حسین آقا
از جمعه تا به حال، «حسین آقا» رهایم نکرده. بدجوری رفته توی مخم. دیروز صبح یادش افتاده بودم. بهش میگفتم: حسین آقا چرا زدی خودتو کشتی؟ حسین آقا مگه تو زن نداشتی؟ مگه زنت اون قدر دوستت نداشت؟ حسین آقا تو که بیخیال بودی. تو که خونسردترین موتورسوار این شهر بودی. چرا زدی خودتو کشتی؟ لحنم هم شبیه لحن علی بود. یک جور حالت من خیلی چاکرت هستم حسینآقا.
امشب یادم آمد که قبلا حسینآقا را دیده بودم. توی کلیپ پیشدرآمد علی عظیمی دیده بودمش. امشب دوباره کلیپ را نگاه کردم. بله. خودش بود. دقیقهی ۲ و ثانیه ۳۵ به اندازهی ۱ ثانیه در کلیپ حضور داشت. سوار بر موتورش، با همان چهرهی سنگی و خونسرد داشت موتورش را به آرامی میراند و زنش پشتش نشسته بود صورتش را گذاشته بود روی شانهاش...
«طلای سرخ» را باید خیلی سال پیش میدیدیم. عباس گفته بود که ببینم. بعد از این که داستان «عبور من از خیابانهای پرسایه» را نوشتم و برای بچههای ۲۸ خواندم، عباس گفت تو باید فیلم طلای سرخ را هم ببینی. آن زمانها خوب داستان مینوشتم. داستان آدمهایی را مینوشتم که از من دور بودند. من بودند. اما من نبودند. این روزها داستان نمینویسم. و چه کار بدی میکنم. داستان نوشتن آدم را از خودش دور میکند و به خودش نزدیک میکند...
۸۳ یا ۸۴ بود که داستان را نوشتم. آن موقع برای مجلهی ادبیات داستانی فرستادم به گمانم داستان را. سالها بعد دیدم آن داستان را توی یکی از سایتهای متعلق به مجموعهی حوزهی هنری منتشر کردهاند. گیر ندادم دیگر... هنوز هم هست داستانش. داستان یک پیک موتوری خاص که در یک رستوران کار میکند و عقاید عجیب غریب خودش را دارد...
عباس گفته بود که تو باید «طلای سرخ» را هم ببینی... «طلای سرخ» هیچ وقت در هیچ سینمایی اکران نشد. ساخت سال ۱۳۸۱ است. آن سالها توی هیچ سینمایی نشد که ببینمش. اینترنت هم مثل امروز نبود که به راحتی گیر بیاورم فیلم. رفت و رفت تا جمعهی این هفته که به سرم زد ببینمش... از شروعش خوشم نیامد. یک کم هم به نظرم ناشیانه آمد. وقتی فیلم شروع شد اول تو نخ صحنههای تهران ۱۸-۱۹سال پیش بودم. بعد یکهو دیدم اسیر حسین آقا شدهام... حسین آقای که اول فیلم یک دزد بود و با علی آقا کیف میزدند. ولی نمیدانم چرا نفرتانگیز نیامد برایم. به خاطر صداقت و معصومیت علی آقا توی دید زدن زنهای تهران بود یا صدای خونسرد حسین آقا؟ جلوتر وقتی فهمیدم که حسین آقا جانباز جنگ است دیگر عاشقش شدم. اول فیلم آخرش را نشان داده بود. از همان لحظهای که حسین آقا پیتزا برد دم خانهی فرماندهی زمان جنگش و آشنایی داد دوست داشتم که فیلم هرگز به آن آخر لعنتیاش نرسد...
حسین آقا موتورسوار...پیک موتوری رستوران شاندیز تهران. مرد تنهای شب... کسی که از کار کردن در فضاهای بسته متنفر است. کسی که سکوت شبانهی تهران و پرسه زدن با موتورش در خیابانهای تهران را دوست دارد. کسی که فقط نگاه میکند و خونسرد است. به خطر زخمهای جنگش کورتون میخورد. صورتش باد کرده است. اما انگار این مرد از هیچ کس هیچ طلبی ندارد. انگار فقط دوست دارد که نگاه کند. فرماندهی سابقش را ببیند که پولدار شده و مهمانی شاد و خوشحالی میگیرد و با شناختن او بهش ترحم میکند و البته سریع از سر بازش میکند. پلیسها را ببیند که برای دستگیر کردن جوانهای توی یک پارتی شبانه چه کارها که نمیکنند و مردم را به چه زحمتها که نمیاندازند. سرباز ۱۵ساله را ببیند که به جای برادر ۲۰سالهاش آماده سربازی و تفنگ دستش دادهاند. همکار موتورسوارش را ببیند که رفته زیر کامیون و خونین و مالین شده. پولداری و رفاه آدمهای بالانشین را ببیند. بدبختی و فلاکت آدمهای پاییننشین را ببیند. ببیند و ببیند و هیچ نگوید و خونسرد باشد. آرام باشد. خیلی آرام... با موتورش از خیابانها و بزرگراهها عبور کند و عبور کند...
حسین آقا از آن آدمهاست که ناراحت نمیشوند، ولی اگر ناراحت شوند خیلی ناراحت میشوند... پیرمرد طلافروش او را ناراحت کرده بود.. روی مخش رفته بود. تحقیرش کرده بود. تمام این شهر تحقیرش کرده بودند. ولی او خونسرد و بیخیال بود و فقط تحقیر پیرمرد را نتوانسته بود تاب بیاورد.
طلای سرخ خیلی تهران داشت. تهران از دریچهی دید حسینآقای موتورسوار... بعد از دو روز هنوز حسین آقا توی ذهنم است. چه قدر این حسین آقا خوب بود... صبحی از گوگل پرسیدم که آیا بازیگر نقش حسینآقا فیلم دیگری هم بازی کرده و فهمیدم که نه بازی نکرده. همین یک فیلم بوده و بس... مرد تنهای شب بوده و بس...
- ۲ نظر
- ۱۰ آذر ۹۸ ، ۲۱:۲۸
- ۲۸۵ نمایش