پیادهروی در مسیرهای تکراری با دورهی تناوب یکماهه لذتبخش است. به این توجه میکنی که چه چیزهایی تغییر کرده. نگاه میکنی که اشیاء و آدمهای قبلی هنوز سر جایشان هستند یا نه.
پیتزافروشی ارم هنوز بسته است. هم ماه رمضان است و هم تابلوی قدیمیاش هنوز بهروز نشده. پس هنوز تعطیل است. مسچیان هنوز هم دبههای سبزرنگ آب رادیاتورش را جلوی مغازهاش بهصف چیده. جلوی کارواش نبش کوچه هنوز آن مزدا سری اف شکلاتیرنگ پارک است. (دفعهی پیش سقف و شیشه و کاپوتش پر بود از شکوفههای درخت بود. این بار تمیز و بی شکوفه بود.) سقف سفالی خانهی متروکهی آن دست هنوز هم سبز و پر از خزه است. ساندویچیها و کتلت فروشیها همهشان بستهاند. این بار طباخی کنار فروشگاه فروش بسته است و دیگر عطر لعنتیاش بر بوی چایهای مغازهی چای بهاره چیره نیست. ماه رمضان است.
سر میدان شهدا چند پیرمرد و پیرزن توی زنبیلهای حصیری بزرگ گوجهسبز و ازگیل و پرتقال محلی میفروختند. کمربند فروش جلوی بانک ملی بساط کمربندهایش را این بار جلوی بانک کناری (بانک مسکن) چیده بود... هوای خردادماه خنک و مطبوع بود.
وقتی رسیدم به باغ ملی دوچرخهسوار کوله بر پشت نگاهم را جذب کرد. کوله بر دوش، لاغر و بله باریک و تکوتنها بود. به کلاه ایمنی و دستکش سیاهش نگاه کردم. بعد حس کردم یک دوچرخهی دیگر هم رد شده. یعنی داشتم هنوز به کولهپشتی او نگاه میکردم که رد شدن صدای جیرجیری را کنار گوشم حس کردم. برگشتم. بله... یک دوچرخهی دیگر هم رد شده بود. دوچرخه با صدای جیرجیر بلندش دور میدان چرخید.
پیرمرد بود. دو تا میله گذاشته بود دو طرف فرمان دوچرخهاش. دو تا گل گلایل را چسبانده بود به این دو تا میله. یک پوستر از امام خمینی هم بین این دو تا گل. یک کیسه با آرم برنج محسن هم از فرمان دوچرخهاش آویزان بود. توی کیسه برنج نبود. نمیدانم چی بود. کلاهی به سفیدی ریشهایش هم بر سر داشت. تنها بود. برای خودش داشت رکاب میزد و توی شهر میچرخید...
یکهو یادم آمد توی مسیری که داشتم میآمدم به جز زیاد بودن ماشین های پلاک تهران هیچ نشانی از ارتحال ندیده بودم. بانکهای سر راهم فقط تعطیل بودند. از معمار انقلاب فقط یک روز تعطیل برای ادارات دولتی شهر را دیده بودم. سیاهی به چهرهی سبز شهر این بار ننشسته بود.
تنها چیزی که داشتم میدیدم همین پیرمرد دوچرخهسوار بود. عکس را برداشته بود گذاشته بود روی فرمان دوچرخهی قدیمیاش. دوچرخهای که صدای جیرجیر زنگزدگی و روغن نخوردن به چرخها و زنجیرش بلند بود. خیره به روبهرو رکاب میزد و زیر تونل سبز درخت های دو طرف خیابان ها میچرخید و میچرخید...
- ۳ نظر
- ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۵۹
- ۵۹۶ نمایش