اختلاف سرعت
تهران زیر پایمان بود. دراز کشیده بودیم و زل زده بودیم به شاخسار درخت بالای سرمان. من داشتم در مورد تجربههای یک سال دوچرخهسواریام داد سخن میدادم. از حوادثی که برایم پیش آمده بود و لحظههای خوب و بدی که داشتم. گیر داده بودم به پدیدهی اختلاف سرعت. این که سرعت به خودی خود پدیدهی خطرناک و احتمالا دردناکی نیست. اختلاف سرعت است که فاجعه به بار میآورد.
اتوبانها همانطور که حداکثر سرعت دارند، حداقل سرعت هم دارند. این که در اتوبانی یک ماشین ۱۲۰ کیلومتر بر ساعت برود و یک ماشین ۴۰ کیلومتر بر ساعت برود به شدت خطرناک است. چون احتمال تصادف به شدت بالا میرود. اگر در بعضی اتوبانهای آلمان حداکثر سرعت آزاد است به خاطر این است که ماشینها توان سرعتهای بالا را دارند. اگر در آن اتوبان یک ماشین ۲۵۰کیلومتر بر ساعت میرود، ماشین لاین وسط هم ۲۰۰کیلومتر بر ساعت دارد میرود. اختلاف بالا نیست. کیفیت ماشینهایشان خوب است. فیلمی میدیدم که یک بنز مدل ۱۹۷۶ را نشان میداد که ۴۴سال پس از تولید همچنان به نرمی و راحتی به حداکثر سرعت خودش (۲۲۰کیلومتر) بر ساعت میرسید. اما در اکثر کشورهای جهان چنین چیزی ممکن نیست.
به خاطر همین اختلاف سرعت است که با دوچرخه به هیچ وجه منالوجوه نباید وارد بزرگراهها و اتوبانها بشوی. مسیرت را کیلومترها دورتر کن. اما وارد یک بزرگراه پر رفت و آمد نشو. شاید یک بزرگراه خلوت که تک و توک ماشین میرود توجیهپذیر باشد. ولی حداقل تهران چنین بزرگراههایی ندارد. شاید در ساعات اولیهی صبح در بزرگراههای انتهایی شهر. چون یک دوچرخه کوهستان در حالت کفی دیگر خیلی برود ۴۰کیلومتر بر ساعت است. سرپایینی ۵۰-۶۰ تا میرود. اما همه جا که سرپایینی نیست. من خودم سرعت متوسطم ۱۵ کیلومتر بر ساعت است. بعد تصور کن ماشینها با سرعت ۷۰ تا ۸۰ تا ۹۰ تا میرانند. مطمئنا نمیتوانند جمع کنند و تصادف میشود. اما خیابانها از بس دستانداز و چراغ قرمز و... دارند که ماشینها عموما سرعت ۳۰-۴۰ تا را دارند و اختلاف سرعت کم است.
مرض بسط دادنم هم عود کرده بود. مفهوم اختلاف را گرفته بودم و تسریاش داده بودم به جامعه و داشتم اندیشههای چپگرایانهام را هم تئوریزه میکردم که این کاپیتالیستهای حراملقمه اصلا درکی از اختلاف ندارند. یک مشت کودن هم فکر میکنند همینکه سرعت همگان بالا برود یعنی پیشرفت. اینکه تو از سرعت ۴۰کیلومتر به سرعت ۶۰ کیلومتر برسی خوب است. بله خیلی خوب است. پیشرفت است. اما اگر در کنارت یکی باشد که ۲۰۰ تا سرعت گرفته کجایش خوب است؟ میزند نابودت میکند. نابود شدن لذت دارد؟ من در خودم نمیبینم که جای آن ۲۰۰ تا سرعت بگیره باشم. اکثر آدمها هم نمیتوانند ۲۰۰ تا سرعتبگیر بشوند. حداقل این آدمهایی که من در این عمرم دیدهام و این جامعهای که در آن نفس کشیدهام نمیتواند. اگر توانستید آدمهای باکیفیتی تربیت کنید از این حرفها بزنید که سرعت را آزاد کنیم.
عصر که بعد از استراحت نشستم به خواندن خبرها، خبر فوت یک دوچرخهسوار در تهران در روز جهانی دوچرخهسواری توجهم را جلب کرد. یک خانم ۳۶ ساله که بیبیسی هم خبرش را کار کرده بود. یک دوچرخهسوار حرفهای که در تقاطع شیخ فضلالله- حکیم ماشین از پشت بهش زده بود و درجا کشته بودش. واقعا برایم خبر ناراحتکنندهای بود. اما بلافاصله یاد یاوهسراییهای صبحم افتادم و اینکه زر مفت نزدهام. توی اتوبان چه کار میکرد آخر؟ اگر دوچرخهسوار حرفهای بوده باید یاد میگرفته که توی بزرگراههای نفرتانگیزترین شهر دنیا نمیشود دوچرخهسواری کرد. ما هنوز برای اینکه توی خیابانها دوچرخهسواری را جا بیندازیم راه درازی داریم. چه برسد به بزرگراهها آخر...
به عکسهایش که نگاه کردم دیدم کم حرفهای نبوده و احتمالا بدنش از من به مراتب قویتر بوده و متوسط سرعتش ۱۵ کیلومتر بر ساعت نبوده. ولی باز هم اشتباه بزرگی کرد...
و اینکه میگویم تهران نفرتانگیزترین شهر دنیاست به خاطر رانندهای است که با ماشینش زد او را در جا کشت و حتی لحظهای نایستاد که ببیند چه غلطی کرده. گازش را گرفت و فرار کرد...
چه خبر تلخی. این کمپین فاصله راننده ها هم بعید میدانم برای بهتر شدن فضای دوچرخه سواری موثر واقع شود.