مدار جهان انسان بر خودپسندی و تحمیل است...
۱. نسبت به آدمها حسن نیت داشته باش. اگر کسی به تو خوبی میکند، با او به نیکی رفتار کن. حتی دو برابر به او خوبی کن. اگر کسی به تو نه خیر و نه شر میرساند، دیدی مثبت به او داشته باش. امید که روزی حسن نیت تو به صورت خیر او در قبالت منعکس شود. و البته اگر کسی از ابتدا به تو شر رساند و بدی ورزید، به هیچ وجه به او خوبی نکن. چرا که فکر میکند تو ابلهی و نمیفهمی.
بله... خیر به خودی خود صاحب ارزش است و کار خیر نباید وابسته به بعد و بعدها باشد. این سوال که آیا این کار خیر بعدها به نفع من خواهد بود سوال به جایی نیست. اما صحبت از روابط متقابل انسانی است... صحبت از نیت خیر و نیت بد آدمها در قبال هم است. واکنش بهینهی آدمها در قبال خیر و شرهایی که به هم میرسانند چیست؟
به نظر میرسد استراتژی «خوبی در برابر خوبی» و «ناخوبی در برابر بدی» عقلانی و بهینه باشد. تو را با آدمها دوست میکند. تو را در برابر دشمنان معقول میکند. دستآویز عقلانی خوبی به نظر میرسد. حداقل در سطح روابط دوستانه خیلی خوب عمل میکند. آرامش خاطری به همراه میآورد که دوستداشتنی است. اما...
۲. آیا واقعا در روابط انسانی خیر و شر و گرایش به خوبی است که در هستهی مرکزی قرار میگیرد؟ همکاری دارم که این گزاره را در من به شدت به چالش کشیده است. آدم لجوجی است. از آنها که مثلا وقتی بهشان میگویی ساعت جلسه ۷ باشد قبول نمیکند. یکهو گیر میدهد که باید ساعت ۸ باشد. ساعت ۷ یا ۸ برایش توفیری ندارد. میدانی که کار خاصی ندارد. اما چون «تو» گفتهای پس مخالفت میکند. نمیپذیرد که تو در حد یک ساعت جلو و عقب کردن ساعت جلسه حرفی را بر او «تحمیل» کنی. یکهو سر تعیین ساعت جلسه تمام وجودت را زیر سوال میبرد و همین تعیین ساعت جلسه را تسری میدهد به کل سبک زندگیات و از این که جلوی بقیه بهت توهین کند ابایی ندارد... هستهی مرکزی روابط انسانی برای او خیر و شر نیست. هستهی انسانی برای او «تحمیل» و «قدرت» است.
متولد نیمههای دههی شصت است. اما از ازدواج با دختران دههی شصتی گریزان است و میگوید به هیچ وجه حاضر به ازدواج با یک دختر دههی شصتی نیست. میدانید چرا؟ چون به نظرش دختران دههی شصتی در زمانی که جوانتر بودند برای ازدواج با پسران دههی شصتی ناز و نوز میکردند. آن زمان که «قدرت» داشتند، از «تحمیل» قدرتشان بر پسرها و گذاشتن شرط و شروط سخت ابا نمیکردند. حالا که در روزهای آخر سن ازدواجشان هستند و از «قدرت»شان کاسته شده، پس باید تقاص بدهند. حالا نوبت پسرهای دهه شصتی است که «بیقدرتی» را بر آنها «تحمیل» کنند!!!
۳. ضربالمثلی سیستانی هست که میگوید «ما زیر بار حرف زور نمیرویم، مگر اینکه زورش پرزور باشد.»
حقیقت این است که وقتی کمی از سطح روابط دوستانهی خودت بالاتر میروی میبینی تمام بازیها و پیچیدگی از همین مدار قدرت و تحمیل میآید. روابط کارگر و کارفرما در همهی کارها بدین گونه است. مدیران و زیردستان روابطی کاملا بر مدار قدرت و تحمیل دارند و در همین دایره است که کار میکنند و پیش میروند. شرکتهای رقیب در یک کار بر همین مدارند. مستأجر و صاحبخانه بر همین مدارند...
