سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

محاربان

۱۹
آذر

همین دو ماه پیش زورگیر بزرگراه نیایش هم به اعدام محکوم شد. جرمش؟ محاربه. یک روز داغ تابستانی، توی یک ترافیک قفل که برای تهرانی‌ها عادت شده است، یک ۲۰۷ تک‌سرنشین را نشان کرد. به راحتی در ماشین را باز کرد. قمه دستش بود. اما از آن هیچ استفاده‌ای نکرد. فقط به عنوان وسیله‌ی تهدید دستش نگه داشت. موبایل خانم راننده را گرفت. پرید این طرف اتوبان و با موتور دوستش فرار کرد. فیلم زورگیری‌اش پخش شد. پلیس او را گرفت و با خوشحالی اعلام کرد که او از اتباع بیگانه است. 

کسی صدایش را درنیاورد که بعضی از ۲۰۶ و ۲۰۷های مدل بالا قفل مرکزی‌شان مشکل دارد. قفل مرکزی فناوری الکترونیک عجیب غریبی نیست. حتی به باتری و دینام ماشین هم کار ندارد. ماشین‌های ۴۰ سال پیش هم به این فناوری مجهز بوده‌اند. خب برای ایرانی‌ها تنها چیزی که مهم است شتاب و سرعت ماشین است دیگر. قفل مرکزی ماشین مشکل داشته و هر کسی به راحتی می‌توانسته ماشین را از بیرون باز کند. چند هفته پیش بخشی از دادگاه حسین، زورگیر بزرگراه نیایش پخش شده بود که در آن دختر راننده می‌گفت که چند بار نمایندگی ایران‌خودرو رفتم که این مشکل را برطرف کنند. نکردند. تمام تقصیر افتاد گردن حسین، مرد افغانی که ۱۷ سال پیش وقتی بچه بود با خانواده به ایران مهاجرت کردند و ساکن محله‌ی هرندی شدند. ۱۷ سال زندگی در ایران خودش یک عمر است و اگر قرار بود قوانین تابعیت ایران اجرا شود احتمال این‌که او چند سال پیش طبق ماده‌ی ۹۷۹ قانون مدنی ایرانی بشود هم وجود داشت.

روزنامه‌ی شرق یک گزارش از وضعیت خانواده‌ی حسین کار کرد که خیلی گزارش خوبی بود. با مادر و همسرش و برادش مصاحبه کرده بودند. حسین نتوانسته درس بخواند. به خاطر همه‌ی ممنوعیت‌های تحصیل کودکان مهاجر در ایران. مدرک هویتی درست و درمانی نداشت و مدارس ثبت‌نامش نکردند. مسئول صدور مدارک هویتی برای مهاجران افغان در ایران پلیس و نیروی انتظامی است. پلیس‌ها دوست ندارند افغانی‌ها صاحب مدرک شوند. چون آخر هر سال تعداد افغان‌های غیرمجازی را که دستگیر و رد مرز کرده‌اند به عنوان بیلان کاری خودشان اعلام می‌کنند و هر چه قدر بیشتر دستگیر و رد مرز کنند بیشتر بودجه می‌گیرند. ۵-۶ کلاس جسته گریخته در خیریه‌ها خواند و بعد دیگر ادامه نداد. رفت کار کرد. رفت توی سن پایین ازدواج کرد. بچه‌دار شد. بچه‌اش مریض شد. خرج دوا درمان بچه افتاد گردنش. از پسش برنیامد. راه حل میانبر به ذهنش زد: زورگیری و بعد دستگیر شد و محکوم به اعدام. 

پلیس گفته که از سال ۱۳۹۷ به این طرف سرقت‌ها ۳۷ درصد افزایش پیدا کرده‌اند و همچنان سیر صعودی دارند. پلیس گفته که روزانه ۳۰ هزار مأموریت انجام می‌دهد. چند تای‌شان مربوط به سرقت است؟ دقیق نگفته. ولی می‌شود فرض کرد که در حداقلی‌ترین شکل روزی هزار تا زورگیری است. یعنی صدها نفر دیگر هم مثل حسین هستند. اما دادگاه انقلاب حسین را به جرم محاربه به اعدام محکوم کرد.

این حکم اعدام زیاد سروصدا نکرد. شاید چون حسین افغانی بود. این روزها که بحث اعدام به خاطر جرم‌‌های کوچک روی بورس است گفتم این یکی حکم اعدام را هم یادآوری کنم. 

  • پیمان ..

