به روایت علیاکبر داور
«ایرانی وقتی که سالکش را گرفت، تب نوبهاش را کرد، حصبه و مطبقهاش را گذراند، خلاصه وقتی دورهی طفولیتش گذشت، ایام جوانیش به آخر رسید و کامل مرد شد، یک آدم گرفتهای از آب درمیآید که دل و دماغ هیچ کار در او نیست. البته نمیگوییم که از شدت ملالت رو به قبله میخوابد و منتظر ملکالموت میشود، از دماغسوختگی تریاک میخورد یا از فرط دلافسردگی خودش را از بام پرت میکند. نه، اینطور که خیر، ولی همچو اشتهایی هم به زندگی ندارد. اگر تریاک نمیخورد، اگر خودش را از بام پرت نمیکند، لااقل دست و دلش هم پی کار نمیرود و روزی چند ساعت عمرش را به مفت از دست میدهد.
علت این لختی و بیحالی چیست؟ برای چه ما اینطور دلمرده و لاابالی و کسل هستیم؟ مسلم یک قسمت از این افسردگی مربوط به هوای گرم ایران و همان نوبهی بیپیری است که از قوای همهی ما باج میگیرد، اما علت اصلی دلمردگی ما بینتیجه بودن سعی و دوندگی است. شوق به کار بسته به حاصل عمل است. در خوشآبوهواترین نقاط دنیا هم اگر انسان تنها نتیجهی دوندگی را کفش پاره کردن ببیند و بس طبعا بیحرکت خواهد نشست و دلسرد خواهد شد. در آن ممالکی که عشق به کار همه جایی است، کار سرمایه و ثروت است، کار تمول میدهد، کار به دارایی میرساند. در ایران برعکس، غالبا سعی و زحمت مثل بذرافشانی در کویر جندق، کوشش بیفایده است. با کار میشود منحنی و شکسته و قوزی شد ولی انتظار اجر دگر نباید داشت...»
قسمتی از سرمقالهی شماره ۷۹ نشریهی مرد آزاد منتشر شده در ۲۸ خرداد ۱۳۰۲ نوشتهی علیاکبر داور به نقل از کتاب «اول اصلاح اقتصادی- مجموعه مقالات علیاکبر داور» به کوشش حسن رجبیفرد/ انتشارات شیرازه کتاب ما/ ص ۱۵۹
100 سال بگذشت و درد همان است که بود...!