سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

Hurtling through the dark night

سپهرداد

دارم نگاه می‌کنم. و چیز‌ها در من می‌روید. در این روز ابری چه روشنم و چه تاریک. همه‌ی رودهای جهان و همه‌ی فاضلاب‌های جهان به من می‌ریزد. به من که با هیچ پر می‌شوم. خاک انباشته از حقیقت است. دیگر چشم‌های من جا ندارد... چشم‌های ما کوچک نیست. زیبایی و زشتی کرانه ندارند...
@
قبل‌ها زیر عنوان وبلاگ می‌نوشتم: «می‌نویسم، پس بیشتر هستم». روزگاری بود که بودن و بیشتر بودن را خیلی دوست می‌داشتم. ولی گذشت. حقیقت عظیم لاتفاوت بودن بودنم و نبودنم من را به ولایت هوا فرستاد. اینکه حالا باز هم دارم می‌نویسم دیگر نه برای بودن و نه برای بیشتر بودن بلکه فقط برای عادت است.
@
ما همانی می‌شویم که پی در پی تکرار می‌کنیم؛ بنابراین فضیلت فعل نیست عادت است.
@
پیاده روی را دوست دارم. آدم‌ها را دوست دارم. برای خودم قانون‌های الکی ساختن را دوست دارم و به طرز غم انگیزی معمولی هستم...
@
و مرد آنگاه آگاه شود که نبشتن گیرد و بداند که پهنای کار چیست.
@
جاده. مسافر. سربازِ پنج صبح. دانشجوی ترم صفری. دختری که چشم هایش نمی درخشد. اندوه. نفرت. عشق. از همین‌ها...
@@@
هیچ گونه ثباتی در موضوعات و سبک نوشته‌های این وبلاگ وجود ندارد.
@@@
ستون پایین:
پیوندهای روزانه، معمولا لینک سایر نوشته‌های من است در سایت‌ها و مطبوعات و خبرگزاری‌ها و...
کتاب‌بازی، آخرین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام به همراه نمره و شرح کوچکی که در سایت گودریدز روی‌شان می‌نویسم.
پایین کتاب‌بازی، دوچرخه‌سواری‌های من است و آخرین مسیرهایی که رکاب زده‌ام و در نرم‌آفزار استراوا ثبت کرده‌ام.
بقیه‌ی ستون‌ها هم آرشیو سپهرداد است در این سالیانی که رفته بر باد.

