سوژه عکاسی
بهم گفتند بیا ازت عکس بگیریم. ناز کردم که امروز نه. واقعا هم نمیتوانستم و برایم غیرمترقبه بود. میخواستم ریشهایم را بزنم. دو سه نخ مویی را که توی ریشهایم سفید شدهاند میخواستم نباشند. کچل و بیمو شدنم را بیخیال شدهام و چسبیدهام به دو سه تا نخی که توی ریشهایم سفید شدهاند. بعد هم اصلا فکر نمیکردم که جدی باشد قضیه. هنوز هم البته فکر میکنم جدی نیست قضیه.
خانم همتی ازم پرسیده بود متولد چه سالی هستی؟ گفتم ۶۸. گفت اسمت را فرستادهام برای برنامهی چهرهی مردمی سال علی ضیاء. گفتم جدی؟ گفت آره. ۳ سال است که دارم با خانم همتی کار میکنم و اگر بخواهم مقاله اجتماعی چاپ کنم گزینهی اولم روزنامه شرق است. ولی نکتهی خندهدارش این است که تا به حال از نزدیک هم را ندیدهایم. گفتم ممنون.
تا اینکه آقایی زنگ زد و گفت که میخواهیم از شما عکس بگیریم. ازش پرسیدم قصه چیست. گفت فرمول یک برای نزدیک عید یک ویژه برنامه دارد که در آن چهرهی مردمی سال انتخاب میشود. از میان کسانی که در آن سال کار برجستهای کردهاند و چهرهی خاصی هم نیستند و سلبریتی نیستند. گفت از بین ۱۰۰۰ نفر ۴۰ نفر انتخاب شدهاند و از بین ۴۰ نفر هم ۱۰ نفر انتخاب میشوند برای خود برنامه. گفت شما فعلا جزء ۴۰ نفر هستید و میخواهیم از شما عکس و فیلم بگیریم. خواستم بگویم من امسال کاری نکردهام که. اما گیر ندادم. توی عمرم بار اولم بود قرار بود سوژهی عکاسی باشم.
اول ناز کردم که امروز نه. اصرار کرد. گفتم باشد. رفتم برج میلاد. سالن برنامهی فرمول یک کنار سالن خندوانه بود. چند دقیقهای معطل شدم تا دم و دستگاه دوربینها به راه شود. بعد رفتم ایستادم زیر نور پروژکتورها و ازم عکس گرفتند. بهم گفتند فیگور بگیر. سه رخ بایست. دستت را توی جیب شلوارت کن. دست به سینه بایست. این طوری بایست. آن طوری بایست. تا به حال توی زندگیام هیچ وقت این جور با دقت سوژهی عکاسی نشده بودم. توی جمعها همیشه من هستم که از بقیه عکس میگیرد و معمولا کسی از من عکس نمیگیرد. بهم گفتند لبخند بزن و به دوربین نگاه کن. لبخند زورکی و کجکی زدم. چند ماهی هست که اصلا خندهام نمیآید. فکر کنم قشنگ نشد.
بعدش خانم تهیهکننده آمد و گفت تیم محتوای ما شما را خوب جستوجو کردهاند و ارائههایتان توی تد اکس و جاهای دیگر را گیر آوردهاند. اگر فیلم دیگری هم دارید به ما برسانید برای داوری خیلی به درد خواهد خورد. گفتم ندارم. از آن آدمهای فیلمی نیستم. به دیدار خیلی از آدمها هم که میروم عکس یادم میرود. کلا کلمهای هستم.
بهم گفتند بیا دم در با تندیس چهرهی مردمی سال عکس بگیر. گفتم باشد. توی آن هیروویری خانم شرمین نادری را هم دیدم. آشنایی دادم که کتاب قمر در عقربت را خواندهام و دوست داشتم. خوشحال شد. عکس گرفتنها که تمام شد زود زدم بیرون. حالا نمیدانم داورها من را جزء ۱۰ نفر انتخاب میکنند یا نه. برایم مهم نیست. فقط خیلی دلم میخواهد ببینم عکسهای زیر نور پروژکتورها چه شکلی درآمدهاند!
پسنوشت: جزء ۱۰ نفر نشدم.
تنها خبر خوبی بود که شنیدم.
اینکه اگر اینگونه بشوی میتوان به تغییر امیدوار بود