دشتی که باد در آن میوزد
۰۸
اسفند
...آن روز به این فکر می کردم که من چه میفهمم؟ کی چی میفهمد؟ به کلماتی فکر میکردم که مجال بروز پیدا نمیکنند. حتا در درون آدم مجال بروز پیدا نمیکنند. ولی هستند. بی آن که بیان شوند هستند. بی آن که در خود آدم زمزمه شوند هستند. هستند. روح را میخورند. قلب را به تندتر تپیدن وا میدارند و زندگی میگذرد, بی آن که همهی درون آدم حداقل برای خودش روشن شود. بی آن که بتواند حتا یک هزارم از خودش را بیان کند...
- ۳ نظر
- ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۰۲
- ۵۰۳ نمایش