مادر نزاییده
اولین بار بود که به سالن تآتر شانو میرفتم. سهیل کنارم نشسته بود. امیر و حامد آن طرف نشسته بودند. توی خریدن بلیت فیلم و تآتر بیماری صندلی وسط دارم. دوست دارم تا جای ممکن صندلیهایی را تصاحب کنم که دقیقا در وسطاند. به همین خاطر ۴ تا صندلی کنار هم نخریدم که مبادا یکیمان دید کجکی به نمایش داشته باشد. سالن شلوغ نبود. تمام صندلیها پر نشده بودند. تا نشستنمان نور توی چشممان بود تا صحنهی نمایش را نبینیم.
وقتی نمایش شروع شد، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد بشکههای قرمز نفت بودند. بشکههایی که اعداد ۳۲ و ۴۲ و ۵۷ و ۸۸-۷۸ و ۹۸ رویشان نوشته شده بود. بشکههای ۳۲و ۴۲ روی همدیگر ایستانیده شده بودند.بشکه ۹۸دو تا لولهی خرطومی بهش وصل بود. صحنه عجیب و سوالبرانگیز بود. سالهای کلیدی تاریخ چند دههی اخیر ایران. چرا ۹۸؟ داستان ۹۸چی است؟
خطر لو رفتن ماجرای نمایش. اگر به نگارندهی این متن اعتماد دارید لطفا تآتر «مادر نزاییده» را در اولین فرصت به تماشا بنشینید و سپس به خواندن این متن مبادرت کنید. مطمئن باشید یکی از بهترین تآترهای امسال را به تماشا مینشینید.
بعد بازیگرها را دیدم. ۲ پسر عجیب و غریب با دیالوگهایی عجیب و غریب که انگار در جایی زندانی شده بودند. به در و دیوار میزدند خودشان را. بشکههای قرمز را تکان میدادند. خاطرات سالهای گذشتهشان را تعریف میکردند. زمانی که توی یک گیلاس یا آلبالو یا موز یا خرما بودند. خاطرات دوری از پدربزرگهایشان را که در سال ۱۳۳۲ توی چند تا گیلاس بودند. یا پدرشان که در سال ۱۳۴۲ توی یک مجمع موز بود. خسته و گرسنه که میشدند به سراغ بشکهی قرمز رنگ ۹۸میرفتند. لوله خرطومیها را میگرفتند و وصل میکردند به ناف شکمشان. آنها که بودند؟ چه بودند؟ پشت سرشان یک پردهی سفید بود که وقتی اولین بار تصاویر یک فیلم پخش شد دستم آمد ماجرا از چه قرار است. فیلم زنی را نشان میداد که رحم زن دیگری را اجاره کرده بود. زاویهی دید دوربین از شکم زنی بود که رحمش را اجاره داده بود. زن اجارهکننده ۵۰ میلیون تومان پول داده بود و نگران کودکی بود که قرار بود ۹ ماه دیگر متولد شود. اما شوهر زن اجارهدهندهی رحم مرد بدبختی بود. کسی که سوءسابقه داشت و به خاطر سابقهی زندان رفتنش هیچ جا بهش شغل نمیدادند. بعد فیلم که تمام شد به صحنهی اصلی بازگشتیم. ۲پسر بازیگر نمایش ۲ تا اسپرم بودند که در رحم یک مادر در حال بزرگ شدن بودند. مادری که رحمش را اجاره داده بود...
کم کم نمادهای داستان دستم آمد. کم کم کشمکشهای آن ۲ پسر شروع شد. ماجرا از آنجا شروع شد که دکتر فهمید آنها دوقلو هستند. اما دوقلوهایی کاملا متفاوت. یکیشان از آن پدر و مادر واقعی بود و دیگری از آن اجارهکنندهی رحم. آن یکی که از آن پدر و مادر واقعی بود توی رحم مادرش هم بیپول و محروم بود. آن یکی که از برای اجارهکنندگان رحم بود پررو بود و پولدار. آن لولههای خرطومی متصل به بشکهی نفت، بند نافی بود که آنها را به مادرشان و خون او متصل میکرد. آنها نمیتوانستند با هم بسازند. هی به تاریخهای گذشته برمیگشتند. هی داستان زندگی پدر و مادرهایشان را مرور میکردند. تاب تحمل هم را نداشتند. و دعواهای درون رحم از طریق پردهی نمایش در دنیای بیرون از رحم نمود پیدا میکرد و البته بالعکس. پدری که ۷ ماه بود حقوق نگرفته بود بر پسری که در رحم مادرش بود تاثیری عمیق میگذاشت.
مادر نزاییده یکی از نمادینترین نمایشهایی بود که توی عمرم دیدم. ۲ پسر این نمایش نمادهایی بودند از دو طبقهی کلی جامعهی ایران: طبقهی کارگر و طبقهی بورژوا. نمادهایی از دو حزب چپ و راست در ایران. چپ و راستی که در ایران هیچ گاه دقیقا مشخص نبوده که از آن کدام طبقه است. گاه چپها کارگر بودهاند و گاه بورژوا. گاه راست ایران طبقهی کارگر بوده و گاه طبقهی بورژوا. و نمایش مادر نزاییده به زیبایی هر چه تمامتر این گمگشتگی حزبی در بین ایرانیان را به نمایش گذاشته بود. جایی که پزشک وقتی میآمد بگوید که نوزاد چپ کدام است و نوزاد راست، گهگیجه میگرفت که از زاویهی مادر بگوید یا از زاویهی خودش.
