عصبانی نیستم
هشدار: خطر لوث شدن داستان فیلم "عصبانی نیستم". اگر فیلم را دیدهاید بخوانید.
رفتم "عصبانی نیستم" را نگاه کردم. تنها هم رفتم نگاه کردم. با نوید همذات پنداری شدیدی داشتم. درکش میکردم. با گوشت و پوست و خون درکش میکردم. عصبانیتش را میفهمیدم. درک میکردم. "یه کم سوسن گوش بده" بود. نوید محمدزاده خوب بازی میکرد. همان علیرضای تئاتر "پچپچههای پشت خط نبرد" بود. باران کوثری هم عالی بود. دانشگاه تهران و وقایع 88 فیلم (هرچند خیلی اشاره طور و با سانسور فراوان) نوستالژیک بود. عشق نوید و ستاره و نگاههایشان توی فیلم به همدیگر از آن صحنهها بود که میشود به کلیپ "پیشدرآمد" علی عظیمی اضافه کرد و باهاشان خیالبازیها کرد. ولی فیلم یکچیزی کم داشت. یکجور دیوانگی کم داشت. یکجور دیوانگی از نوع دور موتور ماشین توی ردلاین...
اولش فکر کردم به خاطر سانسور فیلم است. رفتم سکیدم که پایانبندی بدون سانسور فیلم چه بوده. دیدم نه... اگر آن پایانبندی را میدیدم بازهم جای خالی یکچیزهایی توی فیلم اذیتم میکرد. جای خالی یک نوع خاص از دیوانگی توی فیلم بهشدت خالی بود.
آره. نوید دیوانگی کرد. آخر فیلم برگشت آن بچه مزلف پورشه سوار را کتک زد. سراغ صاحبکارش رفت و کتک خورد و پولش را گرفت. ولی جنس این دیوانگی از همان جنس دیوانگی اول فیلم بود. اول فیلم هم یک نفر را کتک زد. آخر فیلم هم باز یک نفر را کتک زد... انگار در طول فیلم اتفاقی نیفتاده. انگار فرآیندی طی نشده.
دوست داشتم نوع خشمش تغییر میکرد. اگر اول فیلم خشمش بیرونی بود دوست داشتم آخر فیلم این خشم درونی شود. خیلی درونی شود. آنقدر درونی که یک جامعه را از شدت داغ شدنش بخشکاند. ولی اینطوری نشد. او اول فیلم ریشهی بدبختیهایش را در جهان بیرون، در آدمهای مزخرف بیرون میدید. آخر فیلم هم همین نگاه را داشت. دوست داشتم به یکجور خودتخریبگری برسد. بتواند به آدمهای بیرون حتی آن بچه مزلف پورشه سوار لبخند بزند اما از درون خشمگین باشد. از خودش خشمگین باشد. دوست داشتم به یکجور باور برسد که آدمها کارهای نیستند. بعد من تماشاگر بیشتر میسوختم...
راستش ته فیلم به خودم حتی گفتم: "خوش به حالش. ستارهاش کنارش مانده. همه جوره کنارش مانده و رهایش نکرده. باهاش مینشیند "قرص من عصبانی نیستم" هم میخورد. دیگر یک آدم چه میخواهد مگر؟ ستاره چیزی بهش نگفته که برود سر به بیابان بگذارد..." اصلاً همین سر به بیابان گذاشتن را کم داشت. سر به بیابان گذاشتن. با تمام وجود فرار کردن و سر به بیابان گذاشتن و ویران شدن...
به خاطر همین کمبودها بهم نچسبید. عصبانیتم را تمام و کمال بیان نکرد و همین اذیتم کرد. البته که یک دیکته غلط بهمراتب بهتر از دیکتهی نانوشته است. ولی خوب نبود دیگر.