۳۲ سالگی
دوشنبه, ۶ دی ۱۴۰۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
برف آمد و ما مراسم چهلم را برگزار کردیم و روز بعدش رفتم در جادههای پر از برف رکاب زدم
چهارشنبهسوری آمد و من به شکوفههای درخشان درخت لی در تاریکی شب نزدیک به بهار زل زدم
عصرهای ماه رمضان با دوچرخه به تپهها رفتم و در گرگومیش رو به تاریکی و در سکوت، رو به تهران نشستم و چای نوشیدم
تمام شبهای تابستان کرونایی را در خیابانهای سیاه رکاب زدم و شرق و غرب تهران را بارها و بارها به هم دوختم
دوستانم رفتند و من برای خداحافظی با هیچ کدامشان به فرودگاه امام نرفتم
سه ماه تمام خواستم سفری دور بروم و طنابهای مارگون ترس اجازه ندادند
و تمام عصرهای این پاییز را غصه خوردم و انار دان کردم تا روزی را بدون انار سپری نکرده باشم.
روزگار ت عمرت پر برکت