مونیکا و تام هنکس یا سهیل و یوسف؟
1- تام هنکس عاشق فیات 126 است. ماشین کوچولوی ایتالیایی که خط تولیدش در لهستان بود.
مونیکا جسکولسکا یکی از طرفداران این بازیگر بامزه است. او ساکن شهر بیلسکوبیاوا است، همان شهری که سالهای خیلی دور خط تولید فیات 126 در آن به راه بود. او به مناسبت تولد 61 سالگی تام هنکس یک کمپین در شهرش راهاندازی کرد و از مردم شهرش خواست که مقدار خیلی کوچکی پول به اشتراک بگذارند. با همکاری تعداد زیادی از مردم شهر، پول خرید یک فیات 126 تروتمیز جور شد. آن را خریدند و فرستادند برای تام هنکس.
هدیهی تولد مردم شهر بیلسکوبیاوای لهستان به تام هنکس او را به هیجان انداخت. هدیهای که تکتک مردمان شهر در خریدش شریک بودند.
2- سهیل را وبلاگی میشناسم. مددکار اجتماعی است. دوهفتهای است که به یک سفر فوقالعاده رفته است. او دارد تمام جادههای سیستان و بلوچستان را با دوچرخهاش اسیر خودش میکند. وجببهوجب خاک سیستان و بلوچستان را رکاب میزند و لمس میکند و هر شب در یکی از آبادیها، روستاها یا شهرهای این خطهی غریب مهمان میشود.
گروهشان 3 نفره است. 3 نفر دوچرخهسوار خفن و حرفهای که قرار است طی 40 روز حدود 2000 کیلومتر را رکاب بزنند. سفرشان را از نهبندان شروع کردند، به زابل و زاهدان و میرجاوه و خاش رفتند و قرار است با دوچرخه به چابهار و تیس و جاسک و... هم بروند.
سفری که به نظرم هزاران ارزش دارد. آنقدر که اگر سهیل روایت آن را تبدیل به فیلم و کتاب و اثری ماندگار نکند حسرتش به جان من یکی باقی خواهد ماند.
او روایتهای روزانهاش را توی وبلاگ و کانال تلگرامش مینویسد. گروهی را هم تشکیل داده که بهطور لحظهای عکسهای سفرش را در آن به اشتراک میگذارد.
3- او در روز هشتم سفرش در گروه تلگرامیاش یک روایت تکاندهنده منتشر کرد و بعد یک درخواست را مطرح کرد.
روایتی که خواندنش از زبان خودش به نظرم لطف دیگری دارد:
عزیز ما یوسُف
وارد روستای حُرمک شدیم. نخلهایی که بکگراند آن را کوههای اینک طلایی شده بهواسطه غروب آفتاب تشکیل میداد نظرمان را جلب کرد و عکس گرفتیم و داخل شدیم.
بچههای ده از دور پیدا بودند، دوستان ما دوچرخهسواران در روستاها، این بچهها هستند. همانها که زودی میآیند و دوروبرمان جمع میشوند و ما را راهنمایی میکنند.
اما هیچکدامشان نیامد
رفتم سراغشان.
یکیشان دستبهسینه و فکورانه روی پرچین مزرعه نشسته بود و داشت کجکی نگاهمان میکرد
رفتم جلو.
- سلام
دست دادم
- اسم شما چیست؟
- یوسُف.
- کلاس چندمی؟
- اول
و بعد با بقیه بچهها همکلام شدم و دست دادم
یوسف راهنمای ما شد که خانه دهیار را نشان دهد.
بعد که رفتیم خانه دهیار و او نبود گفت: بیایین خانه ما
و چند بار این تعارفش را تکرار کرد. نشان میداد در این تعارف جدی است. رفتیم سمت مسجد. شرایط ماندن در مسجد نبود. از مسجد خارج شدیم و او بود که در انتها درب مسجد را کیپ کرد، به قول امیر، « حس مسئولیت فوقالعاده در کودکی هفتساله». دستبهسینه و سر به جلو راه میرفت.اول به او بابت راهنمایی ما برای رفتن به خانه دهیار، کتاب دادم و بعد زیر درخت کُر گز کهن روستا باهم کتاب خواندیم. بهواسطه او، کل بچههای روستا از ما کتاب گرفتند و تقریباً همه کتابهایی که خانم علی پور زحمت تهیه آن را کشیده بودند، تمام شد.
از برادر و خواهرانش میپرسم
جواب میدهد
از پدرش
- مرده
- چرا ؟
- من چه بدانم
نازکای دلم ترک برداشت.
دائم حواسش به ما بود تا درنهایت در خانه حاجی نصر ا.. استقرار یافتیم.
و تا آخرین لحظه گفت چرا خانه ما نیامدی؟
از حاجی وضع خانواده یوسُف را میپرسم.
- خوب نیست.
و تا صبح که مخواهیم، حُرمک را ترک کنیم
درگیر یوسفیم. جوانمرد، لوتی و بامعرفت ترین بود. با همه خردیاش.
و نازکای دلم آنجا و آن لحظه که همه غمهای عالم رنجهای آدم و آه و دم در آنی به نام آینه دل رنگ میگیرند جمع میشوند به یوسُف
به اینکه چون محمد بن عبدالله او نیز یتیم است و دنیای پیش او چگونه خواهد بود
برای او میخواهم کاری کنم.
برای جوانمردیش، و اینکه شاید این کار ما حکم تیرکی باشد زیر این نهال ژن خوب که راستقامت رشد کند.
- دوچرخه داری؟
درحالیکه سرش را چپ و راست میکند, : نه
ما فردا در زاهدان خواهیم بود برای دیدن اماکنش.
