از مهارتهای زندگی در ایران
در بدترین نقطهی ممکن ماشینش را پارک کرده بود و رفته بود عروسی. اهل روستا و شهرهای اطراف نبود. پلاک ماشین ایران 46 بود. مهمان غریبه از رشت بود.
سر ورودی کوچه پارک کرده بود. باران میبارید. میخواستیم برویم خانهی آقا(پدربزرگم). خسته بودیم. بقیهی ماشینها هم توی کوچه پارک کرده بودند. ولی طوری که یک ماشین از کنارشان بتواند رد شود. ولی این پرایدسوار رشتی عدل در نقطهای پارک کرده بود که بههیچوجه ماشینی رد نشود.
باران میبارید. هوا سرد بود. پیاده شدیم. من و بابام بودیم. جلوی ماشین خالی بود. 1 متر میرفت جلوتر میتوانستیم رد شویم. گفتم هل بدهیم. ترمزدستی پراید به هیچچیزی بند نیست. قبلاً تجربهاش را داشتم. پرایدی که دوبله پارک کرده بود. هلش داده بودم. تنهایی هم زورم بهش رسیده بود. یک بار هم توی یک پارکینگ یک پرایده عدل جلوی ماشینم پارک کرده بود. آن را هم هل داده بودیم و کنار رفته بود. ترمزدستیاش خراب میشود؟ حقش است.
دو نفری زور زدیم. نشد. مرتیکه توی دنده هم گذاشته بود. زورمان به چرخدندهها نمیرسید.
با مشت کوبیدم به شیشهی ماشین که ونگ ونگ کند کسی به دادش برسد. واکنشی نشان نداد. با لگد زدم به در. پام درد گرفت. باز هم صدایی از پراید در نیامد. فقط چراغ خطرهاش روشن و خاموش شدند.
روی یک تکه کاغذ پلاک ماشین را نوشتیم. پراید نقرهای، ایران 46- 39 ل... بابام رفت توی سولهی محل برگزاری عروسی. وسط دامبولی دیمبوی عروسی تکه کاغذ را داد به خواننده که بگوید آقا بیا ماشینت را بردار. من نشستم توی ماشین. خیس و تلیس شده بودم. باران شدید بود.
3-4 نفر دیگر هم آمدند و دوباره زور زدیم که پراید را هل بدهیم. چرخدندهها نمیگذاشتند که از جایش تکان بخورد. یکیشان گفت پنچر کنیم ماشینش را. خیلی آدم احمقی است. گفتیم الآن پنچرش کنیم از سر راه ما کنار نمیرود و مشکلمان حل نمیشود که. بعد از 10 دقیقه صاحبش نیامد.
حالا 2 تا ماشین بودیم که معطل پرایده شده بودیم. همسایهی آقا هم میخواست برود توی کوچه و نمیشد. پسر آقای همسایه یک لگد دیگر به در پراید زد. باز هم فقط چراغخطرها روشن و خاموش شدند. او هم شماره پلاک را روی کاغذی نوشت و داد به پدرش که ببرد توی عروسی بدهد به خوانندهی مجلس. ولی باز هم خبری نشد.
دوست پسر آقای همسایه آمد. گفت پیداش نشده؟ گفتیم نه. رفت سمت در پراید. نوار پلاستیکی بین شیشه و در آهنی را بهراحتی کند. بعد رفت از صندوق ماشینش آچار باریک جک را آورد و فرو کردش توی در پرایده. کمی تکان تکانش داد و صدای باز شدن قفلهای پراید بلند شد.
گفتم: دمت گرم.
در را باز کرد. ماشین را خلاص کرد و ترمزدستیاش را خواباند. پرایده را هل دادیم به جلو. رفت توی بوتهها و خارها. عقبش بهاندازهی رد شدن یک ماشین جا خالی شد. سوار ماشین شدیم و رد شدیم.
از مهارتهای زندگی در ایران باز کردن قفل در پراید در کمتر از 20 ثانیه است. برای اینکه بتوانی به زندگی عادیات ادامه بدهی به این مهارت هم نیاز داری.
علی ای حال در ساعت ۳ بامداد توانستیم خودرو را وارد منزل کنیم. از بیانات کنایه آمیز خانم محترم که بر بی انصافی ما اشاره داشت می گذرم. از این هم می گذرم که در این دو ساعت صدای ما با زمانی که در حال جا به جا کردن خودرو بودیم تفاوتی نداشت فلذا بانوی یادشده نمی توانست از صدای ما بیدار شده باشد. از حجم آرایش ایشان هم بر نمی آمد که ایشان خواب بوده باشد. لذا خیلی نیازی به شرلوک هلمز یا پوآرو بودن نیست. ظاهراً همسایه گرامی از ابتدای ماجرا اقدام به زیر نظر گرفتن ما از پشت پنجره داشته و در زمانی که خوف ضرر به مال را حس کرده فریاد برآورده است و ... العاقل یکفیه الاشاره