سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

پس از زمستان

دوشنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ۰۴:۵۸ ب.ظ

بابام به این بهانه که درخت لی توی حیاط زیادی بزرگ و تناور شده است آن را داد به تیغ اره‌ موتوری چوب‌فروش‌ها و سایه‌اش را از خانه کم کرد. می‌گفت درخته زیاد بلند شده بود و توی بادها احتمالش بود که سنگینی تنه‌اش آن را ریشه‌کن کند. قبول نداشتم حرفش را. چون درخت لی هم‌خانواده‌ی نارون‌هاست و نارون‌ها ریشه‌های خیلی پرشماری در زمین ایجاد می‌کنند. فکر کنم حداقل ۵۰ سال سن را داشت. من عاشق شکوفه‌های وقت بهار درخت لی بودم. چون ارتفاعش زیاد بود شکوفه زیاد داشت. شکوفه‌های درخت لی توی شب درخشش دارند. یک حالت شب‌رنگ عجیب غریبی دارند که شب‌های سال نو را برایم سرشار از حس و حال می‌کرد. سایه‌ی خیلی خوبی هم داشت. در تابستان و پاییز امسال، حیاط‌ و خانه‌مان بی‌سایه شده بود. انگار که نبودنش با اوضاع ایران نیز هم‌زمانی داشت.

سر چله‌ی زمستانی بابا رفت و از یک زمین دیگر سه تا درخت ۶-۷ ساله‌ی لی را از بیخ و بن کند آورد کنار تک‌درخت لی از دست رفته کاشت. درخت‌ها از حالت نهال خارج شده بودند. برای خودشان به اندازه‌ی قطر مشت یک آدم تنه داشتند. نونهال نبودند دیگر. گفتم این‌ها به زمینی که در آن ریشه دوانده بودند خو کرده بودند. بعید است که در زمین جدید شکوفه بدهند. بابام هم موافق بود. خودش هم امیدی نداشت که این سه تا درخت جایگزین به شکوفه بنشینند. فقط گفت: کاچی به از هیچی. اگر بشه خوب می‌شه.

مهاجرت برای یک نونهال آسان است. اصلا نونهال را خیلی‌ها برای مهاجرت تربیت می‌کنند. توی مشما سیاه نگهش می‌دارند که برود این طرف آن طرف بالاخره یک جایی در خاک ریشه بدواند. اما یک درخت ۶-۷ساله را دیگر نمی‌شد نهال نامید. دیشب که بعد از چند هفته وارد حیاط خانه شدیم، توی نور چراغ جلوهای ماشین، انعکاس شبرنگ‌طور شکوفه‌های سبز سه درخت را دیدم. هر سه شان لی بودند و هر سه‌شان شکوفه داده بودند. انگار نه انگار که پیش از زمستان در یک خاک دیگر بوده‌اند و حالا بعد از زمستان خاک‌شان عوض شده است...
 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی