همراه شو ای عزیز!
یکی هم بعداً باید فیلممان را بسازد. چه ببازیم چه ببریم به نظرم باید یکی فیلممان را بسازد. مثلاً همین خود من. اینکه توی مجلهای به اسم زنان امروز سر دربیاورم برای خودم هم عجیب است. پیمان 20 سالهی چند سال پیش هیچوقت فکر نمیکرد که برود توی کار ویژهنامهی مجلهای که خوش آب و رنگترین تصویر ممکن از نیکی کریمی روی جلدش باشد. فکر نمیکردم بزنم تو خال مسئلهای که اینهمه مثلاً فعال حقوق زنان هم تو فکرش نبودند و نیستند. ولی بار خورد دیگر.
اصل مسئله چیز دیگری بود. چیز دیگری هست اصلاً. یعنی کار خودمان بود که مسئله را تعریف کردیم. هزارتا مسئله وجود دارد. ولی مگر ما چند نفریم؟ مگر چه قدر زمان و توانایی داریم؟ باید فقط یک مسئله را تعریف میکردیم و مسئلهمان شد مهاجران در ایران. یکجور خلاف عادت بازی. یکجور برعکس شنا کردن.
ایران هم مگر مهاجر دارد؟ بهجز افغانیهای بدبخت کدام دیوانه ای پا میشود بیاید ایران؟ شما اینهمه نخبه و همکلاسیات را ول کردهای چسبیدهای به چهار تا عمله بنا؟ از این حرفها... در بهترین حالت دلسوزی بود به حال یک اقلیت 3-4 میلیون نفری.
ولی شروع کردیم. تازه فهمیدیم که دامنهی این مسئله هم بزرگتر از چیزی است که فکر میکردیم. از یکگوشهاش گیر میکند به کودکان کار و اینکه 80 درصدشان ایرانی نیستند. از یکگوشهی دیگر گیر میکرد به سازمانهای بینالمللی و دلارهایی که برای ایران به ارمغان میآورند. از یک گوشه گیر میکرد به مدرسه و دانشگاه و خب در هر جمعیت بالای میلیون نفر مطمئناً آدمهای فوقالعاده باهوش هم زیاد پیدا میشود. تیزهوشهایی که بدتر از خود ایرانیها در این خاک هرز میرفتند...
من آدم مهربانی نیستم. حوصلهی خیریه بازی و آدم خیر بودن ندارم. نمیگویم کمک موردی کردن کار بدی است. میگویم فایدهای ندارد. راهحل کوتاهمدت است. راهحل اساسی نیست... راهحل اساسی قانونهای ایران بود. این را همان اول فهمیدیم. مثلاً همین قانون انتقال تابعیت ایران. اینکه مرد حق دارد تابعیت ایرانی را به فرزندش منتقل کند. ولی زن بههیچوجه این حق را ندارد. یک گوشهی کارمان گیر کرد به ازدواجهای فراملی: زنهای ایرانی که با مردهای افغانستانی و عراقی و فرانسوی و آلمانی و اسپانیایی و... ازدواجکرده بودند و برای زندگی در ایران به خاک سیاه نشسته بودند. نهتنها خودشان که بچههایشان که نسلهای بعدشان...
اما تا رسیدن من به مجله زنان امروز خودش قصهی حسین کرد است.
راستش دوست دارم چند تا فیلم و کتاب گیر بیاورم در مورد تغییرات کوچک در قوانین کشورها. اینکه چطورها گروههایی شکل گرفتهاند و مطالبه ایجاد کردهاند برای تغییر قانون. احیاناً چطور قانونگذاران چفت و چول و نفهم مجبور به تغییر قانون شدهاند؟ با چه فرآیندهایی؟ چه آدمهایی همراه شدهاند؟ اصلاً چطور آدمها همراه شدهاند؟ آدمها را چطور همراه کردهاند؟ با نوشتن؟ با دادوبیداد کردن؟ با تجمع و جلسه گذاشتن و جمع تشکیل دادن؟ چطور؟ با چه ابزارهایی؟
من نوشتنم بد نیست. ولی آدمها را همراه کردن و از آدمها درخواست کردن سختم است. اما این روزها فهمیدهام که به همراهان زیادی نیاز داریم...
سلام؛
هر جورکه فکرش را میکنم به نظرم میاد که پاسخ به سوالاتت در نتیجهی یک فقدان بزرگتری در کشور است و تا وقتی آن فقدان وجود دارد، همه تلاش ها به گفته خودت "موردی است و کوتاه مدت، و راه حل اساسی نیست".