ایمیل: peyman_hagh47@yahoo.com
کانال تلگرام: https://t.me/sepehrdad_channel

بایگانی

روابط اوتیستیک

يكشنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۰، ۰۶:۰۳ ق.ظ

کتاب «بلینک» مالکوم گلدول در مورد شهود است. عنوان فرعی کتاب این است: قدرت فکر کردن بدون فکر کردن. کتاب سرشار است از مثال‌هایی که آدم‌ها در یک نگاه تا فیها خالدون ماجرا را می‌فهمند. از یک مجسمه‌ی عتیقه شروع می‌کند که تمام آزمایش‌های علمی نشان می‌دادند حداقل ۲هزار سال عمر دارد. اما چند راهنمای موزه با چند ثانیه نگاه کردن به مجسمه گفته بودند که این مجسمه قلابی است. آزمایش‌ها و علم می‌گفتند قلابی نیست. ۱۰ سال طول کشید تا بفهمند که مجسمه‌فروش به آن‌ها رکب زده و کاری کرده که میزان کربن موجود در سطح مجسمه به حدی باشد که آزمایشگاه را گمراه کند. یا از یک مربی تنیس می‌گوید که از نحوه‌ی بالا انداختن توپ و با راکت ضربه زدن یک بازیکن می‌فهمند که او امتیاز می‌گیرد و برنده می‌شود یا نه. یا از یک روانشناس می‌گوید که زوج‌ها را می‌نشاند در یک اتاق و به آن‌ها می‌گوید ده دقیقه با هم حرف بزنند و بر اساس همین ده دقیقه پیش‌بینی می‌کند که سرنوشت این دو نفر به جدایی می‌کشد یا نه و درست هم پیش‌بینی می‌کند.
در این کتاب گلدول به دنبال شهود است. این که چطور آدم‌ها این شهود را در رشته‌ی خودشان به دست می‌آورند. بخشی از ماجرا تجربه است. اما بخشی هم علم است. به نظر مالکوم گلدول مثل خیلی از علوم دیگر، هنر شناخت و تشخیص زودهنگام هم برای خودش مبانی علمی دارد. یکی از این روش‌ها هنر ذهن‌خوانی است. این که می‌شود از روی میمیک چهره و حالات بدن آدم‌ها به رازهای درونی‌شان پیدا برد. نکته این است که همه‌ی ما کمی تا قسمتی از ذهن‌خوانی استفاده می‌کنیم. به چهره‌ی آدم‌ها نگاه می‌کنیم و حالات عضلات مختلف چهره‌ی آدم‌ها به ما کمک می‌کند که با آن‌ها ارتباط برقرار کنیم و خیلی چیزها را بفهمیم.
گلدول برای این‌که تأثیر ذهن‌خوانی و چهره‌خوانی را در زندگی روزمره‌ی ما نشان دهد از یک بیماری استفاده می‌کند. بیماری‌‌ای که در آن فرد چهره‌خوانی و ذهن‌خوانی نمی‌کند: اوتیسم. برای این کار سراغ امی کلین، روانشناس و استاد دانشگاه ییل می‌رود. امی کلین سال‌هاست که بر اوتیسم و بیماران اوتیسمی تمرکز دارد. یکی از افراد تحت نظر او یک مرد۴۰ ساله است که علی‌رغم ابتلا به اوتیسم توانسته تحصیلات دانشگاهی خوبی داشته باشد و به صورت مستقل زندگی کند. اما برای ادامه‌ی زندگی‌اش هفته‌ای چند ساعت را با امی کلین می‌گذراند. 
امی کلین برای این‌که ماهیت اوتیسم را بهتر کشف کند یک آزمایش جالب را طراحی می‌کند. او پیتر را روی یک صندلی می‌نشاند و به او فیلم «چه کسی از ویرجینیا ولف می‌ترسد؟» را نشان می‌دهد. به سر پیتر هم کلاهی دوربین‌دار می‌چسباند که مردمک چشم‌های پیتر را دنبال می‌کند تا ببیند در صحنه‌های مختلف پیتر به کجای پرده نگاه می‌کند. علاوه بر پیتر همین آزمایش را با چند نفر آدم معمولی که مبتلا به اوتیسم نیستند هم تکرار می‌کند. 
قصه این است که پیتر به عنوان یک اوتیسمی قدرت چهره‌خوانی ندارد. او به چهره‌ و چشم‌های آدم‌ها نگاه نمی‌کند. تنها منبع شناخت او جمله‌ها و کلماتی است که بین آدم‌ها رد و بدل می‌شود. در یکی از صحنه‌های مهم فیلم، قهرمان زن فیلم به شوهرش خیانت می‌کند و جان مردی دیگر را روی کاناپه آرام می‌سازد. در همان لحظه شوهر هم می‌آید و چهره‌ی او بالای کاناپه به نمایش در می‌آید. این سکانس هیچ دیالوگی ندارد. تمام افراد سالم مردمک چشم‌شان به سمت چهره‌ی مرد خیانت‌دیده جلب می‌شود. اما پیتر توجهش جلب نمی‌شود. مردمک چشم او به سمت تابلوی نقاشی دیوار پشت مرد حرکت می‌کند. او چهره‌خوانی نمی‌تواند بکند و در نتیجه از این سکانس فیلم هیچ چیزی نمی‌فهمد. چون جمله‌ای هم در این سکانس رد و بدل نمی‌شود. مالکوم گلدول اشاره می‌کند که یکی از نشانه‌های اولیه‌ی اوتیسم در کودکان هم این است که آن‌ها به چهره‌ی آدم‌های دور و برشان اصلا نگاه نمی‌کنند و به حالات چهره‌ هم واکنش نشان نمی‌دهند. 
او این تکه از کتاب را در اهمیت چهره‌خوانی نوشته. اما من به روابط دنیای قشنگ نو فکر کردم: به روابط چت‌محور! بخش زیادی از روابط روزمره‌ی ما بر اساس پیام‌رسان‌های دیجیتال است: واتس‌اپ، تلگرام، چت گوگل، چت یاهو و... نوع ارتباطاتی که در این بستر استفاده می‌شود خیلی اوتیسم‌گونه است. ما جمله رد و بدل می‌کنیم. جمله‌ها را می‌نویسیم و برای هم می‌فرستیم. نهایت کاری که برای در آمدن از خشکی کلمات انجام می‌دهیم، استفاده از شکلک‌هاست. اگر خیلی به روز باشیم و سرعت اینترنت اجازه بدهیم پیام صوتی می‌فرستیم و پیام صوتی دریافت می‌کنیم. در این روابط حالات چهره و بدن جایگاهی ندارند. 
این شکل از ارتباط برقرار کردن بد است؟ نمی‌توانم با قاطعیت آن را رد کنیم. خیلی از مبتلایان به اوتیسم در زمینه‌های کاری خودشان آدم‌های متبحری می‌شوند. علتش به نظرم تمرکز و هدفمند شدن است. در پیام‌هایی که عاری از حالات چهره و بدن است و فقط کلمات رد و بدل می‌شوند، پیام‌ها هدفمندترند. کار را بیشتر پیش می‌برند. مثلا خرابی اینترنت از طریق چت با کارشناس مربوطه در شرکت خدمات‌دهنده شاید سریع‌تر و بهتر حل شود. اما خب، این شکل از ارتباط برقرار کردن اوتیستی است. ممکن است که جملات و کلمات حاوی معناهایی باشند که نیاز به چهره‌خوانی دارند. این‌جاهاست که گند کار در می‌آید و سوءتفاهم‌ها شروع به شکل‌گیری می‌کنند...
دیدن آدم‌ها و لمس کردن پوست‌شان و برخورد امواج صدای‌شان به صورت و بدن ما (نه فقط پرده‌های گوش) و ارتباط چشم با چشم و بویی که به مشامت می‌رسانند، جزئی از روابط انسانی سالم است. این را نمی‌شود انکار کرد...
 

  • پیمان ..

نظرات (۱)

کتاب رو‌امامت میدهی

پاسخ:
انگلیسی شو خوندم. اگر می‌خواهی می‌آورم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی