دایاسپورا در نمایشگاه کتاب ۱۴۰۲
وارد فضای نمایشگاه کتاب که شدیم اول صدای آخوندی که خیلی بلند در حیاط پخش میشد توجهمان را جلب کرد. خبری از تبلیغات ناشرهای آموزشی و کمکآموزشی سالهای دور نبود. این بار آخوندی بود که داشت در مورد حجاب و برنامهی کشورهای غربی در رهاسازی دخترهای بیحجاب و عادیسازی بیحجابی و این چیزها حرف میزد. به گمانم صدا ضبط شده بود. چون ساعت بعدش که برمیگشتیم هم همچنان صدای این آخوند در حال پخش شدن بود. اگر هماهنگ نکرده بودند که بیا و در مورد کتاب دایاسپورا حرف بزن عمرا امسال نمایشگاه کتاب میرفتم. شنیده بودم که جو امسال نمایشگاه کتاب به هیچ وجه به کتاب نمیخورد. حتی به سایت مجازی نمایشگاه هم برای خرید سر نزده بودم. چرا که سالهای پیش این قدر با مأمورهای پست داستان داشتم که دیگر از خرید از نمایشگاه مجازی کتاب بیزارم. خیلی هم ناگهانی شد. دوشنبه غروب گفتند که خانهی کتاب میخواهد نشست نقد و بررسی کتاب دایاسپورا برگزار کند. آن قدر وقت کم بود که تبلیغی هم نمیشد کرد. دکتر موسوی که کتاب را خوانده بود گفت کتاب خیلی خوبی برای ترجمه انتخاب کردید، فقط ای کاش یک مقدمهی مفصل خودت روی این کتاب در مورد کاربردهای دایاسپورا در سرزمین ایران مینوشتی. راست گفته بود. این طرف و آن طرف حرفهای پراکنده هم داشتم. پیش خودم گفتم بد نیست بیایم نیمساعت به جای آن مقدمهای که ننوشتم حرف بزنم. سه صفحه یادداشت هم با خودم برداشته بودم که سرفصلهای مقدمهی نانوشتهام بودند، البته خیلی کلی.
گوشهی نقد نمایشگاه کنار در ۸۱ شبستان اصلی مصلی بود. از در ۸۸ همینطور یکی یکی آمدیم تا در ۸۱. جلوی تمام درها خانمهای چادری نشسته بودند و آدمهای ورودی به سالن را اسکن میکردند. مبادا که زیبارویی وارد فضای نمایشگاه کتاب شود. به جز چهار پنج تا از رفقای جان کس دیگری نیامده بود. طبیعی هم بود. به هر کسی گفته بودم یک فحش هم بهم داده بود که چرا میروی. من و شهروز نشستیم کنار هم. یک مجری هم آوردند نشاندند کنارمان. کتاب را همان لحظه دستش گرفته بود و اصلا نمیدانست موضوع کتاب چیست. بهش گفتیم ما خودمان حرف میزنیم. تو نمیخواهد نگران باشی. حرفهایم را زدم. اما وقتی فردایش خبرش را توی سایت وزارت فرهنگ و ارشاد خواندم دیدم ای بابا، تو بگو یک پاراگراف از حرفهای اصلیام را پیاده کرده باشند نکرده بودند. سانسور کرده بودند؟ احتمال زیاد بله. زور زده بودم در لفافه حرف بزنمها. ولی خب اصل حرفم تیز بود دیگر. آنها هم حوصلهی گرفتن تیزی نداشتند. کلا پیاده نکردند.
گل حرفم این بود که در صد و خردهای سال اخیر، هر جنبش و تغییر اجتماعی که در این سرزمین رخ داده کار دایاسپورای ایرانی بوده است. انقلاب مشروطه را که نگاه میکنی تحصیلکردهای ایرانی آن طرف آب به فکر دخالت دادن ملت در حکمرانی افتادند، از آن طرف هم علمای شیعهی خارج از ایران (علمای عراقنشین) بودند که حضور ملت در عرصهی حکمرانی را از نظر فقهی تئوریپردازی کردند. بعدترش که میآیی میبینی انقلاب اسلامی ایران هم بدون دانشجوهای ایرانی خارج از ایران ناممکن بود. خود امام خمینی هم جزء دایاسپورای ایرانی محسوب میشد. همین حلقه را اگر پی بگیری میبینی اگر تغییر و تحولی در این بوم و بر اتفاق افتاده از صدقه سر دایاسپورای ایرانی بوده. بعد از انقلاب ایرانیان به آن معنایی که کوین کنی توی کتابش توضیح داده دایاسپورا تشکیل ندادند تا همین یک سال اخیر و جنبش زن، زندگی، آزادی. تأثیر دایاسپوراهای ایرانی در عرصههای اقتصادی هم بیشک و تردید است. از ورود چای به شهر لاهیجان توسط کاشفالسلطنه تا ۲۹۰ تا شرکت استارتآپی موفق سالیان اخیر ایران همه از خروجیهای دایاسپورای ایرانی بودهاند. اما بعد از انقلاب اسلامی نسبت به دایاسپورای ایرانی یک نفرت خاصی به وجود آمده که باعث شده تا ایران نتواند حتی از ظرفیتهای اقتصادی دایاسپورای خودش استفاده کند و از آن طرف هم اصلاح امور با بنبست مواجه شده است. واکنش این نفرتورزی این بوده که دایاسپورای ایرانی رویای بازگشت را در سرنگونی ببیند و نه در اصلاح امور که اشتباه هم هست...
بعد از آن آمده بودم تغییرات سیاستی جمهوری اسلامی نسبت به دایاسپورای ایرانی را بررسی کرده بودم: از تشکیل شورای عالی ایرانیان خارج از کشور در سال ۱۳۸۲ تا لایحهی حمایت از ایرانیان خارج از کشور در مرداد ۱۴۰۱. دلایل شکست این نهادها و قانونها را هم از منظر خودم گفته بودم. چند تا پایاننامه و مقالهای هم در این موضوع توی دانشگاههای ایران کار شده برای چاق کردن حرفهایم به درد میخوردند. دیگر وقت و حوصلهی جلسه اجازه نمیداد.
اما خب، این منبر رفتنم باز هم جبران مقدمهای را که باید مینوشتم و ننوشتم نکرد... چون هیچ کدام از حرفهایم پیاده نشدند و در خبر برگزاری نشست انعکاس پیدا نکردند. کتاب هم آنچنان که باید و شاید مورد استقبال قرار نگرفته و تعداد زیادی فروش نرفته است. بنابراین نمیتوانم به چاپ دوم امیدوار باشم که شاید در چاپ دوم مقدمهی دلخواهم را بنویسم. ناشر میگوید خوب تبلیغش نکردی. نمیدانم. کسی دوست ندارد موضوعش را شاید.
- ۱ نظر
- ۲۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۱۹:۲۶
- ۱۷۵ نمایش