این من هستم
این یادداشت به دعوت وبلاگ بندباز نوشته شده:
۱. از غر زدن محض خوشم نمیآید. نه اینکه برای همهی مسائل و دغدغههای فکریام راه حلی بیابم و کنشگر باشم. نه. در اکثر موارد مغزم راه به جایی نمیبرد. اینجور وقتها سعی میکنم دیگر غر نزنم. سکوت میشوم. در حقیقت در درونم به غر زدن ادامه میدهم. دوست ندارم خشم و سیاهچالههای تکراری درونم را به دیگران منتقل کنم. گاه البته ناخودآگاه این اتفاق میافتد.
۲. هر شیء، هر جانور و هر آدمی آهنگ خودش را دارد. طول موجهای هر چیز و هر کسی مختص خودش است و این طول موجها را نمیتوان تغییر داد. آدمی نیستم که بخواهم در ماهیت کسی یا چیزی تغییر ایجاد کنم یا افسار به گردنش بیندازم و تحت کنترلم درآورم. به نظرم تنها هنر ارتباط برقرار کردن این است که بتوانی تا جای ممکن همآهنگ شوی. طول موجهایت را بتوانی با کسی که در ارتباطی تنظیم کنی. در حالت آرمانی بتوانی رزونانس ایجاد کنی. حس میکنم این هنر را ندارم. اما برایش سعی میکنم.
۳. بر این باورم که همه آدمها اعتیاد دارند. به چیاش را خودشان تعیین میکنند یا شرایط جبری زندگیشان برایشان مشخص میکند. نکته این است که آدم معتاد در همهی شرایط زندگی گریزهایی جانانه برای پناه بردن به اعتیادش پیدا میکند. من به کتاب و دوچرخه اعتیاد دارم.
۴. کلا تأخیر دارم. در قرار و مدار اینها نه. در انجام کارهایی که در زندگیام «باید» انجام بدهم تأخیر ایجاد میکنم. الکی فکری میشوم. یکهو میبینم که زمان پرواز کرده است و رفته است و من واماندهام...