رقیب دشمن نیست!
1- هفتهی قبل حمید داستان یکی از ساندویچیهای محلهشان را برایم تعریف کرد.
ساندویچی در یکی از خیابانهای فرعی بود. بر خیابان اصلی یا دونبش نبود که مشتری عبوری و اتفاقی داشته باشد. قدیمی بود و ساندویچهای مغزش فوقالعاده خوشمزه بود. زد و نبش خیابان کمی پایینتر از آن مغازه یکی از ساندویچیهای زنجیرهای باز شد.
در نگاه اول شاید اتفاق بدی افتاده بود. آن ساندویچی زنجیرهای مشهور بود. ساندویچهایش استانداردی تعریفشده داشتند و نامآشنا بودند. یعنی آن چند نفر مشتری ساندویچی قدیمی هم امکان داشت که دیگر جذب نشوند و بروند سراغ آن ساندویچی دونبش زنجیرهای.
ولی در عمل اتفاق دیگری افتاد. نهتنها کاروکاسبی ساندویچی قدیمی کساد نشد. بلکه مشتریهایش زیادتر هم شدند. ساندویچی زنجیرهای بازار ساندویچ در آن خیابان را بزرگ کرد. افراد بیشتری به بهانهی نامآشنا بودن ساندویچی زنجیرهای وارد آن خیابان شدند. از هر 10 نفر یکی دو نفر آنقدر کنجکاو بودند که ساندویچی قدیمی چند ده متر بالاتر را هم امتحان کنند. و خب ساندویچی قدیمی کارش را هم بلد بود. ساندویچهای مغزش آنقدر کیفیت داشتند که تبدیل به مزیت رقابتیاش شود.
غولی که وارد آن خیابان شده بود آدمخوار نبود. قرار نبود بازار کوچک ساندویچی قدیمی را بدزدد. کاری که کرد این بود که حجم بازار را بزرگ کرد.
خیلی وقتها همینطور است. وقتی کسی همکار تو میشود، کسبوکاری را راه میاندازد که او را تبدیل به رقیب تو میکند به این معنا نیست که او دشمن تو است. رقیب دوست است. رقیب دشمن نیست. کسی است که اگر تو کارت را درست انجام بدهی دستبهدست تو میدهد و حجم بازار و حجم سود را بزرگ میکند.
2- فروردینماه اهواز بودم. 5 روز اهواز بودم. صبح تا عصر کار بود و غروب و شب برای خودم میرفتم توی اهواز میچرخیدم. هنوز هوا به طرز وحشتناک گرم نشده بود و شبی 7-8 کیلومتر توی شهر راه میرفتم و از اهواز لذت میبردم.
یک شب رفتم لشکرآباد. یکراست خیابان انوشه نرفتم. پیاده برای خودم از پل سفید رد شدم، رفتم سمت پل نادری، خیابان لقمان و محلهی امانیه را رد کردم و از خط راهآهن گذشتم.
توی دلم شهری را که هم رودخانه داشت و هم ریل راهآهن تحسین کردم و بعد وارد محلهی لشکرآباد شدم.
لشکرآباد پر بود از کوچههای تنگ و خانههای یک طبقه و نهایت دو طبقه. تمام محله عربی حرف میزدند. تقاطعها به نظرم بینظم و سامان میآمد. توی لشکرآباد تقاطعها به شکل چهارراه یا سهراه نبود. شش راهی بود. یکهو میدیدی به جایی رسیدهای که 6 تا کوچه به 6 طرفت منشعب میشوند. میدان مرکزی لشکرآباد برایم ترسناک بود. تنها بودم. اگر ماشینها را کنار میگذاشتی هیچ رنگی از ایران نداشت. بیشتر به یک کشور عربی میمانست. تمام صداها عرب بودند. اجناس مغازهها بنجل. توی میدان مرکزی پر بود از دستفروشهایی که جنس دست دوم میفروختند: از آفتابهی مسی تا دمپاییهای لاستیکی ساییده شده. بهجز کولرهای گازی که برای مقابله با گرمای 60-70 درجهای تابستان اهواز ناگزیرند همه چیز بوی فقر میداد.
بعد از کوچهی کیومرث و 6 راهیها رفتم پایین سمت راستهی فلافل فروشیهای لشکرآباد: خیابان انوشه.
بعدها بهم گفتند که 6راهیهای محلهی لشکرآباد هچل هفت و بیخود نبوده. اگر از بالا به نقشهی محلهی لشکرآباد نگاه کنی، شکل پرچم انگلستان و بریتانیاست.
و این عجیب بود.
نمونهی کاملتر داستان حمید بازار فلافل اهواز است. یک حرکت خودجوش اجتماعی برای ایجاد یک بازار. بازاری که روز به روز بزرگتر میشود و اهالی خیابان انوشه همگی با هم از آن سود میبرند.
انوشه خیابان خلاف محلهی لشکرآباد بوده. خیابانی بوده که زمانی هر کسی گذارش به آن جا نمیافتاد. فلافل فروشیها هم از اول مغازه نبودند. خانههایی بودند که ساکنان آن غروبها توی حیاطشان فلافل سرخ میکردند و میفروختند. کم کم حیاط این خانهها تبدیل به مغازه شد. شهرداری اول مقاومت کرد. ولی بعد در برابر حجم بازاری که شکل گرفته بود تسلیم شد. هنوز هم بارقههایی از خلاف بودن محلهی لشکرآباد در پستوهای خانههای این محله وجود دارد. مثلاً آخرین بارقه برای سال 1394 بود. زمانی که پلیس آمده بود برای پلمپ کردن یکی از قهوهخانهها. ولی 100 نفر از اهالی محله با قمه و چاقو حمله کردند به پلیس و نگذاشتند کاری کند. توی آن گیر و واگیر یک جوان 20 ساله هم کشته شد. معلوم هم نشد که چه کسی او را کشته...
حالا اما دیگر اثری از خلاف بودن این محله وجود ندارد. محلهی فقیر حالا میزبان ماشینهای آمریکایی و پولداری اهواز است. محلهی فقیر حالا یکی از جذابیتهای بیچونوچرای اهواز شده است. چرا؟ چون اهالیاش رقیب هم هستند و رفیق هم. همگی یک محصول را میفروشند. با هم رقابت شدیدی دارند. ولی همه از آن سود میبرند...
- ۳ نظر
- ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۱۲
- ۹۸۴ نمایش