میخواهم برای او دوچرخه بخرم
و یک کیف مدرسه که داخل آن مداد و پاککن و تراش و مداد رنگی و دفتر نقاشی و کتاب رنگآمیزی و دفتر مشق و کتاب داستان داشته باشد.
و به کمک معتمد محل به دست او برسانم
به همراه نامهای که خواهم برای او نوشت.
او یتیم است اما میخواهم بهترین دوچرخه روستا از آن او باشد.
دوست داشتم همه ۲۴۳ نفر ما در این کار سهم داشتیم که اگر این باشد شاید نفری ۲۵۰۰ تومان بیشتر نشود.
به نوعی، یوسُف
همان پسرکی باشد که این بار ما خانهاش را یافتیم( فیلم کیارستمی)
پسر گروه ما
گروه«خانه دوست کجاست»
اگر کسی تمایل به همراهی داشت اعلام کند.
تا پس از تهیه دوچرخه با ایشان، هزینه را تخس کنم.
4- و روز دهم بود که یوسف صاحب دوچرخه شد.
باز هم روایت از زبان سهیل جذابتر و روشنکنندهتر است:
اما دلایل مددکاری از جهت خاص کردن کمک به یوسف.
۱. یتیم بود.
دوستان شما همه خانواده داشتهاید ولی من تجربه سالها مربی کودکان بدسرپرست و بیسرپرست بودن را داشتهام و لمس کردهام درد یتیم بودن دیگری را.
۲. یتیم بود.
۳. یتیم بود.
۴. نگاه ویژه رسول ا.. به ایتام در قرآن کریم و احادیثش( درواقع این آموزه دینی را پراهمیت قرار دهیم)
۵. برادران بزرگش معتاد بودند و تجربه به من نشان داده وقتی فرزند بزرگ راهی را در پیش بگیرد دیگران خانواده هم همان راه را احتمالاً میروند خواه نیک خواه بد.
۶. ما چه راهی داشتیم که در فرصت اندکمان به او بفهمانیم تنها راه نجاتش از ادبار و بدبختی درس است و درس است و درس است؟
۷. ما با دوچرخه به روستای آنها رفتهایم. این دوچرخه امضایی از تاریخ حضور پررنگ ما در روستا خواهد میماند اینکه دوچرخه را جدی بگیریم و سبک زندگی سبز را میشود جدی گرفت.
۸. محیط منطقه مواد مخدر متأسفانه بسیار زیاد و ارزان و بسیار راحت در دسترس است. ما شاید با این کار انگیزهای باشیم برای اویی که یتیم است و برادران معتاد دارد که دیگرانی به من توجه دارند، پس من راهی دگر در پیش گیرم.
عزیزان اسلحه ما پر فشنگ نیست تکتیر است، قطار فشنگ نداریم، تکتیر بجا مانده از سنت شاید.
۹. روحیه جمعی ما با حداقل هزینه جمع شد
ما شدن را احساس کردیم
من و تویی نبودیم
ما بودیم
فقیر و غنی
جوان و سن دار
زن و مرد
مذهبی و غیر مذهبی
اما
انسان و انسان
همه در۴۳۹۱ تومان خلاصه بودیم
بیش و کم نداشتیم
۱۰. ما ما شدیم.
۱۱. دیگران دیگر روستا را درگیر زندگی او کردیم.
حاج نصرالله قرار شد جدی با برادرانش صحبت کند.
آیا این کار را قبلاً کرده بود؟
درواقع شاید روستا به زندگی یوسف و یوسفها حساس شود، از دولت مطالبه کند.( تجربه ساخت دستشویی سنگان را یاد دارید، ما سه میلیون تومان جمع کردیم اما ناظم قوی آنجا بهواسطه این استارت توانست هزینه ساخت دستشویی را از معادن اطراف بگیرد)
اگر قرار باشد پایه کمکی دوچرخه او را باز کند
حاجی آن را باز خواهد کرد، ( گویی پدری میتواند بکند)
روستا شاید بیشتر حواسش به او بشود
وقتی بگویند
سه نفر یک روز آمدند و حواسشان به یوسف ما بود
ما هم کمی حواس بدهیم
و دوازده:
این که ما به یوسف فرصت و حق انتخاب دادهایم
اگر اینگونه کردی به ما نامه بنویس
این که میتوانی ارتباط خود را از طریق نوشتن با ما برقرار داشته باشی
و نامه را به حاجی بده
انسان با ایمانی که مستطیع بوده و به حج رفته
و اگر خود یوسف بخواهد میتواند این ارتباط برقرار باشد
ضعیف و قوی کند
دیگر اوست که کاپیتان آینده خود و ما خواهد بود
در واقع پیگیری ( یکی از ابزار مددکاری) به نوعی میتواند انجام گیرد اگر خودش بخواهد.
5- سهیل با اشتراکگذاری قصهی یوسف توانست برای او یک دوچرخه بخرد. سهم هر یک از افراد کمککننده خیلی ناچیز بود: حدود 4000 تومان.
قصهی سهیل و یوسف خیلی شبیه قصهی مونیکا جسکولسکا و تام هنکس بود. قصهی تام هنکس را تمام جهانیان شنیدند و خواندند و دیدند. (من خودم از طریق یکی از فیلمهای 1 دقیقهای کانال تلگرام بیبیسی قصهاش را خواندم). اما انصافاً قصهی یوسف تکاندهندهتر نیست؟ انصافاً حق این نیست که قصهی سهیل و یوسف را افراد بیشتری بشنوند و بخوانند و ببینند؟