با کدام حیوان دوست شوم؟
۱. اسمش یادم رفته بود. برای من ارسلان است.قیافه و خرناسهکشیدنش به نام ارسلان میخورد. یادم رفته بود که او هم هست. ۳۰-۴۰ متری خانهی خاله یکهو دیدم که صدای پارس کردنش بلند شده. فقط پارس نمیکند. وسط هر پارس کردن یک زوزه هم میکشد. زوزه که میکشد قشنگ احساس میکنی باهات پدرکشتگی دارد و دارد با پاهایش زمین را میکند تا وقتی بهش نزدیک شدی بجهد رویت و تکه پارهات کند. آن طرف رودخانه زنجیر شده بود. کارش ترساندن آدمها و شغالهاست. هر کسی نزدیک شود شروع به پارس کردن و زوزه کشیدن میکند. قبل از اینکه زنگ در را بزنم وحید آمد بیرون. بهش گفت ساکت باش پسر. او هم چند تا خرناس کشید و ساکت شد.
پررو شدم. از روی پل رفتم آن طرف رودخانه و ۵ متریاش چمباتمه زدم و ازش عکس گرفتم. نشسته بود و سرش را گذاشته بود روی دستهایش و زیرچشمی نگاهم میکرد. خرناس میکشید. اما پارس نمیکرد دیگر. آرام بود. شروع کردم فیلم گرفتن ازش و کری خواندن که چت بود اولش؟ چرا صدات درنمیاد حالا؟ و نزدیک و نزدیکتر شدم. میخواستم یک کلوزآپ خفن ازش بگیرم که یکهو جهید و شروع کرد به پارس کردن. زنجیر دور گردنش مانع از این شد که بتواند روی من بپرد. اما گرخیدم. دوباره وحید از توی خانه گفت: ساکت باش پسر. و او هم جداً ساکت شد.
۲. دایی کنار مرغ و خروسها و اردکها همیشه یک جفت غاز هم نگه میدارد. فقط هم یک جفت. یک نر و یک ماده. غازها سنگین و باوقار راه میروند. مثل مرغها نیستند که هی سرشان به زمین باشد و هی عین احمقها زمین را توک بزنند. غازها سرافرازند. سینه را میدهند جلو و از بالا به دنیا نگاه میکنند و تا خوردنی نیابند سرشان را خم نمیکنند. مثل خروسها هم نیستند که هر از چند گاهی بپرند روی اولین مرغ دم دستشان و تا ترتیب مرغه را ندهند رهایش نکنند. حجب و حیا دارند. گاه که خسته میشوند بالهایش را باز میکنند و تند باز و بسته میکنند و در حد خودشان یک طوفان شن توی حیاط راه میاندازند. گاه حتی نیمچه پروازی هم میکنند. در حد ۲۰ سانت از زمین فاصله گرفتن. خیلی هم مواظب هماند. کافی است بروی سمتشان و ادای حمله کردن دربیاوری؛ جانشان را فدای هم میکنند. گردنهایشان را به هم گره میزنند. برای دفاع از هم سبقت میگیرند. گردنشان را به سمتت دراز میکنند و سو میکشند و به خیالشان شروع به ترساندنت میکنند.هدفشان هم فقط حفظ جفتشان در برابر خطر به وجود آمده است. این دفعه یک گوشهی حیاط گیرشان انداختم. بهشان نزدیکتر نشدم. ولی راه فرار هم نگذاشتم. حس خطر داشتند. اما حسشان آنقدر شدید نبود که حمله کنند. گردنشان را به هم نزدیک کردند و شکلی شبیه قلب را ایجاد کردند. تازه فهمیدم که چرا شکل کلیشهای قلب نماد عشق است.
۳. عمهام عروس هلندی دارد. نه اینکه خریده باشد. نه. یک روز صبح که رفته تا در لانهی مرغ و خروسها را باز کند و ولشان بدهد توی حیاط دیده که بالای لانهشان یک پرندهی بینهایت خوشگل نشسته. انگار به لپهایش ماتیک مالیده بود و قرمزشان کرده بود. یک کاکل هم بالای سرش بود و پرهایش بینهایت رنگین بودند. طوطی بود. اولش نمیدانسته که این چه پرندهای است. بغلش کرده بود آورده بود توی خانه. برایش آب و دانه گذاشته بود و طوطی را اهلی خودش کرده بود. حالا دیگر طوطی برای خودش قفس دارد. البته در قفسش باز است. توی خانه برای خودش میچرخد. از قفس به عنوان اتاق خواب استفاده میکند. آخر شب که میشود میرود توی قفسش مینشیند. صبر میکند تا روی قفسش پارچه بکشند و بعد تخت میگیرد میخوابد تا فردا صبحش. فقط هم یک گوشهی قفس میخوابد. عروس هلندی خجالتی و آرام است. میتوانی بروی سمتش و توی دستت بگیریاش. تسلیم است. اما از روی کاکلش میفهمی که استرس میگیرد. کاکلش سیخ میایستد. پریشان میشود. رهایش که میکنی کاکلش به حالت طبیعی خودش برمیگردد. هر وقت بهش تخمه بدهی نه نمیگوید. تخمه شکستنش دیدنی است. با چنان مهارتی مغز را از پوست جدا میکند که تو درمیمانی. حرف نمیزند. عروس هلندیها را باید از بچگی تربیت کنی تا بتوانند حرف بزنند. اگر در بچگی یاد نگیرند دیگر حرف نمیزنند. اما با این حال کاکل بالای سرش و قرمزی لپهایش و استرس گرفتنهایش دل آدم را میبرد.
۴. ساختمان محل کارمان یک کفترباز دارد. پشت بام ساختمان دربست در اختیار او است. ساختمان اداری است و کسی حوصلهی این را ندارد که پیگیر شود که چرا جعفر پشتبام را برای کفترهایش مصادره کرده. همهی واحدها درگیر کار خودشان هستند و او هم مزاحم هیچ کدامشان نیست راستش. تابستان هم که میشود برمیدارد تمام کولرها را خودش سرویس میکند تا کسی نیاید پشتبام و مزاحمش شود. یک بار بهم گفت: کفتر بلا رو از آدم دور میکنه. شوهرخواهرم به کفتر اعتقاد نداره. به خاطر همین هی بلا سرش میاد. چند وقت پیش تصادف کرد کج و کوله شد. اگه کفتر داشت این اتفاقها براش نمیافتاد.
جعفر اغراق میکرد. اما این چند وقت حس میکنم ارتباط برقرار کردن با حیوانها یک جاهایی از روح آدمیزاد را نوازش میکند. سگی که با شنیدن صدایت آرام میشود، غاز نر و مادهای که برای هم لاو میترکانند، عروس هلندیای که زیباییاش تو را خیره میکند و... یک جاهایی از روح آدم را قلقلک میدهد.یک بخشیاش مربوط به حس مالکیت و داشتن است، اما نه همهاش. یک جور ارتباط برقرار کردن است.حس میکنم آدمیزاد جانوری است که فقط ارتباط برقرار کردن با همنوعش پاسخگوی نیازهایش نیستند. با حیوانات، درختها، زمین و زمان هم باید ارتباط برقرار کند تا شاید به یک تعادل و آشتی درونی برسد و هر کدام از این ارتباطات را که برقرار نکند یک جای وجودش نامتعادل میشود...
- ۱ نظر
- ۰۳ فروردين ۰۰ ، ۰۸:۰۱
- ۲۲۶ نمایش