تا فعال شدن را یاد بدهند...
1- اولین دیدارمان با سهیل بود. این پسر آنقدر یادگرفتنی بود که آن شب گذشت زمان را نفهمیدیم. از ما بزرگتر بود. ولی دوست دارم بهش بگویم پسر. کچل کرده بود. کلاه پره دار به سر گذاشته بود. حتم به خاطر دوچرخهسواری در فصل تابستان و شرشر عرقی که موها را چربوچیلی و بدگل میکند. مددکار اورژانس اجتماعی 123 بودنش به حد کافی داستان بود؛ چه برسد به اینکه اسطورهی دوچرخهسواری در تهران هم باشد.
2- از خاطرات دوچرخهسواریهایش داستانها داشت. مرزهای ایران را با دوچرخه درنوردیدن مطمئناً آدم را دنیادیده میکند. پارسال کل مرزهای سیستان و بلوچستان را رکاب زده بود. بیش از یک ماه دوچرخهسواری سنگین. صحبتمان کشید به نواحی مرزی خراسان. چند سال پیش آنجاها را هم رکاب زده بود.
آن سال نزدیک تاسوعا عاشورا بود که به یکی از روستاهای مرزی شهر خواف رسیده بودند. رفته بودند به یک مدرسهی مرزی که شرایط اسفناکی داشت. مدرسه حتی یک دستشویی هم برای دانشآموزانش نداشت...
سهیل وقتی با دوچرخه به سفرهای دورودراز میرود، یک گروه تلگرامی هم درست میکند. دوست و آشنا و هر آنکس را که علاقهمند به نوشتههایش باشد در این گروه عضو میکند. من هم پارسال در فر سیستانش عضو گروه تلگرامیاش شده بودم. عکسها و دیدهها و شنیدههایش را بلافاصله در آن گروه میگذارد. روایتهایش را مینویسد. وقتی اوضاع اسفناک مدرسه را دید یک فکر بکر به سرش زد.
شبش نشست توی گروه وضعیت مدرسه را تشریح کرد. بعد هم پیشنهاد کرد که با توجه به نزدیک بودن تاسوعا عاشورا بیخیال غذای نذری در تهران شوند. بهجایش پولش را جمع کنند تا برای آن مدرسه دستشویی بسازند.
ایدهاش جواب داد. طی 2-3 روز بیش از 4 میلیون تومان پول جمع شد و او بلافاصله این پولها را برداشت و رفت به آن مدرسه. با آن پول 3 دستشویی معمولی و 1 دستشویی فرنگی ساختند. شیک و مجلسی. آنگونه که حق کودکان این سرزمین است. مگر کودک مرزنشین چه کم از کودک تهرانی نشین دارد؟
3- اما داستان در اینجا تمام نشد. فکر بکر سهیل و اجرای ایدهاش الهامبخش بود. ناظم مدرسه پی ماجرا را گرفت. او بهشدت تحت تأثیر آن گروه دوچرخهسوار قرارگرفته بود. در نزدیکی مدرسه معدن سنگآهن سنگان بود: پایتخت سنگآهن خاورمیانه.
ناظم مدرسه از دستشویی عکس گرفت و با مستندات پا شد رفت سراغ رئیس آن معدن. برگشت بهش گفت: یاد بگیر. این 3 نفر دوچرخهسوار تهرانی آمدند اینجا پول جمع کردند برای ما دستشویی ساختند. اما تو اینجا دم گوش ما روی گنج نشستهای و یک ریال به ما کمک نکردهای.
اینها را به او گفت و رئیس معدن هم غیرتی شد و 67 میلیون تومان برای بازسازی مدرسه کنار گذاشت. اینجوری بود که حرکت کوچک سهیل برای ساختن دستشویی تبدیل شد به حرکتی بزرگ برای بازسازی مدرسه...
4- فقر در نواحی مرزی ایران بیداد میکند. میگویند یکی از سیاستهای رضاشاه این بوده که مناطق مرزی را ضعیف نگه دارد تا آنها هیچوقت علیه مناطق مرکزی شورش نکنند. یکبار یک خبرنگاری این سؤال را از معاون رفاه وزیر کار آقای احمد میدری پرسیده بود: چرا دولت برای از بین بردن فقر در نواحی مرزی ایران اقدامی انجام نمیدهد؟
جواب میدری خیلی خوب بود. او وعدهی سر خرمن نداد. هیچ قولی هم نداد. فقط دلیل و راهکار را گفت. از گونار میردال برندهی نوبل اقتصاد سال 1974 نقلقول آورد که میزان فقر در نواحی یک کشور بستگی به قدرت چانهزنی آن نواحی دارد. در ایران نواحی مرزی قدرت چانهزنی کمتری در ارکان قدرت دارند. به همین دلیل صنایعی مثل فولاد در استانهای مرکزی همچون اصفهان و یزد راهاندازی شدهاند و محیطزیست ایران را نابود کردهاند. درحالیکه این صنایع ذاتاً در استانهای محرومی چون سیستان و بلوچستان و هرمزگان و بوشهر باید راهاندازی میشدند تا محیطزیست تخریب نشود.
راه از بین بردن فقر در استانهای مرزی کمکهای دولت نیست. بودجهی دولت تا به آن نواحی برسد آب میشود و از بین میرود. تنها راه از بین بردن فقر در نواحی مرزی به نظر او افزایش قدرت چانهزنی بود و تقویت قدرت چانهزنی هم در این مناطق تنها از یک طریق ممکن است: نیروهای اجتماعی در این مناطق فعال شوند. بزرگترین کاری که یک دولت میتواند بکند این است که چوب لای چرخ بهبود اوضاع در این مناطق نگذارد.
5- اما نیروهای اجتماعی چطور فعال شوند؟ فعال شدنشان واقعاً نیاز به آموزش دارد. کسانی باید پیدا شوند که یاد بدهند. خواستن را یاد بدهند. مطالبه کردن را یاد بدهند. دنبال کردن را یاد بدهند.
شاید در نگاه اول بزرگترین کاری که سهیل کرد، جمعآوری پول برای ساخت دستشویی بود. ولی به نظر من بزرگترین کار او این بود که به ناظم آن مدرسه یاد داد که برود چانه بزند. غیرمستقیم هم یاد داد. بهش دستور نداد. یک کار کوچک انجام داد و ناظم مدرسه همین را گرفت و تبدیلش کرد به یک کار بزرگ. او یک نیروی اجتماعی بالقوه بود که با سفر سهیل به آن روستا فعال شد.
6- ایکاش میشد امثال سهیل در این بوم و بر زیادتر از زیاد بشوند...