سینما پلازا
من همیشه عابر خیابان انقلاب بودم. پیادهروهای خیابان انقلاب را بارها درنوردیدهام. روزگاری تماشاچی ویترین تمام کتابفروشیهایش بودم. شبهای زیادی از این حرص خوردم که چرا تیرهای چراغ روشنایی این خیابان مثل تمام خیابانهای ایران فقط آسفالت و سوارهروها را روشن میکند؟ غروبهای زیادی از این حرص خوردم که چرا الویت این شهر هیچوقت عابران پیادهاش نبوده.
اما هیچوقت خیابان انقلاب را از پنجرهی ساختمانهایش ندیده بودم. مخصوصاً ساختمانهای حوالی دانشگاه تهران همیشه برایم یک هالهی ابهام داشت. همیشه فکر میکردم این ساختمانها متروکاند. از آن کسانی هستند که دلمردگی و پریشانی حالت ایده آل شان است. به ساختمانهای آنطرف دانشگاه تهران تا چهارراه ولیعصر هم هیچوقت توجه نکرده بودم؛ تا اینکه آن روز رفتیم دفتر سفیرفیلم.
سفیرفیلم دقیقاً روبه روی پمپبنزین وصال است. پمپبنزین وصال یا دیانا. دیانا قشنگتر است. ولی وصال شیرازی هم بد نیست.
هر وقت میگویم پمپبنزین وصال یاد این میافتم: تابستان 88 یکی از بچهها توی دانشگاه هنر تمرین تئاتر میکرد. دکور صحنهی تئاتر درست میکردند. نمیدانم سر چی نیاز پیدا میکنند به 1 لیتر بنزین. این رفیق ما هم سرخوشانه یک بطری 1.5 لیتری دستش میگیرد پیاده میرود پمپبنزین. بنزین میخرد. از شانسش از آن روزها بوده که خیابان انقلاب پر بوده از مأمور و سرباز و بسیجی. گیر میدهند که بنزین را کجا داری میبری؟ این بندهی خدا هم راستش را میگوید: برای ساخت دکور صحنهی تئاتر بنزین نیاز داشتیم. باور نمیکنند. دستوپایش را میگیرند و میاندازندش توی ون. به جرم تلاش برای ساخت ککتل مولوتف یک ماه بازداشت بود.
سفیرفیلم دقیقا بالای فروشگاه کتاب سروش بود: همان ترنجستانی که هیچوقت دلم صاف نشد که ازش کتاب بخرم یا حتی بروم به کتابهایش نگاه بیندازم. بس که ویترین کتابش بوی گند ایدئولوژی میدهد. سفیرفیلم هم بوی ایدئولوژی میداد و طبیعتاً جلسهای که در آن بودم به سرانجامی هم نرسید. اما برای من منظرهی خیابان انقلاب از دفتر سفیرفیلم ماندگار شد. خیابان انقلاب از دفتر آن ساختمان پیر زیبا بود. پر از دارودرخت بود. سکوت داشت.
بعدها بود که فهمیدم آن کتابفروشی سروش و دفتر سفیرفیلم قبلاً سینما بوده. یک سینمای خیلی قدیمی شهر تهران: سینما پلازا.
آن ساختمان اصلاً نشان نمیداد که تأسیس سال 1335 بوده باشد. ولی سینما پلازا در سال 1335 ساخته شد. در سال 1345 سینما پلازا میزبان اولین دورهی جشنوارهی فیلم کودکان و نوجوانان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بود.
در آن دوره 25 کشور شرکت کردند و ایران هیچ فیلمی نداشت. دورهای بود که در ایران اصلاً فیلم کودک و نوجوان ساخته نمیشد. در سال 1357 و در دوازدهمین دورهی این جشنواره 66 فیلم از 19 کشور جهان شرکت کرده بودند که 6 فیلم ساخت کشور ایران بود. هژیر داریوش بنیانگذار و نویسندهی مقررات جشنواره بود. راستش تصور اولین دورهی این جشنواره در سینما پلازا برایم خیلی سخت است. ولی خیالش دوستداشتنی است. یک جشنوارهی بینالمللی و اذعان به این ضعف که ما هیچچیزی نساختهایم و باید از جهان یاد بگیریم. سینما پلازا نقطهی شروع یادگرفتن بود. یادگرفتنی که توانست در دههی 60 یکتنه سینمای ایران را بهپیش ببرد...
اما در سال 1357 سینما پلازا در جریان روزهای انقلاب به آتش کشیده شد. وازریک درساهاکیان مترجم و فیلمبردار پیشکسوت داستان را قشنگ تعریف کرده است:
«تلویزیون ملی ایران همان سال 57،به نظرم ،" سینما پلازا " را خریده بود تا برای نمایش فیلمهایی از آن استفاده کند . اما این طرح هنوز شروع نشده بود و سینمای مربوطه عاطل و باطل در خیابان انقلاب ( یا شاه رضا ) افتاده بود و دفترودستکی داشت در طبقه دوم ،رو به خیابان ،درست بالای گیشههای بلیتفروشی ،که در ورودی آن از یک کوچه باریک نبش ساختمان بود . تلویزیون این دفترودستک را در اختیار گروه اصلانی قرار داده بود و ما همه وسایل فیلمبرداری را هم آنجا نگهداری میکردیم . دست بر قضا ،روزی که سینماهای تهران به آتش کشیده شد ،ما یکجایی در جنوب تهران ،حوالی جنوب غربی فرودگاه مهرآباد ،در یک کارگاه شیشهسازی فیلمبرداری میکردیم . وقتی جتهای فانتوم را در آسمان دیدیم ،یک نفر از گروه رفت به یکی دو جا تلفن زد بپرسد در شهر چه خبر است . وقتی خبر رسید که دارند سینماها را آتش میزنند ،ما بساط را جمع کردیم و هر چه سریعتر خودمان را به سینما پلازا رساندیم . گفتن ندارد که سر راهمان هرچه بانک و سینما و عرق فروشی بود به آتش کشیده شده بود . اصلانی سخت معتقد بود که این کار را ساواکیها میکنند تا انقلاب را در نظر عامه مردم " بد " جلوه بدهند . حرفش به نظر من هم منطقی بود . اما یقین ندارم قضیه به این آسانیها هم بوده باشد . بههرتقدیر،ما لوازم فیلمبرداری و همه وسایل مربوط به فیلم را توی یک جیپ آهو چپاندیم و مقدار زیادی هم از کابلها و جعبهتقسیمها را روی باربند ماشین جاسازی کردیم . درست موقعی که ما وسایل را تخلیه میکردیم ،عدهای داشتند درهای سینما را با سنگ میشکستند و هر چه ما سعی کردیم حالیشان کنیم که این سینما تعطیل است و ما توی این دفتر طبقه دوم مشغول کار دیگری هستیم ،قبول نکردند و آتشسوزی سینما داشت بهجاهای جدی کشیده میشد که ما هم راه افتادیم ...»
حالا این روزها سینما پلازا شده فروشگاه کتاب و دفتر مرکزی سفیرفیلم. روزگاری محل نمایش فیلم بود، شروعی برای جشنوارهی فیلم کودکان و نوجوانان بود. محلی برای یادگرفتن از جهان برای ساخت فیلم بود. حالا محل تولید فیلم شده(سفیر فیلم). محل عرضهی کتاب شده. شاید در یک نگاه بگوییم چه قدر سیر خوبی داشته. اما... نمیدانم.