92
ساکت شدهام. چندان حرفی برای زدن ندارم. نفرتم غلیظتر شده است. جملههای روزمرهام کوتاهتر شدهاند. سختیها را میبینم و چیزی نمیگویم و نگرانم که چطور باید حرکت کنم. غم روی دلم بیشتر سنگینی میکند. یعنی زندگی غمانگیزتر شده است. ازین که 6 ماه اخیر تنهاترین دوران زندگیام بوده ناراحت نیستم. این غمانگیز نیست. باید یاد میگرفتم. از یک جایی باید یاد میگرفتم که مهم نیستم. باید یاد میگرفتم که هیچ گهی نیستم. از آدمهایی هم که هنوز به این باور نرسیدهاند که هیچ گهی نیستند(آدمهای خود عن پندار...) به حد قتل نفرتم میگیرد.
92 چهطور بود؟ نمیدانم. این روزهای آخرش را که به هیچ وجه نفهمیدم. گذشت. خیلی سریع. در میان آهن و فولاد و خستگی و بیهودگی گذشت. صدای عبور ماشینها از خیابان دیوانهام میکند. به حد قتل از ماشینها و صدای رد شدنشان حالم به هم میخورد. 6ماه اخیر پایم را از دروازههای تهران بیرون نگذاشتم. رد دادم. خیلی چیزها را رد دادم. نمیدانم چرا و دقیق به چه خاطر رد دادم. یکهو دیدم دوست ندارم. یکهو دیدم چیزهای اسمی را هم رد کردهام. ورق کاغذی به اسم لیسانس گرفتهام، کارتی به اسم سربازی توی کیف پولم جا خوش کرده و کارتی بارکددار هم برای ساعت ورود و خروج از جایی به اسم کارخانه. و یکهو دیدم 6 ماه است پایم را از شهر تهران بیرون نگذاشتهام. تعریفکردنیها هر چه هست از گذشته است. قصههای خوش هر چه هست از گذشته است و گفتن ندارد که از گذشته است. خاطره از آن حال است. کسی که خاطرهای برای گفتن دارد زمان حالش چاق و چله میشود. آیندهاش چهطور؟!!
زیاد راه رفتم و کم کتاب خواندم و کمتر از آن با آدمها بودم. راه رفتنهای 92 راه رفتنهای تماشا نبود. راه رفتنهای تماشا کم کم دارد به آرزو تبدیل میشود. راه رفتنهای رفتن بود و رها شدن از ترشح بویناک چیزی در درون که راه رفتن میسوزاندش. نفرت و خشمی غلیظ که فقط با راه رفتن و جنبش بی ایستادن میشد کمی آرامش کرد. و شاید هم نبود و این تند راه رفتنها فقط عادت بود. یک عادت قوی و بیاراده. چاقتر نشدم. 5-6کیلویی از اول 92 لاغرتر شدم. شکم؟ نه بابا. شماها چهطور چاق و چله میشوید؟
برای عید مجلهای نخریدم. ویژهنامهها را سالهای پیش دوست میداشتم. بدون ویژهنامهها هم میشود زندگی کرد. میشود نفس کشید و راه رفت. والا...
93 برایم چه تخممرغی نیمرو میکند؟ نمیدانم. منتظرش هستم...
No matter who finds this reason when somebody saves this fool no matter who shakes this hard ground i know i wont fall down no matter who holds this moment then quietly walks this way no matter who's wounding my heart i know i won't fall down
- ۴ نظر
- ۲۷ اسفند ۹۲ ، ۱۷:۰۲
- ۸۷۴ نمایش