ارزش افزوده
کلی گشته بودم و آخرش یک پایاننامه پیدا کرده بودم به سال 1390 که توی دانشگاه تهران کار شده بود. ایدهای نداشتم. آن موقع حتی نمیدانستم چهارچوب کارم چی هست و چی نیست. توی انگلیسیها هم 10-12 تا بیشتر پیدا نکرده بودم. گفتم بروم این پایاننامهی فارسی را فعلا بخوانم شاید فرجی شد.
کوبیدم رفتم دانشگاه تهران. دیگر دانشجوی تهران نبودم. عضویت یکروزه گرفتم. کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران برایم یک دنیا حس خوب بود. پارکتهای کف طبقات که هر از چند گاهی با نفت تی میکشیدند. آن لولههای توی طبقهی دوم که خود تاریخ بودند. لولههای مکندهی دریافت سفارش کتابها. در روزگاری که اینترنت و کامپیوتر نبود و جستوجوی کتابها با برگهدانها انجام میشد، وقتی کسی کتاب میخواست، شمارهی کتاب را روی یک تکه کاغذ مینوشت و میگرفت جلوی این لولهها. لولهها برگهی کاغذ را هورت میکشیدند و چند دقیقه بعد کتاب با آسانسور میرسید به حضور دانشجوها... یک عکس دارد پروین اعتصامی با شاه، که دقیقاً توی همین طبقهی کتابخانه مرکزی است...
این بار رفتم به جایی از کتابخانه مرکزی که در طول سالیان حضورم نرفته بودم: پایاننامههای الکترونیک. کارت عضویت نشان دادم و نشستم پشت سیستم و سریع پایاننامه را گیر آوردم و شروع کردم به خواندن... اول صبح رفته بودم و خلوت بود. بعد راهنمای قسمت هم آمد. همه چیز را نوشته بودند و سؤالی نداشتم. بقیه سؤال زیاد داشتند. بیشترشان دانشجوهای فوقلیسانس دانشگاههای این مملکت بودند. ولی نمیتوانستند از روی دستورالعمل کنار کامپیوترها پیش بروند... ولی کار اصلی آقای راهنمای قسمت این نبود. کار اصلیاش این بود که نگذارد ملت از صفحات پایاننامهها عکس بگیرند... هر 5 دقیقه میرفت به یکی میگفت آقای محترم خانم محترم اگر به اون صفحه نیاز دارید بگید براتون ایمیل میکنیم. هزینهاش 300 تومان است... اما گوش کسی بدهکار نبود. تا او سرش را برمیگرداند که به یکی تذکر بدهد، نفر پشتی شروع میکرد به عکس گرفتن از صفحهی روبهرویش.
خانمی که کنارم نشسته بود، حتی به صفحهی تقدیر و تشکر هم رحم نکرد. از آن هم عکس گرفت. آیا میخواستند متن آن پایاننامه را کپی پیست کنند؟ چرا آخر؟ کار راحتتر این نبود که آن را سریع بخوانند و بعد هر چه فهمیدند با قلم خودشان بنویسند؟ این که با جملات خودشان، با ادبیات خودشان بنویسند که فلانی در پایاننامهاش این کار را انجام داد راحتتر و قشنگتر نبود؟
آن حجم از استرس قایمکی عکس گرفتن و بعد وقت و زمانی که برای دوباره به متن تبدیل کردن آن عکسها هدر میرفت، کپی پیست را کار شاقی کرده بود. ولی ایمانی سخت به عملیات کپی پیست در سالن پایاننامههای کتابخانهی مرکزی دانشگاه تهران موج میزد و اصل کار مدل پایاننامهای که به سراغش رفته بودم عجیب شبیه یکی از مدلهای کتاب پویاییشناسی کسب و کار جان استرمن بود...