عصبانیترین مردم دنیا
به حد کافی عصبانی بودم.
فقط این موتوری چراغ زنونی را کم داشتم که عصبانیتر شوم. ازین موتورها بود که قیمتشان اندازهی یک پراید است. از آنها که نفر دوم یک طبقه بالاتر از راننده مینشیند. از آنها که نفر ترک موتور اگر دختر باشد حتماً دافی است و موهایش در باد و سینههایش بر دوشهای نفر جلویی رها. هی نوربالا زد و هی فضای پشت سرم مثل رعدوبرق خاموش و روشن میشد. سبقت گرفت و عدل توی لاین یکهو سرعتش را کم کرد. همسرعت شد با 206 که داشت لاین وسط میرفت و خیلی کند و آهسته میرفت. قشنگ 30 کیلومتر بر ساعت. 80 کیلومتر بر ساعت من را رساند به 30 کیلومتر بر ساعت.
حالم از 206 به هم میخورد. این لگن پراستهلاک فرانسوی. هر ننهقمری که پراید باغیرت را مسخره میکند این لگن را ستایش میکند. از نشانههای عقبافتادگی ایران همین است که در بین کشورهای خاورمیانه پژو فقط در ایران بازار دارد. رفتنی هم یکی دیگرشان به پستم خورده بود.
از همان اول عصبانی شده بودم. از همان چهارراه که آن پسر 6 سالهی شیشه تمیز کن را دیدم. همان که سفیدپوست بود و تعجب کردیم که پسر کوچولویی به این سفیدپوستی چرا باید سر چهارراه شیشهپاککن ماشینها باشد. اصلاً قدش نمیرسید که شیشهی ماشینها را تمیز کند. من با خودم حتی کیف پول هم نیاورده بودم. پیش خودم گفتم سریع میرویم میرسانمشان ترمینال و برمیگردم. وقتی پسر کوچولو به من نگاه کرد و گفت خوردنی توی ماشین نداری عصبانی شدم. از کی و دقیقاً چی را خودم هم نمیدانم. چیزی نداشتم. گفتم نه... وقتی چراغ سبز شد و او بی این که کسی بوق بزند سریع از جلوی راه ماشینها دوید و رفت کنار جدول ایستاد عصبانیتر شدم. ازین که میترسید سر راه ماشینها بماند اعصابم خرد شد.
قبلترش هم از دست آنها خشن شده بودم. تعارف میکردند. برای من اسنپ باز کرده بودند و تا مرحلهی درخواست ماشین هم رفته بودند. وقتی میگویم میرسانمشان تا ترمینال شوخی ندارم که. اگر نمیخواستم برسانم نمیرساندم. اما این که رفتند تو فاز تعارف و این مزخرفات حوصلهام سر رفته بود و ملول شده بودم.
بعدتر هم به پست یکی از بیشمار قزمیتهای این کشور خوردم. چشمگربهایهای 206 تابلو است. ازینها بود که دوست دارند زرنگبازی دربیاورند. 3 بار سعی کرد که سر دوربرگردان ازم سبقت بگیرد. یک بار از راست. جلویش پر شد دوباره افتاد پشت من. یک بار چپ که اصلاً رد نمیشد و تا مرز کوبیدن به جدول رفت و دوباره چسبید به سپر عقب من. دوباره از راست که ماشینها در آن لاین سرعتشان بالا بود و برایش بوق کشدار زدند. تا اینکه بالاخره توانست سبقت بگیرد برود. نکتهی اعصابخردیاش این است که دوربرگردان را دور زده بعد خیابان صاف و خلوت است. حالا گاز نمیدهد گورش را گم نمیکند که دل آدم خوش باشد عجله داشته، مریض داشته، فلان بیسار. جایی که میتواند سرعت برود نمیرود. فقط میخواسته زرنگ بازی دربیاورد و مزاحم بود و علاقه داشته که سر دوربرگردان بچسبد به سپر عقب ماشین جلوییاش...
ساعت 11 شب بود و پیکان وانت هم توی بزرگراه برای خودش بین ماشینها قیقاج میرفت و لایی میکشید. اصلاً همه قیقاج میرفتند. کسی نمیتوانست مستقیم رانندگی کند...
حوصله نداشتم. از خیلی چیزها دلم پر بود. از خیلی چیزها که نمیتوانستم به کسی بگویم. فقط میخواستم سریع برسانمشان ترمینال. ازشان خداحافظی کنم و بگویم سلام برسانید و برگردم بخوابم...
تو راه برگشت به پست آن موتوریها افتادم. دو تا کچل سوار موتور بودند و همسرعت با 206 لاستیکپهن لاین وسط میرفتند. لحظهای چسبیدم به عقب موتوره. بس که سرعتش کم شده بود. رانندهی 206 دختر بود. بوق زدم. موتوریه کنار نمیرفت. دوباره بوق زدم. 206 کمی سرعتش را زیاد کرد. حواسش به این دو تا پسره بود. من هم داشتم دوباره گاز میدادم که یکهو 206 زد رو ترمز و همزمان با او هم موتوریه... لعنت به همهشان. یک عابرپیاده را داشتند زیر میگرفتند. دختره اصلاً حواسش به جلو نبود. مرد بیچاره از جلوی ماشین به عقب پریده بود. شانس آورد که جلو نپرید. وگرنه موتوریه بهش میزد... باز هم بوق زدم. بلندتر. ممتد. این بار گاز دادم. دور موتور را بالا بردم. لجم را سر پدال گاز درآوردم. حماقت حماقت میآورد.
موتوریه کمی به سمت 206 متمایل شد و راه فراری دقیقاً به اندازهی عرض ماشین باز شد.
گاز دادم و بیمحابا حرکت کردم. دلم میخواست موتوری دست از پا خطا کند و لحظهای این طرف آن طرف شود تا بخورد به نوک کاپوت یا بدنهی ماشین. دلم میخواست محکم بکوبم بهش و جفت کچلهای بازوکلفت را اول بفرستادم به هوا و بعد هم ولو شوند روی آسفالت... حتی همان لحظه تصور کردم که با لاستیک ماشین از روی نعش یکیشان هم رد شوم. حتیتر این که تصور کردم با آن هیکل گندهای که آنها دارند، وقتی با لاستیک جلو از رویشان رد شود، حتم زیر ماشین میگیرد به بدنشان و زیربندی ماشین ضربه میبیند... شانس آوردند یا شانس آوردم که رد شدم و هیچ اتفاقی نیفتاد.
برایم هیچ اهمیتی ندارد که آن موتورسوارها و آن دختر 206سوار بعدش چه غلطی کردند کدام گوری رفتند، اصلاً برایم اهمیت ندارد که ممکن بود بزنم آن دو تا کچل گردنکلفت را از هستی ساقط کنم، اصلاً...