مهارتهای پایه- 1
این چند روزه بیشتر اوقات مشغول گپ و گفت بودهام.
طی چند روز با 40 نفر مصاحبههای نیمساعته و گاه بیشتر انجام دادهام. یک کار موقتی دیگر که البته برای خودم جالب است: تهیهی نقشهی ذهنی آدمها در مورد یک موضوع خاص. فکر نمیکردم یک روزی وارد حوزههای برند و برندسازی شوم. ولی بار خورده و من هم که دوست دارم 18 چرخ باشم... این 40 نفر همه جور آدمی بودهاند. از کارگری که حتی سواد خواندن نوشتن نداشت تا آقای مهندس الکترونیکی که در راندن لکسوس شاسیبلند زیر پایش نهایت دقت را به کار میبرد. هر کدام قصهای داشتند که یحتمل در روزگاری به کارم خواهند آمد.
اگر از من بپرسند وجه اشتراکشان چه بوده، یک مهارت را اسم میبرم. مهارتی که پایه است، ولی یادمان ندادهاند. یاد نگرفتهایم. لعنت بر مدرسههایی که تند و تیز مشتق و انتگرال گرفتن را به خوردمان دادند، ولی چیزی را که لحظه لحظهی زندگیمان با آن سر و کار داریم یاد ندادند: گوش دادن.
برای آدمها توضیح میدهم که منظورم این است، این طوری ادامه میدهیم. آنها هم میگویند اکی فهمیدیم. تند تند میگویند بله بله. این طور است. حتی توضیح هم میدهند. آدم اولش حال میکند که چهقدر تند و تیز میفهمند. چه قدر مردم فهیمی داریم. ولی بعد از چند دقیقه میبینم که طرف اصلا گوش نداده...
این هفته را در تهران به سر میبردم. هفتهی دیگر میخواهم بروم مشهد و با مشهدیها همصحبت بشوم. شاید آنها در گوش دادن ماهرتر باشند. نمیدانم...
اتفاق جالبتر این مشاهدهی من در مورد رانندههای اسنپ است.
چندمین بار است که به قصد خانهمان اسنپ میگیرم. بار و بنه فراتر از دو دست و کوله میروند و به ناچار ماشینلازم میشوم. کوچهی ما بنبست است. سر کوچه که میرسیم، به راننده میگویم این کوچه بنبست است. من را که پیادهکردی دور بزن. تا تهش نرو.
خانهی ما وسط کوچه است. یعنی فاصلهی این جملات راهنماییکنندهی من تا توقف ماشین و پیاده شدن من و بار و بنه من شاید 1 دقیقه هم نشود. اما جالبش رفتار رانندههاست. همان جوری گازش را میگیرند میروند تا ته کوچه. برای یکیشان داد زدم. وسط کوچه صدایش کردم که نرو تا ته کوچه. ولی امروز غروبی را دیگر چیزی نگفتم. با آرامش تمام بار و بنه را به داخل خانه بردم. گذاشتم برای خودش برود تا ته کوچه و دور بزند برگردد. در کوچه را که بستم، چند دقیقه صبر کردم تا صدای برگشتن ماشین را هم بشنوم!
آدمها گوش نمیکنند. مشغول خودشان هم نیستند. گوش ندادنشان از سرشلوغی نیست. از بلد نبودن است... یادمان ندادهاند...