اما نکتهی زیبای این نمایش این بود که چپ و راست، کارگر و بورژوا، سنتی و مدرن، هر طور که نگاه کنی همهشان متعلق به رحم مادرشان هستند. بدون حضور در این رحم آنها از هستی ساقط میشوند. در این نمایش رحم مادر نمادی بود از مام وطن، وطنی به نام ایران. وطنی که چپ و راست، کارگر و بورژوا، سنتی و مدرن برای ادامهی حیاتشان باید از بند ناف او تغذیه کنند. بند نافی که متصل است به بشکههای نفت و زیباتر و مهمتر از هر چیزی: چپ و راست، کارگر و بورژوا، سنتی و مدرن تا وقتی معنادارند که کنار هم باشند. اگر یکیشان بخواهد صاحب تمام و کمال مام وطن باشد عملا فقط دیگری را نابود نکرده... بلکه خودش را هم نابود کرده است.
اما بشکههای نفت حاضر در صحنه. بشکههای سالهای کلیدی یک قرن گذشتهی تاریخ ایران... و سال ۱۳۹۸... یکی از زیباییهای تآتر مادر نزاییده این بود که علیرغم تمام ساختارشکنیاش یک خط سیر درونی زمانی داشت. باید ۹ ماه سپری میشد و تو در برهههای مختلف میفهمیدی که چه قدر از زمان گذشته است. بشکهای که ۲ پسر این نمایش از آن تغذیه میکردند، بشکهی ۹۸بود. بشکهای که از قضا دچار بیشترین تلاطمها هم شد و بارها از سوی بازیگران نمایش از این طرف صحنه به آن طرف هل داده شد و بهانهی کارهای مختلف قرار گرفت. پایان این نمایش نفسگیر بود. تراژیک بود. تلخ بود. مانیفست نمایشنامهنویس و کارگردان بود در مورد وقایع آبان ۱۳۹۸... جایی که پسر بورژوا رحم مادر را بعد از ۹ ماه و ۹ روز ترک میکند و میرود. اما پسر کارگر نمایش ترجیح میدهد که در رحم مادرش بماند و بمیرد. جایی که دیگر هیچ کدامشان نمیتوانند از بند ناف مادرشان تغذیه کنند. زمانش گذشته است. نفت هم دیگر نمیتواند زندگیبخش اقوام حاضر در مام وطن باشد. باید آن را ترک کنند. باید از آن مهاجرت کنند. بزرگ شدهاند. باید به جهان بزرگ بیرون پا بگذارند. دیگر رحم آن مادر سرزمین فرصتها نیست. اما پسر کارگر آزرده است. له شده است. پسر پولدار عزت او را له کرده است. ترجیح میدهد که بمیرد و بزرگ نشود. بمیرد و پا به جهان زیبا و بزرگ بیرون نگذارد. چنان آزرده است که پا به پای برادرش از شکم بیرون نمیآید و مهاجرت نمیکند. در آخرین لحظات زاییده شدن پسر پولدار، او به پسر کارگر اشاره میکند که بیا با هم برویم. او به خوبی فهمیده که بدون حضور آن یکی وجودش بیمعنا میشود. اما پسر کارگر باخته است. خودش را باخته است. او سرگردان و خسته در میدان تاریخ ایران میایستد و میمیرد. از شکم مادر بیرون نمیآید. به همراه برادرش مهاجرت نمیکند. زاییده نمیشود و نابود میشود... یک بازی باخت باخت... بازی باخت باختی که ترازوی ناهمگون پوستر این تآتر شوم بودن آن را به زیبایی به تصویر کشیده است.
به تجربه دریافتهام که فهم یک متن درجاتی دارد. تو متنی را میخوانی و پیام کلیاش را دریافت میکنی. این اولین مرتبه از فهم یک متن است. گاه علاوه بر فهم پیام کلی بر تک تک کلمات و جملات آن نیز وقوف پیدا میکنی و اجزاء را هم درمییابی. این دومین مرتبه از فهم یک متن است. گاه از فهم کلی فراتر میروی و میتوانی آن متن را بازگو کنی. بازگو و بیان کردن متن مرتبهی سوم از فهم آن است. اما والاترین درجه از فهم یک متن این است که آن را به شیوهای ادیبانه بتوانی بیان کنی. به شیوهای استعارهگون و شاعرانه؛ و راستش مراد من از متن هر چیزی است که قابل خوانش باشد، چه متن یک کتاب، یک مسئلهی اجتماعی، چه یک مسئلهی علمی....
و به نظرم نمایشنامهی مادر نزاییده نوشتهی آرش میرطالبی بر اساس نوشتهای از محمداحسان کریمی و اجرای آن به کارگردانی محمداحسان کریمی و آرزو خسروی به والاترین درجه از فهم مسئلهی اجتماعی ناآرامیهای آبان ۱۳۹۸ رسیده است. نه تنها آن را فهم کرده که توانسته بیان کند. نه تنها توانسته بیان کند بلکه به بیان ادیبانه هم رسیده است...
با بند آخرت کاملا موافقم