قصه نمیگویند
ارتباط مستقیمی خواهند داشت با یک جناب سرهنگی در پلیس راهنمایی رانندگی. آقای پلیس هم از حفظ اسم مسیرهای پرترافیک را میگوید. بعد اعلام میکند که 80 درصد تصادفات رانندگی اتفاق افتاده در جادههای مواصلاتی کشور به دلیل تخطی از سرعت مجاز و سبقت غیرمجاز و... اتفاق افتاده است. حین حرفهایش هم تصاویری از ماشینهای زندانیشده در ترافیکهای احمقانه پخش میشود. همین و همین.
به این فکر میکنم که صداوسیما برای کم کردن آمارهای کشت و کشتارهای جادهای ایران چه کرده؟
هیچچیزی به ذهنم نمیرسد. این آمارها و اخبار احمقانهترین و بیحسترین نوع هشدارند. به من میگویند 80 درصد تصادفها به خاطر سرعت بوده، بعد تصویر ترافیکهای سنگین را نشان میدهند. پس چه جوری توی سرعت ماشینها تصادف میکنند وقتی اینهمه ترافیک است؟! منی که این تصاویر را میبینم هیچچیزی توی ذهنم نمیماند.
یک سری برنامهی پلیس نامحسوس نشان میدادند. عدهای گاو و گوساله عین کفتار و بزمجه رانندگی میکردند. پلیسی هم با زانتیا میافتاد دنبالشان و آنها را میگرفت. همین و همین. بیشتر نمایش باعرضه بودن پلیس بود. ته دل آدم قلقلک میشد که یکبار سربهسر یکی از این زانتیاها بگذارد و آنها را با حرکتهای کبرا یازدهی بپیچاند که اینقدر لاف تیزوبز بودن نیایید. تازه آخرش وقتی آن گوساله را میگرفت از بس محترمانه برخورد میکرد آدم حالش به هم میخورد. پلیس آمریکا همچه گوسالهای را بگیرد توی همان خیابان اعمال قانونی عبرتانگیزی رویش انجام میدهد. اما ایران... قربان پلیس مهربانمان بشوم. 100 هزار تومان جریمه میکند. خودرو را هم 24 ساعت توقیف میکند. همین. راستش من یکی تصادفهایی که توی زندگیام دیدهام شبیه این کنترل نامحسوسها هم نبوده. از بس احمقانه و به خاطر اشتباهات کوچک بوده که فقط حرص میخورم...
دیگر توی جهان ثابتشده است که تو وقتی میخواهی تغییری در طرز نگرش و رفتار آدمها ایجاد کنی بهجای آمار و ارقام و استدلالهای عقلانی و فلان و بیسار باید برایشان قصه بگویی. باید داستان تعریف کنی. باید بروی سراغ یک تصادف واقعی. صحنههای وقوع را بازسازی کنی. فیلم بگیری. بعد بروی سراغ تکتک آدمهایی که توی آن تصادف ضربه دیدهاند. دختربچهای که یتیم شده. جوانی که فلج شده و... اینها قصهاند. اینها هستند که فاجعهی تصادف را تا فیها خالدون در مغز آدمها فرومیکنند. اینها مستندسازیاند. اینها قصه گفتن است. من یکی وقتی میبینم چند تا ماشین توی جاده تصادف کردهاند و چند تا نعش آنطرف کاورکشیده روی زمیناند، بهشدت کنجکاو میشوم که چطور همچه اتفاقی افتاده. مسلماً خیلیها این کنجکاوی در آنها ایجاد میشود. اما قصهی تصادفها همراه آسیبدیدههایشان به فراموشی سپرده میشود... انگار در ایران تنها راه فهمیدن قصه این است که خودت هم تصادف کنی و قصه را عملاً تجربه کنی...