این فرانسویها
سالهای ۹۶ و ۹۷ و ۹۸ به طور متوسط سالی ۱ نفر فرانسوی دیدم. سال ۹۹ این اتفاق نیفتاد. خیلی شانسی و اتفاقی بود. از ضعفهای بزرگ من است که برای آدمهای جدید تلاش نمیکنم و دیدن آدمهای نوع دیگر را به قضا و قدر سپردهام. ولی طی آن ۳ سال قضا و قدر آن فرانسویها را جور کرده بود.
اسم اولی را یادم نمیآید. حسین پیدایش کرده بود. مدیر یک سمن بزرگ بود در فرانسه. برای تفریح به ایران آمده بود و حسین هم بهش گفته بود بیا با هم ۱ ساعت گپ بزنیم. آن وقتها هنوز با کاله و جریانهای مهاجرتی به فرانسه آشنا نبودم. نمیدانستم که کریدور مرکز آفریقا به شمال آفریقا و شمال آفریقا به فرانسه یکی از کریدورهای بزرگ مهاجرتی جهان است. کریدوری که مهاجرت افغانستانیها و ایرانیها و سوریهای هم به آن اضافه شده بود و کمپهای پناهجویی فرانسه را تا خرخره پر از آدم کرده بود. همسن خودمان بود. ولی مدیر یک سمن بود که ۳۰۰۰ نفر نیرو داشت که ۲۰۰ نفرشان حقوقبگیر بودند. کاله یک جایی در فرانسه است که خیلی از پناهجوهایی که هدفشان انگلستان است خودشان را به آنجا میرسانند تا یک جوری بتوانند غیرقانونی از دریای مانش بگذرند و در انگلستان درخواست پناهندگی بدهند.
بزرگترین سوالمان این بود که پول از کجا میآورد؟ یک سمن با ۳۰۰۰ نیرو که ۲۰۰ نفرشان حقوقبگیر بودند خیلی بزرگ بود. فارغ از کمکهایی که به پناهجوها میدادند (غذای گرم، جای خواب، سواد، آموزش مهارت، مشاوره و...) حقوق آن ۲۰۰ نفر خودش مسئلهای بود. از آن طرف هم سمن بود و قاعدتاً غیردولتی. توی ذهنمان انتظار داشتیم چند تا راهکار جذب سرمایهی خلاقانه ردیف کند. اما راستاحسینی جواب داد که از اتحادیهی اروپا پول میگیرد. گفت که از دولت فرانسه کمکی نمیگیرد. اما اتحادیهی اروپا به سمنهایی چون ما که جلوی ایجاد بحران انسانی رو میگیریم کمکهای خوبی میده. یادم نیست چه رقمهایی گفت. ولی آن موقع که حساب کتاب کرده بودیم دیده بودیم میتواند تا ۱۰۰۰ نفر را هم حقوقثابت کند. دیدیم آنجا هم سرمایهدارها و آدمهای پولدار در فکر انسان و ذات آدمیت نیستند و اگر دولت کمک نمیکند فرادولت این کار را میکند!
دومی اسمش بونو بود. از شاگردهای هانری کربن بود که در فرانسه مطالعات اسلام خوانده بود و عاشق فلسفهی اسلامی شده بود. مسلمان شده بود و به ایران آمده بود و در زمینهی فلسفه به مراتب بالایی رسیده بود. آدم خاصی بود. زن ایرانی هم گرفته بود و ساکن مشهد شده بود. به عنوان یک مهاجر فرانسوی در ایران مشغول زندگی بود و از محدودیتهای ایران برای مهاجرانش هم دل پردردی داشت. ولی آن قدر در عوالم بالایی به سر میبرد که این محدودیتها جزء کوچکی از ذهنیتش را شکل داده بودند. رفته بودیم خانهاش تا به عنوان یک مهاجر ساکن ایران باهاش گپ بزنیم. در طبقهی دوم یک خانهی قدیمی در دل مشهد همراه خانمش زندگی میکرد. از آن خانه قدیمیها که وسطش حیاط و حوض دارد و دور تا دور خانه مثل کاروانسرا اتاق اتاق است. از کار و بار و زندگیاش گفته بود. اینکه کتابهای فلسفی امام خمینی را به فرانسوی ترجمه کرده تا اساتیدی که ازشان در ایران فلسفه یاد گرفته بود.
وسطهای حرفش گفت که هر سال میرود فرانسه تا فیلمهای جشنوارهی فیلم کن را تماشا کند. اما اگر هم ندارد. از سال ۱۳۷۰ آمده بود ایران. اما بیخیال جشنوارهی کن نشده بود. ساکن ایران شده بود و زن ایرانی هم ستانده بود. اما باز هم هر سال میرفت فرانسه تا در جشنوارهی کن شرکت کند. اینکه یک آیین شخصی داشت و در ادای این آیین شخصی عدول نکرده بود برایم خیلی جالب بود.
سومی اسمش پلیسیه بود. او هم یک فرانسوی چشمآبی خوشتیپ بود که در فرانسه مسلمان شده بود. استاد اقتصاد بود و در فرانسه کار و بارش خوب بود. اما به عنوان یک مسلمان زندگی در آنجا سختش بود. به ایران مهاجرت کرده بود. خیلی سال پیش. زن ایرانی گرفته بود و پاگیر شده بود. توی یک نشست صحبت میکرد. حدود ۲۰ سال بود که در ایران زندگی میکرد و فارسی را سلیس و روان صحبت میکرد. یک جایی برگشت گفت: ببینید. شما ناگزیرید که با همین آدمهایی که هستند کار کنید و پیشرفت کنید. باید همین سرمایههای انسانیتان را مدیریت کنید تا جلو بروید. درست است که سرمایههای انسانیتان ماهر نیستند. اما هنر این نیست که با زبدهترین و ماهرترینها پیشرفت کنید. ندارید. نیستند. شما باید همینها را مدیریت کنید و از همینها استفاده کنید و جلو بروید...
از هر کدامشان نکتهای توی ذهنم برجسته شده بود. ای کاش میتوانستم فرانسویهای یادگرفتنی بیشتری ببینم!