ادا در آوردن...
رفتیم به دیدن تئاتر چهارمین شنبه. بلیتش را من نخریده بودم. قدیر مهمان کرده بود. چرندتر از این حرفها بود که بگویم مفت باشد کوفت باشد.
بیسروته بود. تنها چیزی که داشت اجرای موسیقی زنده بود. هرلحظه که موسیقی کنار گذاشته میشد تا بازیگرها حرف بزنند و بهاصطلاح داستان پیش برود احساس خفگی و بیتابی میکردم. هیچچیزی وجود نداشت که دنبالش باشم. هیچ نخ داستانی جذابی برایم نداشت. اصلاً نخی پیدا نمیکردم که بخواهد جذاب باشد یا نباشد برایم. فقط موسیقی و آوازهخوانیهایش خوب بود.
یکی دیگر از ویژگیهایش این بود که بروشور نمایش نداشت. به این بهانه که چاپ بروشور آسیب زدن به درختها است آن را پیچانده بودند. آن آقایی هم که اول نمایش آمده بود میگفت موبایلهایتان را خاموشکنید بر این اصرار داشت که وقتی نمایش را دیدید میفهمید که ما چرا بروشور چاپ نکردیم.
ولی من راستش نفهمیدم. تنها چیزی که دستگیرم شد این بود که این هم یکجور روشنفکرنمایی دیگر است. وقتی چیزی ضرورت چاپ دارد برای چه چاپ نکنیم؟ اگر اصل بر این باشد که هیچ درختی قطع نشود برای چه کتاب میخوانیم اصلاً ما؟ کتاب نخوانیم بهتر است که. مصرف نکنیم بهتر است.
تو نمایشی اجرا کردهای که تنها جذابیتش شعرها و آهنگهای اجراشده در آن است. آن تماشاگری که 30 هزار تومان پول تئاتر تو را داده حداقل حقش این است که شعرهای اجراشده در طول نمایش را به یادگار با خود داشته باشد. این را دریغ کردهای به این بهانه که ای وای درخت قطع میشود؟ جمع کنید این مسخرهبازیها. اگر مرد میدان هستید و واقعاً دغدغه دارید بروید جاهایی را که کاغذ فرتوفرت حرام میشود هدف بگیرید.
در ادارات دولتی و غیردولتی از آدم هزاران برگ کپی مدارک شناسایی میخواهند؛ در خیلی از موارد بیخود و بیجهت. کپی را میگیرند و نگاه میکنند و بعد میاندازند توی آشغالی. اگر کسی دغدغهی حفظ جنگلها را دارد به نظرم اصلیترین وظیفهاش این است که برود یک جنبش اعتراضی علیه کپی مدارک شناسایی راه بیندازد. گیر بدهد که با الکترونیک شدن همهچیز چرا بازهم به کپی مدارک شناسایی گیر میدهید؟
برخلاف تفکر دوستان مصرف کاغذ یکی از شاخص های توسعه یافتگی کشورها است. میانگین مصرف جهانی کاغذ برای هر نفر 55 کیلوگرم در سال است. در کشورهایی چون فرانسه و آمریکا این شاخص 200 کیلوگرم در سال برای هر نفر است. در ایران میانگین 22 کیلوگرم در سال است. اصلا گیر درخت و حفظ جنگل ها مصرف کاغذ نیست. آن هم کجا؟ ایران.
یک رفیقی داشتیم که داشت به همراه چند نفر توی یکی از جنگلهای شمال کشور آشغالها را جمع میکرد تا جنگل پاکیزه بماند و نابود نشود. تعریف میکرد که یک روز کامل چند نفره جمع شدند و 20 کیلو آشغال جمع کردند. خیر سرشان حافظ جنگل بودند. بعد یکهو رسیدند به یک بولدوزر و غلتک و ماشینآلات راهسازی. دیدند که ایدلغافل، دارند توی جنگل یک جاده میسازند به عرض 10 متر و همهی درختان را زرت و زرت قطع میکنند. پرسوجو کردند فهمیدند که مجوزش را اداره راه و سازمان جنگلداری شهرستان مربوطه دادهاند.
همانجا اعصابشان به همریخت که ما کجای کار هستیم آخر. با ضربوزور و زحمت دانهدانه پوست شکلات جمع میکنیم از آنطرف آن بابایی که توی سازمان مربوطه است خیلی راحت فتوای نابودی جنگل را میدهد. چرا؟ چون ما خودمان را بهش نشان ندادهایم؟ بهش حالی نکردهایم که این جنگل حافظ دارد برای خودش. کسانی هستند که حاضرند به خاطر آن جانفشانی کنند. اگر بهجای آنیک روز آشغال جمعکردن پا میشدیم میرفتیم سازمان و ادارهی مربوطه و اعتراض میکردیم و دادوبیداد میکردیم بهتر بود...
حکایت بروشور چاپ نکردن گروههای تئاتری که دیگر هیچی. حداقل آنها با آشغال جمعکردن یک کار خوب داشتند انجام میدادند. این گروههای تئاتری که کلاً اطلاعات و یادگاری از نمایششان را با بروشور چاپ نکردن از ما دریغ میکنند...