انقراض

۱۴
آذر

رسیدم به جایی از کتاب که گفته بود لیست‌های بلندبالایی تهیه شده است از حیواناتی که به خاطر تغییرات اقلیمی ناشی از گرم شدن زمین در معرض انقراقض قرار دارند. گوریل‌های کوهی در آفریقا، قورباغه‌های جنگل‌های ابری، خرس عینکی رشته‌کوه‌های آند، پرنده‌های جنگلی تانزانیا، ببر بنگال، گیاهان خاص آفریقای جنوبی، خرس‌های قطبی، پنگوئن‌ها، صخره‌های مرجانی، جنگل‌های حرا و... همه و همه به خاطر گرم شدن زمین در خطر انقراض قرار می‌گیرند. بعد گفته بود که دلیل اصلی در خطر انقراض قرار گرفتن این حیوانات و گیاهان این است که آن‌ها نمی‌توانند «مهاجرت» کنند. شرایط جغرافیایی محل زندگی‌شان جوری است که نمی‌توانند مهاجرت کنند و به جای مناسب‌تری بروند. پنگوئن‌ها و خرس‌های قطبی با آب شدن یخچال‌ها جای دیگری ندارند. بقیه‌ هم همین‌طور. یا این‌که آدم‌ها جوری زمین‌ها را با کشاورزی و شهرسازی تصرف کرده‌اند که برای این موجودات مهاجرت غیرممکن می‌شود. آب و هوا تغییر می‌کند. شرایط زیست ناممکن می‌شود و آن‌ها می‌میرند. خیلی تدریجی و آهسته از صحنه‌ی هستی خارج می‌شوند.

یکهو یاد گفت‌وگوی دیشب‌مان افتاده بودم که ازم پرسیده بود خب به نظرت آخرش چی می‌شه؟ افاضات کرده بودم که برای شناختن آدم‌ها و سیستم‌ها باید به الگوهای‌شان نگاه کرد. همیشه سیستم‌های الگو بازتولید می‌شوند. الگوهای سیستم ما هم خب سوریه و ونزوئلا هستند. به هر قیمتی شده حاکمیت ‌آن‌ها باقی ماند و موفقیت هم یعنی باقی ماندن حاکمیت و باقی چیزها معنایی ندارد. برگشت بهم گفت اما در آن کشورها بخش زیادی از جمعیت کشور مهاجرت کردند. یک چهارم جمعیت ونزوئلا عرض دو سه سال به بقیه‌ی کشورهای آمریکای لاتین مهاجرت کردند. سوریه هم که ۷-۸ میلیون مهاجر به ترکیه و اروپا فرستاد و موج مهاجرتی اروپا را شکل داد. اما ایرانی‌ها مهاجرت نمی‌کنند. تأیید کردم حرفش. ایرانی‌ها مهاجرت نمی‌کنند. فقط دکترها و درس‌خوانده‌ها و کسانی که مهارت به دردبخوری برای بقیه‌ی کشورها دارند این روزها در کار مهاجرت هستند. بقیه فقط به مهاجرت می‌توانند فکر کنند. امکانی فراهم نیست. مهاجرت به عنوان یک حق انسانی و یک انتخاب برای رفتن و ساختن یک زندگی بهتر برای ایرانیان ممکن نیست. شاید برای مردمان سایر نقاط زمین فراهم باشد. اما برای این تکه از جغرافیای جهان خیر. ایرانیان به کجا مهاجرت کنند؟ به افغانستان؟ به عراق؟ به پاکستان؟ به ترکمنستان؟ به آذربایجان؟ به ارمنستان؟ به ترکیه؟ به کشورهای حوزه‌ی خلیج فارس؟ به روسیه؟ یا از ایران خراب‌شده‌ترند این کشورها یا این‌که اصلا حال و حوصله‌ی ایرانی‌ها را ندارند.

دیشب مانده بودم که چه بگویم. امروز که حکایت قربانیان آینده‌ی تغییرات آب و هوایی را می‌خواندم از این هم‌زمانی تعجب کردم. شرایط زیست لحظه به لحظه ناممکن‌تر می‌شود و عموم ایرانیان جایی برای رفتن ندارند. می‌مانند و شاید برای باقی ماندن تلاشی ستودنی را هم آغاز کنند. اما فرجام کار انگار مشخص است... منقرض می‌شویم... خیلی تدریجی و آهسته.
 

  • پیمان ..

