تاتی تاتی با آلمانی
میگویند یک خبرنگار پس از یک سفر سهروزه به یک شهر غریب میتواند در مورد آن یک کتاب بنویسد، بعد از یک سفر سه ماهه میتواند در مورد آن یک مقاله بنویسد و بعد از یک سفر سهساله به سختی میتواند چند جمله در موردش بنویسد. حالا که تقریبا یک ماه است دارم به کمک دولینگو زبان آلمانی را تاتی تاتی میکنم حس میکنم وقت خوبی است که در موردش بنویسم. البته که در مراحل ابتدایی هستم و به سطح آ یک هم نرسیدهام هنوز.
نمیدانم کار درستی کردم که آلمانی خواندن را شروع کردم یا نه. هنوز هم در شک و تردیدم. میشد که زبان مادریام (فارسی) را بیشتر و دقیقتر بخوانم و در آن عمیقتر شوم. زبانی است که با آن نوشتن برایم راحت است. من هنوز هم نمیتوانم به انگلیسی به راحتی پست وبلاگی بنویسم. میشد که زبان انگلیسیام را بهتر کنم و در آن از سطح متوسط بالاتر بروم. اینکه آدم دو تا زبان را در حد خوب بلد باشد بهتر است یا اینکه سه یا چهار تا را در حد مکالمهی روزمره؟ نمیدانم. اصلا تقصیر دولینگو است و آن اپلیکیشن اعتیادآورش که هی بهت جایزه میدهد و هی کلمات و جملات را برایت تکرار میکند و هی شکلک آدمهای مختلف و آن جغدش به پاسخهای تو واکنش نشان میدهند تا رهایش نکنی و ادامه بدهی و ادامه بدهی. البته بعد از یک ماه به این نتیجه رسیدهام که دولینگو فقط یک نقطهی شروع خیلی خوب است برای یادگیری زبانی که با آن مواجهه نداشتهای. یاد گرفتن آن زبان را نباید از دولینگو انتظار داشت که مکالمه و سروکله زدن با جملات یک آدم دیگر و دیالوگ است که زبان را جا میاندازد. حالا البته غمم گرفته که این آدم آلمانیدان را از کجا بجورم که خودم نه پول کلاس زبان آلمانی رفتن دارم و نه حال و حوصلهی رفتوآمد را.
باری... شنیده بودم که زبان آلمانی نسبت به زبان انگلیسی سختتر و نافهمتر است. بعد از یک ماه خودم هم دارم به این نتیجه میرسم. اما به یک نکتهی دیگر هم رسیدهام: اینکه انسان آلمانی با انسان انگلیسی و با انسان ایرانی و با انسان چینی تفاوت دارند واقعا باید به زبان مورد استفادهشان نگاه کرد. یک سری ظرافتها و البته که سختیها زبان آلمانی هست که راستش بیشتر از اینکه بخواهم در موردشان نق بزنم دوست دارم بگویم تفاوتها از همین جاها میآیند.
مالکوم گلدول در مورد اینکه چرا دانشآموزان آسیای شرقی توی ریاضیات از همه جای دنیا بهترند علاوه بر دلایل فرهنگی و نوع تربیت و سختگیریهای مدرسه و... به یک مسئلهی زبانشناختی هم پرداخته بود: نام اعداد در زبان چینی معمولا تعداد حروف پایینی دارند و سه چهار حرف بیشتر نیستند و یک چینی اعداد یک تا صد را میتواند در چند ثانیه بشمرد، اما یک انگلیسی زبان و یا سایر زبانهای اروپایی در نام اعداد معمولا کلماتی طولانی دارند که باعث میشود شمردن اعداد برایشان طول بکشد. او بر این باور بود که همین نکتهی ساده باعث میشود سرعت فکر ریاضیاتی یک انسان چینی خیلی بیشتر از یک انسان آمریکایی باشد.
زبان آلمانی روی مذکر و مونث و خنثی بودن تک تک کلمات گیر است. قاعدهی خاصی هم ندارد راستش. لباس زنانه یک کلمهی مذکر است و بلوز یک کلمهی مونث و موزه یک کلمهی خنثی. کلیسا مونث است و ایستگاه قطار مذکر و... حالا این تأکید روی مذکر و مونث بودن و فرق داشتن حرف تعریفها یک طرف، قرار گرفتن کلمه در حالتهای مفعولی و فاعلی هم خودش باز شکل حرف تعریف را تغییر میدهد. جایی که یک کلمهی مذکر مفعول قرار میگیرد اگر ناشناس باشد einen اگر شناس باشد مثلا deinen میگیرد اگر مفعول نباشد ein است و dein. یعنی نه تنها جنسیت کلمه مهم است بلکه موقعیت قرار گرفتن آن در جمله هم مهم است. خب، کسی که در زبان مادریاش این قدر به حرف تعریف کلمات باید توجه کند مسلما با کسی که نباید زیاد به این چیزها توجه کند در جهانبینیاش و استفادهاش از ابزارها و امکانات این دنیا فرق خواهد کرد. زبان فارسی به جنسیت اسمها و کلمات گیر نمیدهد. لباس لباس است. خطکش خطکش است. حرف تعریف خاصی نمیخواهند. مذکر و مونث و فاعل و مفعول بودن کلمات را از روی ظاهرشان نمیتوان تشخیص داد. از یک منظر میتوان گفت چه زبان خوبی است این فارسی که این قدر جنسیتگرا نیست و از آن طرف میتوان گفت که چهقدر این زبان مکتومساز است. همه چیز مکتوم و پنهانی است. از روی ظاهر کلمات نمیتوان زیاد آنها را شناخت و به موقعیتشان پی برد. انگار کلمات در زبان فارسی حجاب دارند و راستش این را در رفتار و کردار متکلمان زبان فارسی هم میتوان دید. یک چیز میگویند و مرادشان چیز دیگر است و اگر کسی درنیابد آن چیز دیگر را عجیب گیج خواهد شد و راستش زنها چون در روز تعداد کلمات بیشتری را به کار میبرند احتمالا ویژگیهای زبانی را با شدت بیشتری به ارث میبرند...
دوست داشتن اشیا با دوست داشتن افعال در زبان آلمانی تفاوت دارد. اگر تو یک شیء یا شخص را دوست داشته باشی از فعل mag استفاده میکنی و اگر یک فعل و رفتار و کردار را دوست داشته باشی آن وقت gern استفاده میشود. جالب نیست؟ باز هم به نظرم کسانی که برای دوست داشتن یک شیء و شخص و یا دوست داشتن یک فعل از کلمات متفاوتی استفاده میکنند جهانبینیشان متفاوت خواهد بود.
در آلمانی هم مثل زبان فارسی فعلها بر اساس اول شخص و دوم شخص و سوم شخصی و جمع بودن شکلشان تغییر پیدا میکند. انگلیسی از این منظر خیلی خیلی سادهتر است. فقط در سوم شخص مفرد است که شکل یک فعل انگلیسی تغییر پیدا میکند. این خودش منشأ چه تفاوتی در جهانبینی خواهد بود؟ نمیدانم راستش. فعلا همینها توجهم را جلب کردهاند!
عربی آقا، من پیشنهاد میکنم عربی رو هم جزو گزینههای یادگیری زبان بذاری :)
حکما عربی هم جهان خودش رو میسازه ...