باز هم پراکنده ام
نوشتنیها زیادند و خواندنیها بیشتر. نمیدانم به کدامشان بپردازم. برای این وبلاگ گاه گداری چیزهای کوتاهی میبینم ولی چون باید مقدمه بچینیم رها میکنم. خیلی چیزها هستند که کوتاه نوشتنشان به سرم میزند و رها میکنم. نباید پراکنده کار کنم. وقت زیادی برای پراکندگی ندارم. یعنی وقت زیادی نمانده. به حد کافی پراکنده و افشان هستم.
این فیلم پاستیلها عجیب حکایت من است. حکایت همگان است. قشنگ آن تکهی آخرش را دارم هزار نقطه پخش میکنم و هیچ شکل و نقشی را رقم نمیزنم.
یادم باشد آن پرونده خسارتهای بیمههای مهندسی را تکمیل کنم. 3-4 تا داستان دیگر هم مانده. مجموعشان کنم و پروندهی بیمههای مهندسی را ببندم.
یادم باشد از آدمهای آن چند ماه روایت به دست بدهم. کنشها، چه شد چه نشدها، حلقههای رفتاری این آدمها مسلما باید به کلمه تبدیل شوند. وقتی به کلمه تبدیل شوند اشتباهاتم را میفهمم و برخوردهای بهینه را یاد میگیرم.
از مجلاتی که تورق میکنم تکههای روایتکردنی زیاد است.
کتابهای جالبی که چهقدر خوب میشد کسی به فارسی شیرین تبدیلشان میکرد. فارسی شیرین، نه فارسی الکن. نه فارسی بدتر از زبان بیگانه. و چهقدر شیرین فارسی نوشتن سخت است... حداقل میتوانم بگویم آرزویم است که کدام کتابها به فارسی تبدیل شوند.
سیاستهای موازی و کاربردهایشان.
معنای scale up در زندگی روزمره.
گران بودن کتابها و بیپولی.
زنان و دخترانی که مرض توی چشم فرو کردن دارند. این که بگویند دارند ارضایشان نمیکند، دوست دارند توی چشم همه فرو کنند که دارند...
جر خوردگی طبقاتی.
تئوری پیمانها و...
میخواهم مجموعتر باشم. حداقل تا چند ماه آینده کتابدانم پر است. حسرت داستان نخواندن به دلم هست. ولی چارهای نیست. وقت کم است...