چرخه را طراحی کرد و جاودانه شد
همهچیز از پدربزرگ حسین آقاملک شروع شد. پدربزرگی که رفیق فاب میرزاتقی خان امیرنظام بود. تبریزی بود و به کار تجارت مشغول. وقتی محمدشاه قاجار مرد، امیرکبیر از پدربزرگ 100 هزار تومان قرض گرفت تا ناصرالدین میرزای ولیعهد را ببرد به تهران و او را شاه ایران کند. همین کمک مالی بعدها خاندان ملک را تبدیل به یکی از ثروتمندترین خانوادههای ایران کرد. ناصرالدینشاه بهپاس کمک بیدریغ پدربزرگ املاک زیادی را در جایجای ایران به نامش کرد. خود پدربزرگ هم که تاجر بود و درآمد بالایی داشت.
پدر حسین آقا ملک هم بازرگان شد و او هم ثروت خاندان را فربه و فربهتر کرد.
حسین آقا ملک هم در نتیجه یکی از پولدارترین آدمهای ایران شد.
یکی از نکاتی که همواره آزارم میداد تفاوت پولدارهای ایرانی با پولدارهای خارجی بود. هم در روزگار خودمان و هم در تاریخ معاصر. همیشه برایم پولدارهای اروپایی رؤیایی بودند. کسانی که مثلاً بتهوون و امثال او را زیر پر و بال خود میگرفتند و باعث تولید هنر والا و رشد فرهنگشان میشدند. اما پولدارهای ایرانی بهخصوص در دورهی قاجار سرگرم تفریحهای ابلهانه بودند. در دورهی قاجار شرح شکارها بود و در دورهی معاصر شرح ماشین بازیها و دختربازیها و حرام کردن ثروت در دبی و ترکیه و امثالهم ... فکر میکردم خاکبرسری ما تقصیر همین پولدارهای احمق ماست که هیچوقت در فکر فرهنگ و رشد آن نبودند.
اما هفتهی پیش که با سرگذشت حسین آقا ملک آشنا شدم کمی امیدوار شدم.
چند باری قصد دیدن موزهی ملک به سرم زده بود. ولی هر بار نمیشد. هفتهی پیش بالاخره شانس بهم روی آورد و توانستم موزه را ببینم.
آقای نوروزی مسئول راهنمای موزه از کارهای خلاقانه برای کودکان و نوجوانان برایم کلی قصه تعریف کرد. اینکه موزهی ملک مثل موزههای دیگر فقط در و دیوار و چند تا عتیقهی خالی نبود برایم ارزشمند بود. اینکه وقتی بچهها برای بازدید بخش سکههای موزه میآیند برایشان ضرب سکه آموزش داده میشود و بهطور عملی چند سکه به سبک باستان هم برایشان ضرب میشود برایم جالب بود. اینکه در بخش تابلوهای قدیم شهر تهران ناصرالدینشاه میآید و برایشان نقالی میکند، اینکه در بخش نقاشیهای کمال المک دستهبندی نقاشیها را یاد میگیرند، اینکه در تالار نسخ خطی کتاب صحافی کردن را یاد میگیرند و... همه بوی غیردولتی بودن میداد.
بیشتر از غیردولتی بودن چرخهی عملکرد موزه برایم جالب بود. اینکه حسین آقا ملک قبل از مرگش برای پابرجا ماندن موزه یک چرخه را طراحی کرده بود، غافلگیرم کرد.
حسین آقا ملک در سال 1351 در 101 سالگی فوت کرد. کتابخانهای که او از حدود سال ۱۲۷۸ خورشیدی جمع کرد، اول در مشهد بود. بعد به خانهی پدریاش در بازار بینالحرمین تهران منتقل شد. در سال ۱۳۱۶، خانهی پدریاش در بازار بینالحرمین تهران را به همراه تمام اثاثیه و کتابهای موجود در آن وقف آستان امام رضا کرد تا «شعبهای از کتابخانه مقدسه رضویه باشد».
او سلطان وقف در ایران شد. آنقدر از ثروتش را وقف امام رضا کرد که دهههاست در آستان قدس رضوی یک ادارهی جداگانه به نام «ادارهی وقفیات ملک» رتقوفتق املاک وقفشدهی او را به عهده دارد. مشهدیها با زمینهای وقفی او کاملاً آشنا هستند.
او در باغ ملی تهران تکه زمین بزرگی را وقف کرد. نزدیک خانهشان بود. تا بعد از انقلاب هم آن تکه زمین بیاستفاده باقیمانده بود. تا اینکه در سال 1363 آستان قدس همت کرد و با پول وقفیات حسین آقا ملک ساختمان موزه و کتابخانهی ملک را تأسیس کرد و کل کتابخانه و آثار ارزشمند خانهی ملک را به آنجا منتقل کردند.
اما چرخهای که او ایجاد کرده بود... او تعداد زیادی زمین کشاورزی و دامپروری را برای امام رضا وقف کرد، با این شرط که هرساله بخشی از درآمد این زمینها و دامها برای بهروزرسانی کتابخانه و هزینههای جاری موزهی ملک و بیمارستانی که در شهر چناران ساخته بود صرف شود.
الآن سالهاست که موزهی ملک پابرجا مانده است. سالبهسال هم بر پویایی آن افزوده میشود. چرا؟ چون وابسته به شیر نفت نیست. چرا؟ چون وابسته به دولت نیست. چرا؟ چون هرچند بودجهاش در مقابل سایر موزههای ایران ناچیز است، اما پایدار است، قابلبرنامهریزی است. حسین آقا ملک یک چرخهی پایدار برای موزه و بیمارستان وقفیاش ایجاد کرد و حالا که تقریباً نیمقرن از مرگش گذشته هنوز هم این چرخه کار میکند. زمینهای کشاورزی کشت و برداشت میشوند، دامها به چرا برده و از آنها بهرهبرداری میشود، مردمی که سر زمینها و دامها کار میکنند روزیشان تأمین میشود و بخشی از آن درآمد صرف فرهنگ و بهداشت میشود..
اینکه آدم در یک کاری (مثلاً مدیریت ثروتهای اجدادی و وقف آنها) بتواند چرخههایی پایدار ایجاد کند خیلی دست آورد بزرگی است. خدا رحمت کند حسین آقا ملک را.