وضعیت غریبی است. خودم را که جای فوتبالیست‌های تیم ملی فوتبال ایران می‌گذارم غریب بودن وضعیت را بیشتر احساس می‌کنم. یعنی راستش وضعیت خیلی‌های‌مان شبیه فوتبالیست‌های تیم ملی است، منتها در ابعاد کوچک‌تر و متفاوت‌تر. جام جهانی نهایت آرزوی یک فوتبالیست است. حضور در آن پیوستن به تاریخ است. حتی اگر تیمت قوی نباشد و جلوی سایر تیم‌ها سوسک شود هم باز نامت جزئی از تاریخ خواهد شد. تمام تلاش‌های یک فوتبالیست به سمت شرکت در جام جهانی فوتبال است. اما خب، شرکت در جام جهانی وجوه نمادین دیگری هم دارد. یکی این که تو نماینده‌ی کشورت هستی. تو فقط برای دل و جیب خودت در جام جهانی بازی نمی‌کنی. به عنوان نماینده‌ی کشورت هم حضور داری. وجه نمادینش این است که قبل از شروع بازی برای کل ورزشگاه سرود ملی کشورت پخش می‌شود. حتی شاید بشود گفت که نماینده‌ی کشور بودن اهمیتی بالاتر از بازیکن فوتبال بودن دارد. چون پیش‌شرط حضور تو در جام جهانی این است که اهل یک کشور باشی و بتوانی به عنوان نماینده‌ی آن کشور در جام جهانی شرکت کنی. 
تا همین ۳۷۵ سال پیش کشورها وجود خارجی نداشتند. ایران و افغانستان و عراق و پاکستان و قطر و امارات و کویت و بحرین و عمان و... این همه کشور در جهان وجود نداشت. نظم جهان بر معیار کشورها بنا نشده بود. بعد از قرارداد وستفالیا بود که اول در اروپا مرزکشی و کشورسازی بر اساس ساکنان یک محدوده‌ی جغرافیایی مشخص شروع شد و در قرن بیستم هم این سیستم در تمام جهان اجرایی شد تا همه‌ی جهان کشور کشور باشند. یک جاهایی مثل خاورمیانه هم این مرزها چون بر اساس خواست خود مردمان شکل نگرفته بود و اعمال‌شده توسط اروپایی‌ها بود مرزها شدند محل همیشگی مناقشه. با این حال چه خوش‌مان بیاید چه خوش‌مان نیاید نظم مستقر در دنیا حالا نظام ملت-دولت و مرز و کشور است. هر کشوری یک حوزه‌ی استحفاظیه دارد و مردمی که در داخل آن مرز زندگی می‌کنند و دولتی که هدفش تأمین منافع آن مردم است یا به عبارت درست باید هدفش تأمین منافع آن مردم باشد. خیلی از وقایع جهان امروز هم بر اساس همین نظم سروسامان پیدا کرده‌اند؛ مثلا المپیک و جام جهانی فوتبال.
حالا این وسط اگر بین دولت و مردم انشقاق پیش آمد چه باید کرد؟ اگر دولت خودش را صاحب مرزها و مردم خودش بداند، اما مردمش این اعتقاد را نداشته باشند چه می‌شود؟ در سطح جمعی شاید صورت‌مسئله و پاسخ دم دستی ساده باشد، اما در سطح فردی چه؟ در سطح فردی که عمر آدم‌ها کوتاه و فرصت‌ها بسیار کم است چه؟
هنرمندها، ورزشکارها، فعالین مدنی و کلا گروه‌هایی که یا کارشان به نوعی نمایندگی یک کشور است یا اثر کارشان جمعی و گروهی است با یک تناقض عمیق روبه‌رو می‌شوند. از یک طرف آن‌ها در قبال فرد خودشان این مسئولیت را دارند که استعدادهای وجودی‌شان را شکوفا کنند. عمر آدمی کوتاه است. هر آدمی در مقابل خودش این مسئولیت را دارد که از تلف شدن خودش جلوگیری کند. سعی کند بهترین خود خودش را بسازد. خودش را حرام نکند. از یک طرف دیگر این جور آدم‌ها در خلاء هم زندگی نمی‌کنند. در یک جامعه زندگی می‌کنند و شکوفایی استعدادهای‌شان در زمینه‌ی جامعه‌ است که معنا پیدا می‌کند. توی وضعیت‌هایی شبیه امروز ایران، شکوفایی خود و خواسته‌ی جامعه در دو جهت مختلف قرار می‌گیرند. حداقل برای