دهسالگیات مبارک!
حالا ده سال از آن شب کذایی گذشته است. همان شب امتحان برنامهنویسی سی پلاس پلاس. همان شبی که زدم تو سر خودم و تو سر کتاب و جزوهها که کد نویسی یاد بگیرم و توی امتحان فردایش نیفتم. ده سال از آن شبی که نومید شدم و از زور نومیدی رفتم سراغ بلاگفا و یک وبلاگ ثبت کردم به اسم سپهرداد گذشته است. همان شبی که گفتم گور بابای هر چه برنامهنویسی و کدزنی و الگوریتم و دستور فور و دستور ایف است. ده سال از ترم اول دانشجوی دانشکده فنی بودنم گذشته است و حالا ده سال است که سپهرداد هست، ده سال است که من وبلاگ مینویسم.
راستش در آن شب پراسترس کذایی فکر نمیکردم دارم کاری را شروع میکنم که ده سال ادامهاش خواهم داد. در آن شب کذایی میدانستم که من هیچ برنامهنویسی و کدزنی ای یاد نخواهم گرفت؛ اما نمیتوانستم تصور کنم که بدون برنامهنویسی و کدزنی هم میشود از زندگی لذت برد و نمیتوانستم هم تصور کنم که ده سال بعد به خاطر نومیدی آن شبم خوشحال باشم.
نه... اصلاً از ده سال وبلاگ نوشتن پشیمان نیستم. ده سال یعنی 3650 روز. در این 3650 روز من حدود 1040 پست در سپهرداد نوشتهام؛ یعنی بهطور متوسط هفتهای دو تا پست. راستش ازین که ده سال ادامه دادهام راضیام. تقریباً از روزهای دانشگاه و تحصیل در دانشگاه هیچ حاصلی نداشتهام و همهی چیزهایی که این روزها دارم (از روابط نزدیک و صمیمیام بگیر تا این آبباریکهی درآمد و قوت لایموت) از همین نوشتن است، از همین بیوقفه نوشتن. به خاطر نوشتن یادگرفتن تجربهای است که عجیب دلچسب و عجیب گرانبها است...
هنوز هم گیج میزنم. هنوز هم اینطرف آنطرف میپرم. ولی حالا بعد از ده سال دیگر به بعضی چیزها اعتقاد پیداکردهام. مثلاً به اصالت متن اعتقاد پیداکردهام. به این یقین رسیدهام که مهارت نوشتن از همهچیز مهمتر است، حتی برای دانشجوی رشتهی ریاضی محض، حتی برای یک کدنویس حرفهای کامپیوتری.
معلم نیستم. آدم نصیحتگری هم نیستم. اما به نظرم دانشجویی که وبلاگ نمینویسد دانشجو نیست. حتی اگر دکترا هم بگیرد به نظرم چون زور نزده یک مطلب پیچیده را به شکلی ساده در قالب 1000-1500 کلمه بنویسد کمسواد است. چون زور نزده محتویات توی مغزش را رشته کند و روی خط کلمات ردیف کند کمسواد است. آدمی که نوشتن بلد نیست سوادش در حد ابتدایی است. حالا اگر بهش دکترا هم داده باشند بخورد توی سرش آن مدرک. اصالت با متن است. آدمی که میتواند افکارش را مکتوب کند با آدمی که میتواند مثل ماشینحساب فرمولها را حل کند و مثل آخوندهاسخنوری کند فرق میکند. این تفاوت را دانشگاهیهای آنسوی مرزها میفهمند. دانشجوی لیسانس اروپایی و آمریکایی پیرش درمیآید بس که باید جستار بنویسد و از خواندههایش نوشتار تولید کند. در هر رشتهای که میخواهد باشد...
ممم... آره. من هم کم نوشتهام. باد نکنم. چس ناله زیاد نوشتهام. زیاد خودم را تحویل نگیرم... این اواخر تجربههای زیستهام فراتر از قالب پستهای یک وبلاگ بوده. شاید هم بوده و تنبلی کردهام و کم نوشتهام... کم نوشتن بزرگترین حسرت و اشتباهم بوده شاید در این سالها؛ ولی درمجموع راضیام... فرازوفرودهای سپهرداد در این سالها خودش یک مثنوی است.
سپهردادی که بیهیاهو بوده. مثل خودم خجالتی و سربهزیر و آرام بوده. مثل مایلری بوده که رهسپار جادههای طولانی است. کم هیجان و آرام پیش رفته. اما پیش رفته(سنگین و با ده تن بار) و حالا بعد از ده سال میبینم که جادهای طولانی و سینهکشهایی سنگین و پیچهای خوفناک را گذرانده و رسیده به اینجا. در این نقطهای که کار و زندگی نویسندهاش را شکل داده و فراتر از کاغذپاره های معتبرترین دانشگاههای ایران فایده داشته است.
دهسالگیات مبارک ای سپهرداد!