حتی توی جادهها و رانندگی.... کسی که ماشینش قدرت بیشتری دارد و سرعت بیشتری میرود از اعمال این قدرت بر ماشینی که در حال عبور با سرعت کمتری است ابا نمیکند. توی اتوبانها پرتکرارترین صحنهای که رخ میدهد همین است: ماشینی که در حال حرکت با سرعت مطمئنه است. ماشین پرقدرتتری از پشت به او نزدیک میشود و نوربالا و بوق که برو کنار تا من رد شوم و قدرتم را بر تو تحمیل کنم. گاه این اعمال قدرت شکلهای احمقانهای هم به خود میگیرد. مثلا ماشین کوچکی که از پشت میچسبد به یک اتوبوس یا تریلی و پشت سر هم به او نوربالا میدهد و بوق میزند که برو کنار تا من قدرتم را بر تو تحمیل کنم. آن ماشین کوچک از بس شیفتهی سرعت و به ظاهر قدرت خودش است که به بعدش و احتمال برخورد با عقب تریلی یا اتوبوس و عواقبش فکر نمیکند. فقط میخواهد آن تریلی و اتوبوس را کنار بزند و قدرتش را تحمیل کند... قدرت سرمستکننده است!
۳. نشستهام به خواندن کتاب «اراده معطوف به قدرت» نوشتهی نیچه و ترجمهی محمدباقر هوشیار. کتابی قدیمی است که مترجم آن را حدود ۷۰ سال پیش ترجمه کرده. اما آخرین کتاب نیچه است و عجیب روایت حال روابط انسانی این روزها...
«مدار جهان انسان، مدار آنچه میشود و میگذرد بر خودپسندی و بر تحمیل است. هر کس خود را تحمیل کرد تاریخ از او میگوید... تاریخ و جریان تمدن یعنی تحمیل پیوسته، یعنی ارادهی معطوف به قدرت. یعنی کشش به سوی نیرو!»... ص۱۱
«خیر. جهان انسان و جهان فرهنگ پایهاش بر اخلاق و سازمان آن نیست. برعکس، پایههای آن بر اساس نیرو و قدرت است. تعیین اخلاق یعنی تعیین خوبی و بدی با شخص زورمند و پیروز و کامکار است.» ص۲۸
«نیچه کشش به سوی توانایی و قدرت را محور حیات انسان و آثار او میداند. حتی منطق و عقل را خادم این کشش میداند. در هر زمان که این کشش به سوی نیرو ناتوان گردد آثارش فروریزی فرهنگی و تمدنی و زوال زندگی انسانی است. مقدمهی اینگونه فروریزی تسلط نومیدی و یأس است...» ص ۳۴
۴. دارم به این پاراگرافها و صراحت نیچه در مورد انسان و بعد روابط انسانی فکر میکند. شاید دستاویز اصول اخلاقی هم در نهایت در همین راستای توانایی و قدرت باشد. اخلاق را پیروزمندان و کامکاران تعیین میکنند! نمیدانم. در سطوح غیردوستانه حاکمیت بلامنازع قدرت را نمیتوان کاری کرد. اما حاکمیت قدرت و تحمیل آن در سطح روابط رودرو و دوستانه...
حسم این است که این حاکمیت شکل چرخدندههای یک دستگاه را دارد. روی هم میلغزند و میروند و چیزی را به حرکت وامیدارند و پیش میبرند... چیزی که مانع از ماندن و گندیدن نوع انسان میشود. آدمها در روابط خودشان مثل چرخدندههای دستگاهها عمل میکنند. اما این چرخدندهها برای چرخیدن روی هم به کمی روغن نیاز دارند. روغنی که سایش و اصطکاک را کم کند. نگذارد که دمای چرخدندهها به خاطر لغزیدن روی هم به حد بحرانی برسد و از هم فرو بپاشد. اسم این روغن را در روابط انسانی شفقت میگذارم... نوعی گذشت به اندازه. نوعی مهر به اندازه. روی به اندازهاش خیلی تأکید دارم. چون واقعا ظرفیت محدودی دارد. اما میزان استفادهی آدمها از شفقت درونشان... آن هم مسئلهای است!!!
خوب بود
این کتاب را نخپاندم اما شارحین او چرا
سخت میفهمم متن اصلی را