سطح ها و لبه ها
شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۵:۲۰ ب.ظ
از سطحی به سطحی دیگر میپری. از لبهای به لبهای دیگر. گاه لبهها چنان به هم نزدیکاند که نیاز به هیچ دورخیز و پرشی نیست و گاه چنان بالاتر و یا پایینترند که ترسناک مینمایند و گاه چنان در مه گرفتار که هیچ درکی از فاصله نخواهی داشت و فقط باید توکلتالیالله بپری. به هر حال سخت و آسان در سطحی از زندگی حرکت کردهای (در حاشیه یا میانه یا در تمام سطح فرقی ندارد. هر کدام شیوهای از زیستناند.) و به لبه رسیدهای و باید از لبه بپری. سطحی دیگر از زندگی انتظارت را میکشد. سطحی که واقعن نمیدانی انتهایش به کجا میرسد و بعد از این سطح چه سطحی انتظارت را میکشد. باری به سطح جدید میپری و بعد نگاه که میکنی فقط برهوت میبینی. هیچ شبیه به سطح سرسبز و پر دار و درخت و دشتگون قبلی نیست. برهوت است و تشنگی است و افقی تکراری و ملالتآور...
بدیاش این است که نمیتوانی به سطح قبلی برگردی. یعنی نه که نشود. میتوانی رویت را برگردانی و بپری به لبهای که از آنجا آمده بودی. ولی بعدش چه؟ تو به انتهای آن سطح رسیده بودی و به جز این سطح (این برهوت لایموت) هیچ سطح دیگری نیست. صبر کنی تا این سطح در چرخش روزگار بچرخد و سطحی دیگر در مقابل تو ظاهر شود؟ خیال باطل نیست؟ شاید آن بیابان تمام شود و بعدش باغ و بوستانها و شاید شاید کتابخانهها ظاهر شوند... امید باطل نیست؟
بدیاش این است که نمیتوانی به سطح قبلی برگردی. یعنی نه که نشود. میتوانی رویت را برگردانی و بپری به لبهای که از آنجا آمده بودی. ولی بعدش چه؟ تو به انتهای آن سطح رسیده بودی و به جز این سطح (این برهوت لایموت) هیچ سطح دیگری نیست. صبر کنی تا این سطح در چرخش روزگار بچرخد و سطحی دیگر در مقابل تو ظاهر شود؟ خیال باطل نیست؟ شاید آن بیابان تمام شود و بعدش باغ و بوستانها و شاید شاید کتابخانهها ظاهر شوند... امید باطل نیست؟