پسری که برای خودش نامه های عاشقانه مینوشت
- تو که این همه کتابهای شرلوک هلمز را دوست داری چطور تا حالا نفهمیدهای؟
- نمیدانم.
- از روی دست خطش باید بفهمی چطور آدمی است. خطشناسی کن.
- دست خط ندارد که. به نام من از آدینه بوک سفارش میدهد. خودش پولش را میدهد و برایم میآورند.
- گفتی اول هر فصل این کار را میکند؟
- تقریباً.
- تا حالا گرا ندادهای کی هست که این کار را میکند؟
- چرا. یک بار غیرمستقیم ازش تو نوشتهام در مورد کتابی که فرستاده بود تشکر کردم. هم توی وبلاگ و هم توی گودریدز. فصل بعد از آن دیگر برایم کتاب نفرستاد. ۶ ماه بعدش فرستاد.
- قهرش آمد؟
- یحتمل.
- منتظر کتابش بودی؟
- نه. اصلاً. همیشه غافلگیر می شم.
- یکی هست که دوست داره فاصلهاش رو با تو حفظ کنه. از تو خوشش میآید، اینقدر که برایت اول هر فصل یک کتاب بخرد و بفرستد، اما دوست ندارد قدمی به تو نزدیک شود.
- اینطور به نظر میرسه.
- هیچ رد و نشانی ندارد؟
- نه. هر بار به یک اسمی کتاب را میفرستد. یک بار به اسم «تابستانه». یک بار به اسم «بوی مهر». آخرین بار به اسم «با اندکی تأخیر تولدت مبارک» فرستاد. درحالیکه ۲ روز به تولدم مونده بود هنوز.
- خوش به حالت.
- چرا؟
- یکی اینقدر بهت حال میده.
- نمی دونم.
- مزد پایداریت تو وبلاگ نوشتنه.
- شاید. شاید هم اصلاً ربطی به وبلاگ نداشته باشد.
- یه کم دقت کن. شاید توی آدرسی که می نویسه نشونه ای باشه.
- پلاک خونه مونو به عدد می نویسه، اما طبقهی خونه رو با حروف.
- دیگه چی؟
- همیشه از آدینه بوک سفارش می ده. با این که چند وقته تو وبلاگم ۳۰بوک رو تبلیغ میکنم، ولی همیشه از آدینه بوک می فرسته. این کتابهای آخرش ۲۰ درصد تخفیف داشتن. ازین جا بود که فهمیدم آدینه بوک هم ایدهی ۳۰بوک رو داره اجرا می کنه.
- خب، از آدینه بوک پیگیری کن که کیه.
- در اون حد حوصله ندارم.
- به کی مشکوکی؟
- مممم... فکر میکردم صحرا پنهانی برای این که غافلگیرم کنه این کارو می کنه. ولی اونم می گه کار من نیست. بارها بهش اصرار کردم که بگه. ولی گفت کار من نیست. امسال اصلاً هدیه تولد هم برام نخرید. البته کار خودم بود که گفتم نمی خوام. وقتی نمی خواد باید همه جوره نخواد.
- کار بقیهی دوستات نیست؟
- نه بابا. اینا ازین مایهها برای من نمی ذارن که. تو خودت ازین کارا میکنی برای من؟
- نه.
- یکی هست که آدرس خونه تونو می دونه، شماره تلفن خونه تونو می دونه. موبایلت رو هم می دونه؟
- توی قسمت آدرس شماره موبایلمو تا حالا ننوشته. فقط شمارهی خونه رو نوشته.
- از کجا آدرس خونه و شماره تلفن تو می دونه؟
- نمی دونم. من آدرس و شماره تلفن خونه مونو فقط تو رزومهی کاریم نوشتم و کارهای اداری. تا حالا تعداد جای زیادی رزومهی کاری نفرستادم. اداری هم... واقعا نمی دونم.
- فکر کن. فکر کن. کی ها می تونن این کارو برات بکنن؟
- مغزم به جایی راه نمیده.
- خیلی ازت اطلاعات داره که. یه روز می تونه بیاد ترورت کنه.
