در ستایش راهآهن، جاده و تمام جابهجاییها
پنج-شش تا مسیر چهل-پنجاه کیلومتری دوچرخهسواری حوالی لاهیجان توی آستینم دارم. حاصل پرسهزنیهای سه سال اخیر و به خصوص ایام کرونا است. منظرههای این مسیرها هم جوری هستند که میتوانند خیال و رویا برای چند سال زندگی باشند. شاید روزی ممر درآمدم شدند.
دو-سه تا از مسیرها شامل پیچ و تاب خوردن در خود شهر لاهیجان هم هست. علاوه بر آرامگاه شیخ زاهد گیلانی و بیژن نجدی من ارادت ویژهای به کاشفالسلطنه هم دارم. مرد بزرگی بوده. خوشبختانه در تهران خیابانی به نامش نیست. در شهری که بزرگراهها به نام شیخ فضلاللهها و نواب صفویهاست همان بهتر که کاشفالسلطنه جایگاهی نداشته باشد. اهل دیار گیلان نبوده. متولد تربت حیدریه بوده و در جادهی بوشهر شیراز با ماشین به دره سقوط کرده و از دنیا رفته. ولی وصیت کرده بود که او را در لاهیجان به خاک بسپرند. این وصیتش من را یاد بابر، پادشاه گورکانیان میاندازد که وصیت کرده بود او را در کابل به خاک بسپارند و بر مزارش سقفی نسازند تا همیشه پذیرای قطرات باران باشد. لاهیجانیها او را پدر چای ایران مینامند. مردی بوده که جهانگردیهایش برای ایران ثمر داشته. چای را از هند به لاهیجان آورده و کشت چای را رواج داده.
اما کاشفالسلطنه فراتر از این حرفها بوده. به معنای واقعی کلمه روشنفکر بوده. داشتم کتاب «ایران در حرکت» را میخواندم. کتاب جالبی است. یک ژاپنی که قبلا کارمند شرکت راهآهن ژاپن بوده، ده سال از زندگیاش را گذاشته و در مورد راهآهن ایران تحقیق کرده و حاصلش شده کتاب ایران در حرکت. نکتهی جالب برای من این بود که او این کتاب را با استفاده از منابع دانشگاههای آمریکایی در مورد ایران انجام داد. البته بعید هم میدانم اگر دانشجوی یکی از دانشگاههای ایران میشد میتوانست همچه کتاب جامعی را دربیاورد. صحبت تأسیس راهآهن در ایران خیلی پیش از رضاشاه مطرح شده بود. از زمان ناصرالدینشاه که اکثر همسایههای شرقی و غربی ایران صاحب راهآهن شده بودند کرمش به جان ایرانیان افتاده بود که ای وای که ما حتی از همسایههایمان هم عقبماندهتر شدهایم. هند و کشورهای آسیای میانه و قفقاز و عثمانی همه صاحب راهآهن سراسری شده بودند؛ اما ایرانیان همچنان برای رفتوآمد وابستهی خر و قاطر بودند.
جایی از کتاب میکیا کویاگی کتابها و مقالهها و رسالههایی را که در باب اهمیت راهآهن برای ایران نوشته شدهاند بررسی میکند. یکی از این کتابها از برای کاشفالسلطنه است. کاشفالسلطنه در سال ۱۲۶۸ کتاب «تغییرات و ترقیات در وضع و حرکات و مسافرت و حمل اشیاء و فوائد راهآهن» را منتشر کرد. وقتی روایت کویاگی از این کتاب را خواندم ارادتم به کاشفالسلطنه صد برابر شد. حس کردم چهقدر از نظر فکری با این مرد نزدیکم:
«طبق نظر کاشفالسلطنه، دلیل اساسی پشت ترقی سریع اروپا آموزش نبود. زیرا قدرتهای اروپایی تا پیش از قرن نوزدهم- علیرغم وجود آموزش در اروپا پیش از آن- بر مشرق سلطه نداشتند. این امر نه به خاطر برتری ذاتی اروپاییان بود و نه به خاطر غنی بودن خاک اروپا، زیر مردم آسیا به ویژه ایرانیان مستعد و سختکوش بودند و خاک مشرق بارورتر از هر جای دیگر بود. اروپا از حیث غنی بودن منابع طبیعی هم مزیتی نداشت. ایران با وجود انبوه منابع طبیعی فقیر شده بود. طبق نظر کاشفالسلطنه، دلیل ریشهای «ترقی و ثروت و قدرت ملل فرنگستان» اختراع کشتیهای بخار و خطوط راهآهن بود، زیر این نوآوریها، انقلابی در جابهجایی ایجاد کرد.
برای اثبات این نکته، کاشفالسلطنه به اهمیت جابهجایی برای بدن انسان اشاره کرد؛ به طرز مشابهی جابهجایی درون کشور برای سلامت جامعهی ملی حیاتی بود. او جابهجایی را به دو دسته تقسیم کرد، درونی و بیرونی، بدون هر کدام از آنها تمام موجودات زنده، هم گیاهان و هم حیوانات هلاک خواهند شد. به همین نحو جامعه نیاز به جابهجایی بیرونی و درونی دارد و این ضرورت زمانی که جمعیت افزایش یابد بیشتر خواهد شد. تا حد زیادی به همان نحوی که خون در سرخرگها و سیاهرگها گردش میکند، ملت نیز نیاز به نقل و انتقال محصولات کشاورزی و صنعتی در داخل دارد، یعنی در درون قلمرویش درجادهها، کانالها و رودها. یک ملت همچنین نیاز دارد که از درون از طریق تلگراف در ارتباط باشد. با این وجود جابهجایی داخلی کافی نیست. ملتها نیاز به جابهجایی بیورنی دارند که نمود آن ارتباطات سیاسی و تجاری و روابط با دیگر ملتها است. بدون اینگونه جابهجاییهای درونی و بیرونی، ملت به «ملت بیروح» تبدیل خواهد شد. از آنجا که راهآهنها امکان این رکن جنبشی را فراهم میکردند که برای مایهی حیات ملت ضروری بود، اروپا را قادر ساختند تا در کوتاهمدت بر قدرت مشرق برتری پیدا کند. از این رو برای آنکه توازن قدرت دوباره به ایران و به طور کلی به مشرق بازگردد ساخت راهاهن امری حیاتی است». (کتاب ایران در حرکت- نوشته میکیا کویاگی- ترجمهیابراهیم اسکافی- نشر شیرازه کتاب ما- ص ۹۱ و ۹۲)