کتاب بهمثابهی جاده
میگفت همهچیز از خواندن جمعی یک کتاب شروع شد. کتاب «چرا ملتها شکست میخورند» بهانهی جمع شدن آدمها بود. هفتهای یک فصل یا دو فصل و بعد دور هم جمع شدن و صحبت در مورد محتوای آن یکی دو فصل. اما فقط خواندن همان یک کتاب نبود. «چرا ملتها شکست میخورند» بهانه بود. مسیر اصلی بود. هر هفته به بهانهی هر فصل سراغ فیلمها و کتابهای دیگر میرفتند. انگار که «چرا ملتها شکست میخورند» یک اتوبان باشد و هر هفته بروند سراغ یکی از جاده فرعیهای این اتوبان: یک فیلم سینمایی، یک سخنرانی تد، یک مستند تکاندهنده، یک رمان خوب، یک زندگینامهی جالب، یک کتاب تاریخ پریشان کننده... همهی این فرعیهای جذاب و آرام از طریق آن جادهی اصلی قابلدسترسی شده بودند و به بهانهی این فرعیها تمام آن چرخهها، تمام آن روایتهای ناب تا فیهاخالدون مغزش رفته بودند. اما فقط این نبود. آدمهایی که به بهانهی آن کتاب دور هم جمع شده بودند بعد از خواندن آن کتاب سطحی از رشد را بهوضوح حس میکردند. آدمهایی که بعدها سرمایهی اجتماعی خیلی از کارهای بعدیاش شده بودند و میشدند...