Lögndagen
سازمان جهانی مهاجرت یک فستیوال جهانی فیلم برگزار میکند با موضوع مهاجرت و مهاجران. همین جوری داشتم به فیلمهای سال 2018 آن نگاه میکردم. انتظار داشتم یکی دو تا فیلم از ایران حتماً ببینم. هم در مورد ایرانیان جلای وطن کرده و هم در مورد مهاجران حاضر در کشور ایران. از آن موضوعات است که ایران در سطح جهان قصهها دارد برای گفتن و روایت کردن.
و یافتم. یک فیلم ایرانی یافتم. اسمش سوئدی بود ولی: Lögndagen. از گوگل که پرسیدم گفت معنی اسمش میشود دروغ روز. یک فیلم ایرانی ساخت کشور سوئد. در تریلر فیلم بازیگرها فارسی حرف میزدند. خلاصهی فیلم را که خواندم خیلی خوشم آمد. از آن موضوعهای لعنتی است که محمد چند هفتهی پیش برایم تعریف کرده بود و به هم گفته بود حتماً یک گوشهی مغزم داشته باشمش: زن و شوهرهایی که مهاجرت میکنند.
خلاصهی فیلم این است: لیلی و مهیار یک زن و شوهر ایرانیاند که به سوئد مهاجرت میکنند. لیلی در جامعهی سوئد زودتر حل میشود، تحصیلاتش را ادامه میدهد و شکوفا میشود. اما مهیار به خاطر شوک فرهنگی و موانع زبانی نمیتواند از سابقهی مهندسیاش در ایران استفاده کند و شغلش میشود پخش روزنامه در شهر. لیلی روز بهروز شکوفاتر میشود، اما مهیار در خود فرو میرود. یکهو لیلی و مهیار میبینند که همه چیز زندگی مشترکشان برایشان چالش شده است: گوشت کباب، فیس بوک، سوءتفاهمها... اما آیا رابطهی آنها دوام میآورد؟
توی تریلی فیلم هم لیلی رو به دوربین یک سؤال عمیق را میپرسد؛ از آن سؤال ها که در زنگار گذشت زمان و گردباد تغییرات به ذهن آدمهای توی رابطه می زند: تو واقعاً منو دوست داری؟!
محمد هم همین را تعریف میکرد: زن و شوهرهایی که از ایران مهاجرت میکنند و یکیشان زودتر در فرهنگ جامعهی مقصد حل میشد. یکیشان زودتر تغییر میکند. یکیشان به قول محمد زودتر وا میدهد. حالا اگر این یک نفر مرد داستان باشد خودش یک مثنوی است واگر زن داستان باشد یک مثنوی دیگر...
بدجور هوس کردم که فیلم Lögndagen را ببینم. آیا رابطهی آنها دوام میآورد؟
توی ذهن خودم هم چند تا داستان اینجوری هست. ولی دور است. دورادور روایتهایی جسته گریخته از آدمهایی که روزگاری میشناختم. اگر فیلم خوبی باشد میتوانم توی ذهنم باهاش مسئله را حلاجی کنم.