پس از زمستان
بابام به این بهانه که درخت لی توی حیاط زیادی بزرگ و تناور شده است آن را داد به تیغ اره موتوری چوبفروشها و سایهاش را از خانه کم کرد. میگفت درخته زیاد بلند شده بود و توی بادها احتمالش بود که سنگینی تنهاش آن را ریشهکن کند. قبول نداشتم حرفش را. چون درخت لی همخانوادهی نارونهاست و نارونها ریشههای خیلی پرشماری در زمین ایجاد میکنند. فکر کنم حداقل ۵۰ سال سن را داشت. من عاشق شکوفههای وقت بهار درخت لی بودم. چون ارتفاعش زیاد بود شکوفه زیاد داشت. شکوفههای درخت لی توی شب درخشش دارند. یک حالت شبرنگ عجیب غریبی دارند که شبهای سال نو را برایم سرشار از حس و حال میکرد. سایهی خیلی خوبی هم داشت. در تابستان و پاییز امسال، حیاط و خانهمان بیسایه شده بود. انگار که نبودنش با اوضاع ایران نیز همزمانی داشت.
سر چلهی زمستانی بابا رفت و از یک زمین دیگر سه تا درخت ۶-۷ سالهی لی را از بیخ و بن کند آورد کنار تکدرخت لی از دست رفته کاشت. درختها از حالت نهال خارج شده بودند. برای خودشان به اندازهی قطر مشت یک آدم تنه داشتند. نونهال نبودند دیگر. گفتم اینها به زمینی که در آن ریشه دوانده بودند خو کرده بودند. بعید است که در زمین جدید شکوفه بدهند. بابام هم موافق بود. خودش هم امیدی نداشت که این سه تا درخت جایگزین به شکوفه بنشینند. فقط گفت: کاچی به از هیچی. اگر بشه خوب میشه.
مهاجرت برای یک نونهال آسان است. اصلا نونهال را خیلیها برای مهاجرت تربیت میکنند. توی مشما سیاه نگهش میدارند که برود این طرف آن طرف بالاخره یک جایی در خاک ریشه بدواند. اما یک درخت ۶-۷ساله را دیگر نمیشد نهال نامید. دیشب که بعد از چند هفته وارد حیاط خانه شدیم، توی نور چراغ جلوهای ماشین، انعکاس شبرنگطور شکوفههای سبز سه درخت را دیدم. هر سه شان لی بودند و هر سهشان شکوفه داده بودند. انگار نه انگار که پیش از زمستان در یک خاک دیگر بودهاند و حالا بعد از زمستان خاکشان عوض شده است...