم. قبول نمیکردم. از لاک پشت بعید بود که بخاهد من را وسط جاده ایلان و ویلان کند. چند بار پدال گاز را فشردم تا بنزین به کاربراتورش بریزد. و بعد... روشن شد. با تمام قدرت گاز دادم و از آن سربالایی و دست انداز آمدیم بیرون... دلم برایش سوخت. بوی موتورش به شدت بلند شده بود و آمپر آب طی چند ثانیه به حد جوش آوردن رسیده بود... ولی توانسته بود... توانست که از پس آنجاده هم بربیاید... کاپوتش را که باز کردم دلم میخاست درپوش رادیاتورش که رویش به زبان کُرهای چیزهایی نوشته ببوسم!