تعادل شوم
تا اواسط فیلم با یک فیلم متوسط (حتی متوسط رو به پایین) روبهرو بودم. اول قرار بود برویم سینما چهارسو. دیدم خرید اینترنتی بلیطش نیمبها نیست. سینما فلسطین نیمبها بود. سالن یک سینما فلسطین هم سالن خوبی است. ازین سالن سینماها که پرده بالاست و تماشاچی توی گودی قرار میگیرد و تقریبا باید به بالا نگاه کند خیلی بیشتر از این سالنهایی که پلکانیاند و آدم را یاد سالن همایشها و سخنرانیها میاندازند خوشم میآید. قیمتش هم خیلی کمتر از چهارسو بود. تا اواسط فیلم خوشحال بودم که خوب شد پول بلیط سینما چهارسو را برای این فیلم ندادم. ولی پایانبندیاش نظرم را عوض کرد. «مجبوریم» رضا درمیشیان ارزش دیدن داشت.
فیلم بازیگرهای معروف و گلدرشتی داشت. از پارسا پیروزفر و همایون ارشادی تا فاطمه معتمدآریا (که همیشه حس مادرانگی بهش دارم) و نگار جواهریان. اما شخصیتها تخت بودند و هیچ کدام پرداخت و ویژگی خاصی نداشتند. میشد هیچ کدامشان مشهور و ستاره نباشند و همین خروجی را از فیلم ببینی. سیر وقایع فیلم خیلی سریع بود. نحوهی برش خوردن صحنهها هم این را تشدید میکرد. قصه، قصهی یکی از دختران کارتنخواب شهر تهران بود. دختری بیکسوکار و کارتنخواب که دل در گرو مردی داده بود که از عشق او سوءاستفاده میکرد. میفروختش به مردان دیگر یا حاملهاش میکرد و بچهاش را ازش میگرفت میفروخت. اما یکهو متوجه شدند که دختر دیگر نمیتواند بچهدار شود. یعنی مشتری آخر شکایت کرد که این بچهدار نمیشود. آزمایش دادند و متوجه شدند که لولهی دختر بسته شده. از اینجای فیلم سروکلهی نگار جواهریان پیدا شد. یک خانم وکیل جوان که طرز لباس پوشیدن و روسری سر گذاشتنش آدم را یاد نسرین ستوده میانداخت. او پیگیر ماجرا شد که چه کسی این کار را با دختر کرده و متوجه شد که یک خانم دکتر (فاطمه معتمد آریا) این کار را کرده. ادامهی فیلم جر و منجر نگار جواهریان و معتمدآریا بود برای این که اثبات شود معتمدآریا گناهکار بوده و بدون اجازه حق بچهدار شدن را از زنی کارتنخواب گرفته.
سمج بودن نگار جواهریان برای اثبات حقانیت و اثبات گناهکار بودن معتمدآریا جذاب بود.
در حقیقت فیلم از اواسط به بعد اوج میگیرد و حول یک دوراهی اخلاقی پیچ و تاب میخورد: آیا انسان در هر شرایطی باید حق اختیار داشته باشد؟ آیا این دختر کارتنخواب در شرایطی هست که حق انتخاب داشته باشد؟ آیا تصمیم گرفتن به جای او عملی غیراخلاقی است؟
اما چیزی که باعث شد بعد از تمام شدن فیلم، راضی سینما را ترک کنم پایانبندی غافلگیرانهاش بود. پایانبندیای که من اسمش را میگذارم توصیف تعادل شوم حاکم. روایتی از آدمهایی در شرایط بهتر که توی سروکلهی هم میزنند تا شاید زندگی آدمهایی در شرایط بد را از ظن خود بهتر کنند، اما تلاششان بیهوده است. تعادل به شدت عجیبی برپاست که تمام تلاشهایشان را مضحک مینماید. به خصوص بلایی که سر نگار جواهریان در پایان فیلم میآید. نگار جواهریانی که پیروز جدال با معتمدآریاست، اما...
پایانبندی فیلم را دوست داشتم. چون خیلی از مسائل اجتماعی ایران همینشکلیاند. یک تعادل شوم برپاست که یک سری بهرهکشی میکنند و یک سری فقط ظلم میبینند و جوری تعادل برقرار است که بر هم زدنش گویی غیرممکن است. بر هم زدن این تعادلها هزینههایی وحشتناک دارد... از «مجبوریم» به خاطر توصیف یکی از این تعادلهای شوم و روایت آدمهایی که تلاش بیهوده برای بر هم زدن این تعادل شوم دارند خوشم آمد.
چه معرفی خوبی از فیلم کردی ... ترغیب شدم ببینم ...
راستش فکر نمیکردم داستانش انقدر برام جذاب باشه ... اما انگار واقعا ارزش دیدن داره ...
مرسی که این تجربه رو تحلیل و به اشتراک گذاشتی ... 😊🌹