ما از شما یادگارها داریم
حتماً باید میرفتم. میدانستم که حس خوبی به من خواهد داد و واقعا هم همین طور شد. امید داشتم که فیلم مستند آن دو فیلمساز دانمارکی در مورد راهآهن ایران را ببینم. همانهایی که توی کتاب قطارباز در موردشان خوانده بودم.
برنامه را طوری چیدم که نزدیکترین فاصله را با خیابان ویلا داشته باشم. 10 دقیقه زودتر رسیدم. همیشه باید 10 دقیقه زودتر رسید. توی سالن روی چند سهپایه عکسهای بزرگی را به نمایش گذاشته بودند: عکس مراحل ساخت راهآهن ایران، ایستگاههای آن و عکسهایی از یورگن ساکسیلد دانمارکی: معمار خطوط شمال و جنوب ایران. طرح جلد کتاب خاطراتش به زبان دانمارکی هیجانانگیز بود: طرح سه خط طلای بعد از پل ورسک. مراسم اعطای نشان دولتی ایران به یورگن ساکسیلد را هم دوست داشتم.
توی سالن پر بود از دانمارکیها. پیر بودند اکثراً. رفتم ردیف وسط نشستم. هنوز برنامه شروع نشده بود. روی پرده عکسهایی از شبهای گذشتهی مجلهی بخارا را با آهنگهای سنتی ایرانی پخش میکردند. حس خوبی پیدا کرده بودم. آن بیرون، توی خیابان یکجور حس سرافکندگی داشتم: یکجور حس سرافکندگی و شکست ملی.
اوضاع اصلاً خوب نیست. آدمهایی که امیدوارکنندهاند کم و کمتر میشوند. هر خبر خوبی که میخوانی میبینی برای آدمهایی دیگر است، برای غیر ایرانیها، برای کسانی که در ایران زندگی نمیکنند. حس ناخودآگاه من این است: ایران یک جزیره است در دنیا؛ جزیرهای که تنها ارمغان ادارهکنندگانش برای ساکنان آن حس فلاکت و بیچارگی است؛ حس تحتفشار بودن؛ حس تنها بودن... انگار بقیهی دنیا قارههایی به هم چسبیدهاند و ایران یک جزیرهی تنها است که با هیچکس دیگری سلام و علیک ندارد.
ولی وقتی آهنگهای شجریان پخش میشد، وقتی عکسهای مراسم شب نوادگان مولانا پخش میشد، وقتی میدیدی که دانمارکیها خوشحال و خندان میآیند و توی سالن مینشینند حس میکردی که نه، ما ایرانیها چیزهایی هم برای عرضه کردن داریم. حرفهایی برای گفتن داریم. ما وحشی نیستیم.
مراسم را علی دهباشی شروع کرد: یک مراسم دوزبانه. یک خانم جوان آمده بود و نقش مترجم مراسم را به عهده گرفته بود. علی دهباشی هر چند جمله که حرف میزد او به انگلیسی برای حضار دانمارکی ترجمه میکرد و بعد که دانمارکیها آمدند روی سن حرفهایشان را به فارسی ترجمه میکرد برایمان... هر چند که دانمارکیها اینقدر خوب و سلیس انگلیسی حرف میزدند که خیلی جاها به خانم مترجم نیازی نبود.
- با هر ایرانیای که صحبت میکنم میگوید خط آهن ایران را آلمانها ساختهاند.
این شروع صحبتهای معاون سفیر دانمارک در ایران بود. مرد جوانی که هم سن و سال خودم بود و بعد شروع کرد به تعریف کردن که چطور آلمانها خط آهن ایران را شروع کردند و آسانترین بخشهایش را ساختند. اما در بخش عبور از کوهستانهای شمال و جنوب ایران درماندند و بعد این یورگن ساکسیلد دانمارکی بود که با رضاشاه یک قراردادِ 6 ساله امضا کرد و در 5سال و 4 ماه خطوط شمال و جنوب راهآهن ایران را ساخت. به یورگن ساکسیلد افتخار کرد.
بعد از او چند نفر دیگر از دانمارکیها آمدند و صحبت کردند. دو نفرشان کتابهایی را که نوشته بودند هم آوردند و معرفی کردند: کتابهایی در مورد تاریخ ساخت راهآهن در ایران توسط دانمارکیها (پروژهای که در تاریخ مهندسی کشور دانمارک بعد از ساخت پل اورسوند عنوان دومین پروژهی بزرگ اجراشده توسط دانمارکیها را دارد). راستش جای خالی معرفی کتاب قطارباز احسان نوروزی در این مراسم را حس کردم. دانمارکیها آمدند و کتابهایشان در باب راهآهن ایران را معرفی کردند. اما ایرانیها کتابی نداشتند... درحالیکه کتابهایی نوشتهشده در این باب.
فیلم دوستداشتنی من را هم پخش کردند. همان فیلم نبود. مونتاژ شده و بهروز شدهی آن فیلم بود. ولی خوشحالم کردند. آقای محسنیان مبتکر گردشگری راهآهن در ایران به نمایندگی از شرکت پارسیاد هم حرفهای جالبی زد. اخلاق حرفهای دانمارکی در ساخت راهآهن ایران برایش ستودنی بود. در 5 سال و 4 ماه بسازی، آنهم با بالاترین کیفیت و با رعایت تمام عناصر زیباییشناسی. تعریف کرد که در عبور از یکی از پلهای راهآهن در لرستان برای بار سوم یک عنصر زیباییشناختی جدید کشف کرده بود و اندر کف مانده بود از اینهمه ظرافت و هنر.
اما جالبتر از همه تندیسهایی بود که به سخنرانان دانمارکی و نوادگان یورگن ساکسیلد داده شد: گشته بودند یک ریل راهآهن 80 ساله پیدا کرده بودند. آن را قطعهقطعه کرده بودند و در تراو رسهای چوبی جنگلهای هیرکانی جاساز کرده بودند. قطعههای ریل راهآهن را هم پرداخت نکرده گذاشته بودند: با همان زنگزدگیهای 80 ساله و لبپریدگی عبور چندین نسل از لکوموتیوهای بخار و دیزل و برقی از روی این ریلها. هم قشنگ بود و هم داستان داشت و هم ارزش معنوی...
هنگامه قاضیانی هم آمده بود. تندیسهای راه آهنی را او تقدیم دانمارکیهای دوستداشتنی کرد... دانمارکیهایی که مراسم شب بخارا این را توی ذهنشان حک کرد که ایران از آنها یادگارهای بزرگی دارد. دانمارکیهایی که ایرانیها مطمئناً خیلی دوست دارند آنها را در ایران در حال سفر بر روی راه آهنی که شاهکار اجدادشان است ببینند. دانمارکیهایی که دوست شدن با آنها و آوردنشان و نشان دادن مناظر ایران به آنها آرزوی خیلیهایمان است!