۳۱ سالگی
این را حمید چند وقت پیش توی اینستاگرامش نوشته بود. به جز خط آخرش که خود حمید مثال نقضش است، بقیهاش را دوست دارم برای ۳۱ سالگیام تکرار کنم:
همانطور که فوتبال یک جام جهانی به هُلند بدهکار است؛ یا عراق که غرامت یک جنگ را به ایران بدهکار است؛ همانطور که آمریکا قد ۲۲۰ هزار کشتهی دو بمب اتم به ژاپن بدهکار است؛ یا فتحعلیشاه که یک ولیعهدی به عباس میرزا بدهکار است؛ تهران هم یک زیست درخور و درست و درمان به تو بدهکار است. تو که ته همهی آنچه درش رفتی را درآوردی، تو که جادههای ایران برای ولگردی را خوب بلدی. تو که بیست سال پیش دهن قفسههای کتابخانهی کانون را هم سرویس کرده بودی. تهران یک زیست در خور به تو بدهکار است، رفیق. دانشگاه یک اپلای دکترای آنور آبی بهت بدهکار است. خودرو سازی جهان هم یک هایلوکس دوکابین صدفی بهت بدهکار است.
اما بدی این دنیا و جبر جغرافیاییاش در همین عکس امروز عیان است. زیر آسمانی گرفته از ابر، شاید هم دود. در کشوری که دیوار کوتاهش گل منگل است ولی جا به جا سیمانش ریخته و رسوا شده است. اما بالای همین دیوار به ظاهر کوتاه، تا دلت بخواهد نرده هست. نرده بالای نرده. مانع بالای مانع. سطل آشغالی که حتم برای دور انداختن خودمان گذاشتهاند و ما که صبورانه تاب می آوریم.
بین روزهایمان یک ساعتی خالی میکنیم. حتی نمیدانیم کجا میرویم! راه میرویم و راه میرویم. از خودمان میگوییم. از حسرتها از امیدها. از آن چیزها که میخواستیم بشویم. از رفقایمان که پخش و پلاس این دنیا شدهاند. از لوزر بودنمان. از اینکه زندگی یک بازی لوس بیقاعده است. من عقلم به جایی قد نمیدهد. کاری به کار بدهکاریهای دنیا به خودم ندارم. چون که در به دست آوردنها همیشه پاره شدهام. این قاعده را پذیرفتهام. همیشه صد را نشانه رفتهام چیزی در حد چهلوپنج به زور گیر آوردهام. اما بین همهی این باختها بین همهی این گُهشانسیها گمان کنم بیست سال پیش آنقدری خوششانس بودهام که تک و توک رفقایی چون تو را قُر زدهام. و حتی برای یک بار هم شده از خوشبختی خود خوشحالم. ولی گمانم دنیا در قبال تو چوب خطش پرتر از این حرفهاست. گمانم دنیا یک دوست خوب شش هم دانگ هم به تو بدهکار است.
برای ولگردیهای ناتماممان به وسعت همین کره خاکی
#حمیدوو
کاش دنیا هم مثل دنیای آدمیزادی بود. بدهی و عدالت و اینها سرش میشد.
باری، تولدت مبارک!