فوتبالیست تیم ملی فوتبال ایران که این گونه است. از یک طرف با دولت روبه‌رو است و باید قبل از سفر به مسابقات با خود دولت دیدار کند و چنین اجباری وجود دارد. تن می‌دهد و حمایت مردم را از دست می‌دهد. بعدش هم که می‌خواهد با نخواندن سرود ملی حمایت مردم را دوباره به دست بیاورد، دیگر همه چیز دیر شده است و یک خلاء درونی وجود را پر می‌کند. یک بیگانگی عجیب. با دولت بیگانه می‌شود و سرود ملی‌اش را نمی‌خواند. با مردم بیگانه می‌شود و می‌بیند که شکستش برای بعضی از آنان حتی خوشحال‌کننده است. با خودش هم به طرز دردناکی بیگانه می‌شود و می‌بیند که نمی‌تواند مثل همیشه بازی کند و تحقیر می‌شود. وضعیت باخت-باخت-باخت.
هنوز هم نمی‌دانم در چنین وضعیت شخماتیکی باید چه کرد. در سطح فردی منظورم است. توی تئاترهایی که توی زندگی‌ام دیده‌ام دو تا اجرا از رمان مفیستوی کلاوس مان را تأثیرگذارترین تئاترهای زندگی‌ام می‌دانم. زیست در سرزمین ایران و نوع حاکمیتش باعث شده که این دو تئاتر را عمیقاً درک کنم. یکی مفیستو بر اساس نمایشنامه‌ی آریان منوشکین و دیگری مفیستو برای همیشه بر اساس نمایشنامه‌ی تام لانوی. کلا ماجرای رمان مفیستو را خیلی دوست دارم. کتابی که کلاوس مان پسر توماس مان مشهور آن را در سال ۱۹۳۶ نوشت و تا سال ۱۹۸۱ هم در آلمان ممنوع‌الچاپ بود. مفیستو قصه‌ی یک بازیگر تئاتر است که واقعا کارش را دوست دارد. عاشق بازیگری تئاتر و رفتن روی صحنه است. اما یک جای کار مجبور می‌شود که تصمیم بگیرد که روحش را به حکومت (نازی‌ها) بفروشد یا نفروشد. اگر بفروشد می‌تواند به کارش ادامه بدهد و بازیگر تئاتر باقی بماند. اگر نفروشد هم اجازه‌ی کار پیدا نخواهد کرد. رفیقی دارد که روحش را نمی‌فروشد و ایستادگی می‌کند و البته که از شکوفایی استعدادش محروم می‌شود. اما او روحش را می‌فروشد و او هم نابود می‌شود. 
بر اساس این رمان نمایشنامه‌های مختلفی نوشته شده. توی آخری که دیدم (روایت تام لانوی) نازی‌ها هم در پایان می‌روند و این بازیگر تئاتر با عوض شدن حکومت روحش را به دومی هم می‌فروشد تا باز هم بتواند بازیگر تئاتر باقی بماند. توی تئاتر اولی که دیدم (روایت منوشکین) مفیستو محکوم بود. بی‌شرف شده بود و نهایت کار هم شکست خورد. همه شکست خوردند و تلخی ماجرا همین بود. وضعیت امروز ایران هم خیلی شبیه آن است. توی برداشت تام لانوی، مفیستو بی‌شرف شد، اما عاشق باقی ماند. او روحش را پی در پی به حکومت‌ها فروخت ولی عشقش به تئاتر را از دست نداد و شد خنک آن قماربازی که بنماند هیچش الا هوس قماری دیگر. اما حقیقت این است که توی همه‌ی نسخه‌های مفیستو، این بازیگر تئاتر در نهایت از تئاتر نمی‌تواند لذت ببرد و درد ماجرا همین است... دردناکی ماجرا این است...
 

 

پس‌نوشت: پرسیده بودید از فیلم‌های اجراهای مفیستو و مفیستو برای همیشه. گشتم پیدا نکردم. فقط از پشت‌ صحنه‌ی اجرای مفیستو که یک کار دانشجویی تحسین‌برانگیز بود یک فیلم توی تیوال موجود است با این عنوان: پروسه تولید فیلم مفیستو.

اما نمایشنامه‌های این دو اجرا هر دو به فارسی ترجمه و منتشر شده است:

۱. مفیستو. آریان منوشکین. ترجمه‌ی ناصر حسینی مهر. انتشارات روزبهان

۲. مفیستو برای همیشه. تم لانوی. ترجمه‌ی محمدرضا خاکی. انتشارات بیدگل.

  • پیمان ..