- آره. جالب می شه ها. ۲ سال برای یکی بهصورت ناشناس کتاب هدیه بفرستی. بعد هم بری ترورش کنی، نابودش کنی. به نظرت چجوری ترورم می کنه؟
- بستگی داره. دختره یا پسره؟
- نمی دونم. به نظرت پسرها ازین کارها می کنن؟
- ممکنه. نمی تونی بفهمی؟ از روی کتابهایی که می فرسته بفهم. چه کتابهایی تا حالا برات فرستاده؟
- مممم... خیلی متنوع فرستاده. اولین بار کتاب «محاسبهی رضایت» رو فرستاد. هنوز نخوندمش متأسفانه. ولی در راستای مدلسازی احساسات انسانیه که یه زمانی خیلی پیگیرش بودم. ترتیب بعدیها رو یادم نیست. دو تا رمان فرستاد که خیلی خیلی خوب بودن: «همه میمیرند» سیمون دوبووار و «مردی به نام اوه». یه کتاب دیگه که فرستاد و هنوز متأسفانه نخوندم «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴» کارل مارکس بود و آخرین بار هم ۳ تا کتاب فرستاد: «لذت متن» رولان بارت، «جامعهشناسی رمان» جورج لوکاچ و یه مجموعه داستان به اسم «من ژانت نیستم».
- یعنی کتابی که تو قبلش خونده باشی برات نفرستاده تا حالا؟
- نه. خیلی ریسکه که برای یه کتاب باز هدیهات کتاب باشه. امکان تکراری بودنش بالاست. ولی این اتفاق تا حالا برام نیفتاده. الآن از روی این کتابها می تونی جنسیتش رو بفهمی؟
- بهجز سیمون دوبووار نویسندهی بقیهی کتابهایی که فرستاده مرد بودن.
- خب که چی؟
- طیف کتابهایی هم که فرستاده خیلی متنوعه. رمان، مجموعه داستان کوتاه، جامعهشناسی، نقد ادبی، اقتصاد چپ و اقتصاد رفتاری. کارل مارکسش نشون می ده می دونه که تو رگههایی از چپ رو در خودت داری.
- من چپم؟
- بیشتر به نظرم خسیسی تا چپ. از چیزای پولداری بدت میاد چون به نظرت الکی گرون اند. اگر مقطوع بودن هیچ مشکلی با مصرف گرایی نداشتی.
- چه می دونم.
- بههرحال پیداست که خوب سیر مطالعاتی تو می دونه که تو این دو سال کتاب تکراری برات نفرستاده.
- یحتمل.
- به نظر خودت چه جور آدمیه؟
- این که گفتی نویسندهی بیشتر کتابهایی که فرستاده مرد بوده معناش چیه؟
- منم نمی دونم!
- به نظرت چه جوری میاد منو می کشه؟ به نظرت میاد تو خونه مون یا سر کوچه منو ترور می کنه؟ برای چی باید منو بکشه؟
- بستگی داره به جنسیتش.
- اینو که قبلاً هم گفتی. در هر دو حالت بگو.
- صبر کن ببینم. شاید خودت باشی که برای خودت کتاب میفرستی.
- دست بردار.
- من یه فیلم میدیدم همینجوری بود. طرف آدمکش بود. بعد بیمار بود. خودش نمی دونست که می ره آدمها رو می کشه. بعد میفهمید فلان کس کشتهشده. درحالیکه خودش کشته بود، تعجب میکرد که چطور فلانی که از نزدیکانش بوده کشتهشده. تو هم برای خودت کتاب میفرستی، خودت خبر نداری. تعجب میکنی که کی بهصورت ناشناس برات کتاب می فرسته.
- شاید. هیچی از من بعید نیست.
- منم همینو می گم. بعداً یه قصه بنویس اسمشو بذار پسری که برای خودش نامه های عاشقانه مینوشت.
- نمی دونم.
- تو چی می دونی؟
- نمی دونم!
یاد فیلم ذهن زیبا هم افتادم اگرچه ربطی هم نداره