شاید تفسیر وضعیتی که دچارش هستیم با مفاهیم درس کنترل سادهتر باشد. در همه کشورها (و کلاً سیستمها) مشکلاتی هست (هرچند به مسخرگی و بزرگی ما نیست) و راه حل خوبی که سالهاست به آن رسیدهاند، گرفتن فیدبک از خارج سیستم (مردم) است تا سیستم بفهمد آیا دارد هدف را دنبال میکند و یا خطا دارد. اگر خطا داشت، کنترلر (نظام) باید با توجه به خطا، سیگنال فرمان به عملگر (تصمیمات نظام) را عوض کند. اگر مدل خطا و میزان تغییرات جوری باشد که کنترلر نتواند آن را اصلاح کند، باید از کنترلر دیگری استفاده کرد.
چند مشکل تا اینجا وجود دارد. اولاً تعریف هدف از جانب بخش زیادی از مردم و نظام متفاوت است. در نتیجه نظام خیال میکند که دارد هدف را به صورت دقیق دنبال میکند، اما چیزی که دنبال میکند به اعتقاد بسیاری اصلاً قرار نبود که هدف باشد و نیست. مشکل دیگر این است که سیستم کشور ما، اُپِن لوپ است و اصولاً فیدبک گرفتن را لازم نمیداند. و اصولاً سیستمهایی به صورت اُپِن لوپ کار میکنند که خیلی به عملکرد کنترلرشان (نظام) اطمینان دارند.
به نظرم سیستم ما، دو راه حل بیشتر ندارد:
1) بپذیرد (یا بهش بپذیرانیم) که سیستم اش نیاز به اعمال یک فیدبک قوی از طرف مردم دارد که در این صورت باید اُورشوت زیادی را تحمل کند و مدتی از حالت پایداری و ثبات ظاهریش دور شود. اما هم جثارت این کار از طرف مردم وجود ندارد و هم حماقت سیستم اجازه این کار نداده و نمیدهد.
2) با همین فرمان و خطا از هدف جلو برود و این سیستم (به ظاهر) پایدار شده همچنان پایدار باقی بماند و در این صورت همیشه خطا داریم و شاید بعد از مدتی در اثر فراوانی تجمعی این خطاها، در بینهایت سیستم حتی ناپایدار شود و ...
تصور این که با اعمال تغییرات کوچک و دراز مدت در آن سیستم و با آن کنترلر، به هدف نزدیک شویم وجود ندارد. چون تجربه نشان داده که کنترلر سیستم ما نسبت به تغییرات مقاوم (robust) است. در بهترین شکل این تغییرات بتوانند کمی سیستم را حول خطایی که دارد، نوسانی کنند و بعد از مدتی هم از بین میروند.
بقیه کشورهایی که با اعمال تغییرات کوچک در قوانین، وضع خوب میشود، این مشکلات ما را ندارند. اولاً هدف مشخص است و سیستم آنقدر خطا ندارد. ثانیاً سیستم کلوزلوپ است و فیدبک میگیرد. نمونههای فیدبک گرفتن که سیستم ما ندارد:
وجود رسانه های آزاد که افکار عمومی جامعه را منتشر کنند، امکان برقراری میتینگ، تظاهرات، همایش و ... از کسانی که معتقدند سیستم خطا دارد. وجود احزاب سیاسی و الخ.
یادم هست که چند سال قبل در مسابقه تیم ملی افغانستان در ورزشگاه آزادی، در کمال تعجب ورزشگاه یکصد هزار نفری پر شد؛ آن هم با وجود بهای زیاد بلیط، نیاز به کارت اقامت برای ورود به ورزشگاه، عدم صدور بلیط در روز مسابقه و ...
خب، آیا با این سیستم ما این تصور (حتی برای ما مردم) اصلاً امکانپذیر و شناخته شده هست که روزی در این خیابان آزادی، شاهد تجمع چند ده هزارنفری افغانهایی باشیم که پلاکاردهای رنگارنگ و بنرهای خوشگل و بلندگو در دست دارند و در حالی که لبخندی از امید به اصلاح قوانین دارند، ایجاد مطالبه کنند؟ اصلاً قابل تصور است که یک افغان ایرانی (با جمعیتی حدود 5 درصد از کشور) مسئولیت یک بخش از حکومت را داشته باشد؟ یا نمایندهای در جایی داشته باشند؟ یا رسانه داشته باشند؟ یا ...
پ.ن 1: ببخشید که زیاد شد.
پ.ن 2: کلاً مرسی که هستی. زیادتر باش ;)